رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

یادداشت

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ

 


شلوغی خریدهای عید در کتابفروشی های تهران

امروز دوشنبه  24 اسفندماه 94 ، فقط چندروز مانده به عید نوروز ،یعنی  یکی از آخرین روزهای سال ، بعد از اینکه پی دی اف  شماره آخر مجله تخصصی ما به  چاپخانه رفت فرصتی پیدا کردم  و به کتابفروشی های  خیابان کریم خان سرزدم.دیشب که خبرها را می خواندم درمورد شارژ کارت الکترونیکی اهل قلم چیزهایی خوانده بودم و یه هویی یادم آمد که  کارت خرید کتابم شاید داخلش  چیزی مانده باشد.از قضا وارد کتابفروشی که شدم خانمی که   صندوق دار مغازه بود بعداز چک کردن کارتم گفت که 80 هزارتومان اعتبار دارد .از کتابفروشی چند تا کتاب مثل تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران ( گفتگوی مفصل با محمدعلی  سپانلو درمورد ادبیات دهه 40 و 50 ایران ) را برداشتم .«مرد داستان فروش» هم رمانی از  یوستین گاردر نروژی بودکه خیلی وقت بودمی خواستم بخرمش، فرصت پیش نمی آمد .یک مجموعه شعر هم  از چارلز بوکفسکی و مجله  خوش فرم  «کتاب هفته » هم خریدهای بعدی من بود .یاد حرف دیشب خانمم افتادم که گفته بود ماها ن پسرم کتابهاش قدیمی شده .«قصه های من و بابام»شاهکار  اریش ازر با ترجمه ایرج جهاشاهی را که خودم  از کودکی خاطرات زیادی ازخواندن آن  دارم را به همرا ه چند کتاب دیگر برای پسر شش ساله ام  خریدم و 80 تومان را تمامش کردم. و اما نکته مهمی که توجه مرا جلب کرد، شلوغی داخل  کتابفروشی بود و صف انتظار مردم برای خرید کتاب. نا خوداگاه یاد یادداشتی از خودم افتادم که اوایل سال 80 در یکی از هفته نامه های قزوین به اسم تابان نوشته بودم .توی این  یادداشت بهاری اشاره ام  دردمدم های عید به  کتابفروشی بودکه خالی از مشتری مانده بود و داخل کتابفروشی  پرنده پر نمی زد. شاید در آنروزها نگاهم کمی تیره تر به زندگی بود تا حاالا،اما این واقعیت را امروز به چشم می دیدم و مسرور و شادمان شدم از اینکه مردم  با فرهنگ تهران هنوز هم خرید کتاب را جز برنامه های زندگی خودشان می دانندو فقط کافی است کمی نگاه ما به اطراف ما خوشبینانه تر  باشد. به قول پرویز پرستویی گاهی وقتها این مردم نازنین به صورت خود جوش ،  بعضی ازکم کاری های دولت را شخصا با انجام کارهای  خوبشان  جبران می کنند!
  • ---

روزنامه ابتکار -سه شنبه 25 اسفندماه 1394

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۲۳ ب.ظ

نقش ادبیات در زندگی ما

یادداشت

رامین جهان پور

در تقویم، رور 24 ااسفند ماه روز جهانی ادبیات نام گذاری شده است، اگر بخواهیم تعریف ساده ای از ادبیات داشته باشیم  می توانیم بگوییم که ادبیات به مجموعه کالاها و فعالیت های فرهنگی گفته می شود که  توسط نویسندگان، شاعران ،اندیشمندان و پژوهشگران هر کشوری برای بالا بردن  سطح   تفکر و  آگاهی مردم تولید می شود تا مردم آن کشور در زندگی روزمره اشان ار آن ها استفاده کنند. این کالاهای فکری و فرهنگی عبارتند از : شعر، داستان،  قصه، نمایشنامه و... که در قالب های  گاه مکتوب مثل کتاب و نشریات وگاه الکترونیک  مثل سی دی و سایت وپایگاههای  مجازی  در اختیار مردم قرار می گیرند. دانشمندان  و مخترعان کالاهای صنعتی و علمی   با اختراع وسایلی چون تلفن ، اتوموبیل، کامپیوتر و... شرایط  راحت  زندگی کردن را برای مردم دنیا  فراهم کردند .حالا ادبیات چه نقشی می تواند در بهتر زندگی  کردن مردم داشته باشد.انسان برای زندگی کردن در جامعه و برخورد با هم نوعانش به ادب احتیاج دارد مسلما یک  انسان  بی ادب در زندگی فردی و اجتماعی اش همیشه با مشکلات  زیادی روبرو خواهدشد.رعایت نکردن آداب  و رسوم   زندگی منجر به شکاف و مشکلاتی در زندگی افراد خواهد شد، فردی که توان فکری نداشته باشد که با مردم جامعه اش  برخورد مصالحت آمیز داشته باشد ، دیریا زود در روابط اجتماعی   به بن بست خواهد رسید.پس  ادبیات از جمله ارکان مهمی است  که آشنایی با آن می تواند سطح شعور انسان  را بالا ببرد وانسان را به بلوغ فکری و فرهنگی  برساند،طوری که  بتواند در زندگی حداقل راه خوب  را از بد تشخیص دهد .نکته بعدی  لذتی است که درذات  ادبیات نهفته است که باعث سرگرم گردن انسان در اوقات فراغت  و شیرین شدن دقایق زندگی می شود .مطالعه  یک کتاب داستان ، رمان ادبی، یا یک شعر مدرن  و کلاسیک  در  لحظاتی متفاوت می تواند  آرامش زیادی را به ذهن ما هدیه کند. افرادی که خواسته یا نا خواسته در مسیر ادبیات قرار می گیرند به سه گروه  تقسیم می شوند. گروه اول افرادی هستند که ذاتا به ادبیات علاقه دارند، یعنی این علاقه مندی را  از محیط خانه یا بزرگ ترها  یا اعضای خانواده یا دوستان و معلم هایشان به ارث برده اند. این افراد در جامعه  کم نیستند که حاضر نمی شوند جای هیچ سرگرمی را  با مطالعه آثار ادبی عوض کنند چون به دوستی با کلمات عادت کرده اندو  از همنشینی  با واژه ها ی   داخل  کتاب   و نشریات لذت میی برند. گروه  بعدی  افراد ی هستند که  بخاطر  تحصیل در رشته ادبیات در دبیر ستان یا دانشگاه به این رشته گرایش پیدا می کنند و به هرحال مجبورند که کتاب ها مقالات و اشعار ادبی را مطالعه کنند. اما گروه سوم افرادی هستند که شغل و حرفه اشان  ایجاب می کند که بیشتر لحظاتشان  رادر فضای ادبیات بگذرانند. این افراد را   روزنامه نگاران، نویسندگان و شاعران جوامع تشکیل می دهند. به هرحال  همانظور که علم ،صنعت، تکنولژی،   ورزش ، سیاست ،  مواد غذایی و خیلی دیگر از مقولات حیاتی در  زندگی انسانها غیرقابل کتمانند، از نقش حیاتی  وتاثیرگذار ادبیات هم در زندگی  انسان  امروز برای بهبود زندگی ، به هیچ عنوان  نمی توان  غافل ماند.  

  • ---

روزنامه ابتکار-شنبه 15 اسفندماه 94

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ

مانی حقیقی ، لیلا حاتمی ، حمید نعمت الله ،خبرنگاران ، و باقی قضایا....

یادداشت آزاد

رامین جهان پور

درهر قشرو صنفی چه خبرنگار و روزنامه نگار و چه هنرپیشه و فوتبالیست هم افراد تراز اول و حرفه ای وجود دارد و هم افراد   مبتدی و آماتور. مثلاما هیچوقت نمی توانیم در سینمای ایران خسرو شکیبایی را با فلان هنر پیشه درجه سوم سینمای ایران  یکی بدانیم در ورزش هم همینطور، پس اگرمی خواهیم در مورد صنف یا اشخاص خاصی از جامعه نظری بدهیم آنها را نباید جمع ببندیم اخیرا در خبرها آمده بود که لیلا حاتمی در پشت صحنه فیلم جدید حمید نعمت الله  با خبرنگاران بد صحبت کرده  است و مانی  حقیقی در صفحه اینستاگرامش در دفاع از لیلا حاتمی  به خبرنگاران بی احترامی کرده است. بنده  به خاطر فعالیت داشتن     در حرفه های  مختلف نو شتاری  مثل خبرنگاری ، روزنامه نگاری و داستان نویسی  که  مجبورم   با انواع واقسام نشریات مکتوب  و رسانه های و مجازی سروکار  داشته باشم  گاهی وقتها از دست بسیاری از همکاران رسانه ایم  مثل خبرنگارهای حوزه های مختلف  ورزشی ، اقتصادی و هنری  ناراحت می شوم چون احساس  می کنم  بعضی از همکاران ما شان و منزلت  رشته خبرنگاری را دست کم می گیرند  و یادشان می رود که ما در عرصه رسانه ای کشورمان  اساتید بزرگی در رسانه های مکتوبمان داشتیم و داریم که کارشان را با خبرنگاری  شروع کرده اند فقط کافی است یادی کرده باشیم از عزیزانی مثل  زنده یاد قندی ، فرهمند   و بزگوارانی چون فریدون صدیقی  ، و  بسیاری دیگر    که به قول معروف  خاک این حرفه را خورده اند و جاودانه شده اند.بعضی از این عزیزان همکار ما  در وصف  وحال  فلان فوتبالیست یا  فلان هنرپیشه که برخی از آنها  توی صحبت  کردن عادی اشان  مشکل دارند  انقدر  اغراق  می کنند  که حال آدم به عنوان یک اهل قلم بد می شود جالب اینکه همین افراد مشهور  آنقدر ادبیات گفتاری اشان ضععیف است که می توان با اطمینان گفت که در طول عمرشان شاید تنها کتابی را که مطاله کرده باشند همان کتاب راهنمایی رانندگی باشد. آنوقت همکار خبرنگار ما  خودش را به آب و آتش می زند  تا از این افراد مصاحبه بگیرد.یا توی ستون نشریه اش با آب  وتاب از اتوموبیل جدید و گرانقیمیت  فلان بازیگر سینما  یا فوتبالیست معروف حرف می زندو اورا بزرگ تر آز آن چه که هست نشان بدهد و این اصلا به سود فرهنگ روزنامه نگاری  ما نیست.به هرحال خبرنگار وروزنامه نگار هم  انواع و اقسام دارند وزرد و خاکستری هستند.وخلا صه کلام  اینکه  به قول مانی حقیقی  اگر خبرنگار دوزاری داریم پس هنر پیشه و  در پیت هم حتما داریم! واما قصه محقر گفتگوی لیلا حاتمی  با خبرنگاران، اولا دراین مشکل فقط حاتمی و حقیقی  مقصر نیستند بلکه مقصر اصلی شایدآقای نعمتالله باشد که خانم بازیگر را به زور مجبور به مصاحبه کرده است. بنده  وقتی فایل صوتی آن گفتگو را در پشت صحنه فیلم «رگ خواب »آقای نعمت الله  گوش کردم  فهمیم که آن بندگان خدا(خبرنگاران ) چقدربا متانت  وبه آرامی سئوالاتشان را مطرح می کردند و چقدر با برخورد تند   لیلا حاتمی  مواجه بودند.0 این فایل صوتی  در فضای مجازی هست میتوانید بشنوید  و به قضاوت بنشینید. بنده  فقط یک پرسش از آن دسته از  سینما گرهای  به قول خودشان میلیونر و پر مدعا دارم وآن اینکه شما ها که اینهمه افراد را  از بالا به پایین  می بینید، در  طول  سال  چند تا فیلم ماندگار و جاودانه به مخاطب ایرانی تحویل می دهید که قصه هایش کلیشه ای و ضعیف  و آبکی نباشد و هنر پیشه هایتان با بازی های ضعیفشان خودشان را تکرار نکرده باشند؟ سینماهای ایران که شکر خدا خالی از تماشاگر است .سی دی های شما هم که توی سوپر مارکت ها خیلی فروش نمی کند ، پس  اگر همین روزنامه نویسها و خبرنگارها بازار شما را گرم نگه  ندارند  معلوم نیست سینمای ایران در چند سال آینده به چه سرنوشتی دچار شود.

 

  • ---

لوبیای سحر آمیز منتشر شد!

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ



با خبر شدیم که نشریه طنز لوبیای سحرآمیز توسط دوست خوشفکر ما آقای سید سعید هاشمی منتشرشده از این اتفاق خوب  خوشحالیم و برای  آقای هاشمی و نشریه اش آرزوی موفقیت می کنیم.

  • ---

روزنامه ابتکار-دوشنبه 1394/12/10-شماره3378

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

گفتگو با محمد مومنی، به بهانه انتشار مجموعه شعر پیامک های گم شده

 

شعر،حال جهان را بهتر می کند


 

رامین جهان پور

 

محمد مومنی  در سال 56 13 در تنکابن  متولد شده  و اولین واگویه های  شعری اش  را در یازده سالگی با خودش زمزمه کرده است.   تحصیلات این شاعر، کارشناسی ارشد در رشته زبان است ودر حال حاضر مدرس زبان انگلیسی می باشد .اولین  کتاب  مومنی  دربرگیرنده 27 قطعه شعر سپید بود که با عنوان  «شب های روشن »در سال 1388 منتشرشد و اخیرا بعد از گذشت 6 سال  دفتر شعر جدیدش که شامل 32 قطعه شعر سپید است، توسط انتشارات آفتاب البرز روانه کتابفروشی ها شده است ، این گفتگو به بهانه انتشار کتاب جدید این شاعر صورت گرفته است.

 

 

 

 

 آقای مومنی  قبل از هر سئوالی می خواستم بپرسم چرا اصلا شاعر شدید؟

شاعر شدنی نیست.عوامل زیادی در شکل گیری شخصیت شاعر وکار آفرینش شعردخیل هستندمانندعوامل عاطفی،روانی و اجتماعی،اما آنچه از نظر من عامل تعیین کننده است تجربه متفاوت زیستن اوست. سا لها پیش در مقاله ای عنوان  کردم شعر عاطفه دوم آدمی است; یعنی ترکیب تمامی یا بخشی از عواطف شاعر تبدیل به پدیده ای می شود که در زبان اتفاق می افتد.  

وضعیت شعرو شاعری در کشور را چگونه ارزیابی می کنید ؟

حالا شعر  خیلی خوب نیست و آسیب شناسی اش در حوصله این مصاحبه فکر نمی کنم باشد.فقط می توانم بگویم که شعر پارسی مدت هاست نه می تواند خودش راپیدا کند و نه مخاطبش را. اما اینجا وآنجا شعرهایی می خوانیم که نوید از آینده ای متفاوت و پویا برای شعر پارسی می دهد.

بیشتر تحت تاثیر کدام شاعرها هستید و آشنایی شما با شعرو شاعری را با کتاب های کدام شاعران معاصر و کلاسیک  شروع کردید؟

بیشتر از همه شاملو و ترجمه آثار فدریکو گارسیا لورکا. یک دوره ای تحت تاثیر براهنی و سید علی صالحی بودم،اما این روز ها آثار شمس لنگرودی بیشر آرامم می کنند.از شاعران کلاسیک مولانا را دوست دارم و از شاعران جهان: اوکتاویوپاز، سیلویا پلات، والت ویتمن و.... جدیدا با شاعری نیوزلندی به نام جیمز باکسترآشنا شدم که به قول اکسپرسیونیست هاشعرهایش رویا هایی است که ادبیات شده اند.شاید یه روزی شعرهایش  را به پارسی ترجمه کنم.  

 

 

اشعار شما بیشتر درونمایه اجتماعی دارد و همچنین در شعر هایتان از  سرزمین مادریتان مازندران بسیار متاثرید در این مورد صحبتی دارید؟

درست است. سرزمین مادری ام یعنی دختران شالی زار، یعنی رنج، به رنج و برنج. بخشی از کودکی ام در شمال  ایران  گذشته است. عطر شالی زار همیشه در ذهنم موج می زند.بچه که بودم،مدام منتظر تعطیلات تابستان بودم تا از راه برسد و من بروم پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ. ای کاش هنوز می توانستم آنها را روی ایوان کلبه چوبی میان جنگل های دو هزار پیدا کنم.

اگر در یک جامعه شاعر وجود نداشته باشد چه اتفاقی برای مردمانش می افتد ؟

از نظر من شعر حال جهان را  بهتر می کند. اجازه بدهید مثالی بزنم:من در دانشگاه تدریس می کنم و با دانشجویان و اساتید ادبیات انگلیسی هم در ارتباط هستم و تاثیر ادبیات بر شخصیت و ونگرش آنها رااز نزدیک مشاهده کرده ام.این نشان می دهد که محتوا می تواند بر روی ظرف محتوا تاثیر بگذارد.

در مورد دفتر شعر جدیدتان پیامک های گم شده توضیح بفرمایید؟چرا این اسم را برای کتابتان انتخاب کردید؟

دلیلش دقیقا گسترش و تاثیرارتباطات مخابراتی و شبکه های مجازی است. خوب یا بد زندگی ما به وسیله این پدیده ها تسخیر شده اند و نام این کتاب واکنش شاعر به تاثیر این پدیده ها بر روی زندگی است.

در این مجموعه شعر نگاهتان هم به سنت است و هم مدرنیته است چقدر توانسته اید جامعه حال ما را در شعرهایتان  منعکس کنید ؟

من موضوع شعر هایم را انتخاب نمی کنم. شعر حاصل سفر به دور دست ها برای دیدن وتجربه نزدیک ترین چیزهاست. سنت و مدرنیته یعنی کجای زمانیم، شاعر در بی زمانی زیست می کند: یعنی در هر کجای زمان. قضاوت با خواننده شعر است تا قضاوت کند; در زمانم یا بی زمانم؟!

در مجموعه شعر جدیدتان  در برخی از شعرها ، قطعاتتان به تلخی می زند و امید نقش  کمرنگی در اشعارتان دارد در این مورد چه صحبتی دارید؟

 خوب شعرشبیه زندگی  ویا انعکاسی از آن است. مثلا  «باغ عروسان» فردای روز عروسی ام نوشته شد و شعر«ایوان کلبه مادربزرگ» زمانی که مادربزرگم از دنیا رفت و شعر«من،صحرا و روایت تو »را هنگامی که از طریق تلویزیون شنیدم  خلبان اردنی در قفس توسط داعش  زنده زنده سوزانده شد سرودم .

 

شعر در چند سال گذشته به سختی منتشر می شود وناشران از دفتر شعر استقبال نمی کنند دلیلش چیست ؟

سوال دشواری است. خوب هر چیزی به اقتصاد نیاز داردو شعر هم نیاز به رونق. مردم شعر نمی خوانند دلیلش را باید از مردم پرسید.اما تاثیر ارتباطات جدید حاصل از تکنولژی بر روی رفتارهای فردی واجتماعی ما غیر قابل انکار است. اما سلیقه مردم با آموزشی که درکودکی دریافت می کنند شکل می گیرد. باید پرسید چرا سرانه مطالعه ما ایرانی ها آنقدر کم است!

نقددر شعر امروز را چگونه ارزیابی می کنید؟

شعر و نقد شعر با هم رشد می کنند. به قول ویدوسن(Widdowson) زبان شناس  کاربردی سرشناس، نظریه پردازی الهام بخش عملکرد و عملکردالهام بخش نظریه پردازی است.هنوزبه نظر من این اتفاق در شعر مانیفتاده است. اگر به دوران طلایی ادبیات معاصر در دهه 40و50 نگاه وظهور شاعران بزرگ چون نیما وشاملو را بررسی کنیم در خواهیم یافت که یکی از اصلی ترین دلایل موفقیت،پشتوانه غنی نظری آنهادر خصوص نظریه شعر بوده است. زمان گذشت و نظریه هااز شعر جداافتاند.آنچه من کمتر در شعر امروز می بینم جوهره شعری است.

به عنوان یک شاعر چه انتظاری از مخاطبین و صاحبنظران ومنتقدان در مورد کتاب تازه منتشر شده اتان دارید؟

مشتاقانه منتظر اظهار نظرهاشان  از طریق رسانه های مکتوب و  شبکه های مجازی هستم و می دانم تنها راه موفقیت در شعر و زندگی، تفکر نقادانه است.

 

  • ---

مجله دوست نوجوانان -اسفندماه 1394

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ

گفتگو با خانم شهلا انتظاریان  «مترجم کتاب های کودک ونوجوان »

 

ارتباط عاطفی با کتابها


رامین جهان پور

............................................

شهلا انتظاریان متولد 1339 قزوین می باشد ودارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی است.او کار ترجمه برای کودکان ونوجوانان را با نشریات دوچرخه، سلام بچه ها و کتاب ماه کودک ونوجوان شروع کرد وتاکنون توانسته کتاب های متعددی را از ادبیات جهان به زبان فارسی برگرداند که به عنوان  مثال می توان از داستان های« سفرپروانه »و «گربه من دایناسور است» نام برد همچنین    رمان های «پرنده بی آشیان» اثر گلوریا ولان ، «تابستان زاغچه» از  دیوید آلموند و «زنجیره دروغ» نوشته بورل ناید  چند تا از کتاب های  این مترجم برای نوجوانان است که مورد استقبال خوبی  قرارگرفته اند.  انتظاریان در حال حاضر یکی از فعالان شورای کتاب کودک وانجمن نویسندگان کودک ونوجوان است.

 

خانم انتظاریان چطور شد که  مترجم کتاب های  کودک ونوجوان شدید ؟

از کودکی به ادبیات علاقه داشتم. در رشته ریاضی- فیزیک دیپلم گرفتم. رشته ی معماری را شروع کردم. اما آشنایی ام با شورای کتاب کودک مرا به طرف کتاب های کودک و نوجوان کشاند.

اولین کاری که از شما به صورت حرفه ای در نشریه یا  کتاب چاپ شد چه نام داشت  ودر چه تاریخی بود؟

کارهای اولم بیشتر با نشریات مختلف کودک ونوجوان  بود. اولین نوشته من  یک نقد ادبی  بود که درسال 1380 در کتاب ماه کودک و نوجوان  منتشر شد  و فکر می کنم  اولین قصه ای که از من چاپ شددر همان سال  ، در نشریه  دوچرخه  بود  به اسم   بوقلمون خال خالی . ولی اولین کتاب  ترجمه ام  « قول بچه غورباقه» بود که در 1384 انتشارات علمی- فرهنگی آن را منتشر کرد.

آیا یک مترجم ادبیات حتما باید نویسنده یا شاعر خوبی باشد ؟

مسلماً باید قلم خوبی داشته باشد ولی مهم تر از آن اینکه باید کتابخوان حرفه ای باشد.

بهترین کتاب هایی که ترجمه کرده اید و ارتباط حسی بیشتری  با آنها داشتید کدامند؟

بیشتر کارهایم را خودم انتخاب کرده ام و بنابراین ارتباط حسی با اثر داشته ام کهآن را ترجمه  کرده ام. ارتباط عاطفی ام با کتابها  هر کدام به  نحوی بوده، مثلاً در «دختران کابلی» که رمانی برای نوجوانان است  به شدت تحت تاثیر شرایط غم انگیز دختران کشور همسایه قرار گرفتم که با آنها نکات مشترک کم نداریم. هنوز وقتی کتاب اولم « قول بچه قورباغه» را ورق می زنم برایم تازگی دارد. با شخصیت اصلی «تصاویر هالیس وودز»به خوبی همذات پنداری می کنم. از تردیدها و پرسش های فلسفی کتاب « گل» که پارسال چاپ شد و روند تولیدش خیلی طول کشید، خیلی چیزها یاد گرفتم.داستان   «سکه ای از آسمان» با طنزی که برای نوجوانان  دارد، چهره ی بد جنگ دوم جهانی را به نقد می کشد و خیلی از کتاب های دیگر که شاید از حوصله ی شما خارج باشد.

یک نوجوان اگر بخواهد در مسیر ترجمه ادبیات گام بردارد باید چه کارکند که در آینده مترجم موفقی باشد ؟

قبل از هر چیز خواندن و خواندن و خواندن. بالا بردن درک خود از ادبیات فارسی و نثر آن،  چه کلاسیک و چه  مدرن، با خواندن مطالب مختلف ترجمه یا تالیف، می تواند به پیشرفت خود کمک کند . بی شک یاد گرفتن زبان دوم نیز لازم است و پس از آن می توان با مقابله ی اصل کتاب ها و ترجمه های خوب از آنها گام های اول ترجمه را برداشت.

در طول شبانه روز چه قدر کار ترجمه انجام می دهید؟

متاسفانه زیاد کار می کنم. بچه هایم  بزرگ شده اند و وقت آزاد فراوانی دارم. وقتی کاری را شروع می کنم، نمی توانم زمین بگذارم و گاهی  ترجمه هایی که انجام می دهم،  بیش از حد از من انرژی می گیرد.

بهترین کتاب هایی که در کودکی ونوجوانی خواندید و روی  مترجم شدن شما تاثیر گذاشتند کدام کتابها بودند؟

من از نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کتاب زیادی برای خواندن نداشتیم   و مجبور بودم  بیشتر آثار بزرگسال را  بخوانم ، در واقع هر چه که گیرم می آمد مطالعه می کردم . مثلاً رمان  « وداع با اسلحه» ارنست همینگوی  را با ترجمه نجف دریابندری  بارها خوانده ام. اولین باری که این کتاب را خواندم  در تابستانی بود که باید  به کلاس سوم ابتدایی می رفتم.

به نظر شما کار ترجمه سخت تر است یا تالیف ؟

به نظر من نمی شود خیلی  مقایسه کرد و هر یک از اینها  سختی های خودش را دارد. آشنایی با ادبیات کودک و زبان  فارسی لازمه ترجمه کردن وداستان نوشتن است. در ترجمه، انتخاب اثر و ارتباط برقرار کردن با آن خیلی مهم است و در تالیف هم برخورداری از خلاقیت.

 

بیشتر با قلم می نویسید یا با کامپیوتر تایپ می کنید؟

بستگی به متن دارد، گاهی با قلم و بیشتر با کامپیوتر.

وضعیت ترجمه برای کودکان ونوجوانان را در کشور چگونه می بینید؟

در مقایسه با سال های قبل رشد خوبی داشته اما یکی از مشکلات ما عدم توجه کشور به حق کپی رایت است که ترجمه های موازی از یک اثر صورت می گیرد و مشکل مهم دیگر تولید انبوه کتاب ها و ورود مترجمان جوانی که آشنایی لازم با ادبیات فارسی را ندارند.

جدیدترین کارهایتان که تازه چاپ شده و قرار است منتشر شود را نام ببرید؟

«شمال ناکجا» عنوان  یک رمان نوجوانانه  از لیز کسلر نویسنده امریکایی  است که قرار است همچون دو کتاب قبلی من از این نویسنده، «یک سال بدون او» و «جسیکا کجاست»، نشر ایران بان آنها را  منتشر کند.

یک خاطره از نوجوانی برای ما تعریف کنید؟

 

خواهرم دو سال از من بزرگ تر بود. او می توانست عضو کتابخانه ی شهر باشد ولی سن من کمتر بود. او کتاب می گرفت و من هم می خواندم، اما همیشه زودتر از او، و باید منتظر می ماندم تا کتاب را تمام کند و برود یک کتاب دیگر بگیرد. راستش گاهی هم با هم قهر و دعوا داشتیم و شب ها آنقدر صبر می کردم تا خواهرم که اتاقمان مشترک بود، بخوابد و یواشکی کتابش را بردارم و بخوانم. همیشه هول می زدم زودتر تمامش کنم که نکند او کتاب را ببرد و من نخوانده باشم. بعد چه مکافاتی بود صبح بیدار شدن!

یک تعریف از دوره نوجوانی ؟

دوران سرسبزی، شکوفایی، پرسش، سرکشی و ناپختگی!

آخرین جایزه ادبی که دریافت کردید در چه تاریخی و برای کدام کتابتان بود ؟

در زمینه رمان نوجوان «تابستان زاغچه» ودر بخش آثار غیرداستانی  مجموعه ی چهار جلدی «بازی با علم» از  کتاب های برگزیده ی کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان در سال 1391 بودند که مرا برنده جایزه کردند.

 

 

  • ---

مجله دوست نوجوانان -بهمن ماه 1394

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۱ ب.ظ

گفتگو با عباسعلی  سپاهی یونسی  (شاعر کودک ونوجوان )



صبح و سیب

رامین جهان پور

عباسعلی سپاهی یونسی متولد 1354 گناباد می باشد.این شاعر کودک ونوجوان فعالیتش را از اوایل دهه 1370 با نشریات سلام بچه ها و سروش نوجوان آغاز کرد و تاکنون چند جلد کتاب هم در این زمینه منتشر کرده است سپاهی  که در حال حاضر ساکن مشهد می باشد در روزنامه قدس استان خراسان  فعالیت دارد و البته همکاری با نشریات کودک ونوجوان را هم هنوز فراموش نکرده است.برخی از کتابهای او که در چند سال اخیردر زمینه شعر منتشر شده عبارتند از :«راه رفتن زیر باران» ،«روستای من »، «یاد لبخندهایتان هستم »،«صبح وسیب »،«جبهه در آلبوم »،«خسته نباشی خداجان »و«شاید همین اطراف باشد».

 

* آقای سپاهی، شعر را چگونه  تعریف می کند ؟

از آن سوالات سخت است. واقعا شعر چیست و اصلا چقدر می توانیم آن را تعریف کنیم؟  نمی دانم کجا بود که خواندم :«مصرع اول شعر، هدیه خدا ست»  و این یعنی آن جهانی بودن شعر، یعنی آسمانی بودن آن. برای شعر هم تا دلتان بخواهد تعریف داریم اما واقعا کدام تعریف می تواند تعریف شعر باشد. پس بگذارید از تعریف هایی که بزرگانی مثل ابن سینا، شمس، قیس رازی، شفیعی کدکنی و دیگران  از شعر داشته اند بگذریم و این طور فکر کنیم که شعر بیان حالتی است که می تواند با شادی، غم همراه باشد آن هم با همین کلماتی که در دسترس همه هست اما فقط شاعر می تواند از آنها اثری خلق کند که دیگران آن را به اسم شعر می شناسند. شعر همان چیزی است که روح ما را پرواز می دهد و خواندنش حالمان را خوب می کند البته اگر شعر خوبی باشد.

 * چرا شاعر کودک ونوجوان شدید؟

نمی دانم. لااقل در شروع ماجرا و پرداختن به شعر نمی دانستم اما از سالها قبل من شعر کودک و نوجوان را انتخاب کردم چون قبل از آن شاعر بزرگسال بودم که در کنار آن گاهی هم برای کودکان شعر می نوشتم اما، بعد به جایی رسیدم که فکر کردم من می توانم برای کودکان و نوجوانان راحت تر بنویسم و روحیات من هم به این گروه های سنی نزدیک تر است. حالا من را به نام شاعر کودک و نوجوان می شناسند و از این بابت هم خیلی خوشحالم هر چند هنوز هم گاهی شعر بزرگسال هم می نویسم ولی دوست ندارم و نیازی نمی بینم که آنها را منتشر کنم.

* چه تفاوتی بین شاعر کودک ونوجوان و شاعر بزرگسالان هست ؟

همان تفاوتی که بین یک پزشک بزرگسال و یک پزشک متخصص کودکان هست. همان تفاوتی که بین یک استاد دانشگاه و یک معلم کلاس اول هست. هر دو پزشک، پزشک هستند اما دومی باید بداند که با موجود لطیفی به اسم کودک روبروست پس باید متناسب با روحیات، داشته ها، واحساسات این کودک عمل کند. شاعر کودک هم در مرحله اول شاعر است به همان معنایی که همه می دانیم اما بخش دوم ماجرا که بخش مهمی هم هست ، این است که شاعر کودک بداند برای کودک شعر می گوید و کاری که می کند باید متناسب با سن و سال مخاطب باشد برای همین هر چیزی که دلش خواست و هر طور که دلش خواست نمی تواند شعر بگوید و همیشه باید حواسش به مخاطب خودش باشد در صورتی که ما در شعر بزرگسال و یا در نوشتن برای بزرگسالان چنین الزامی نداریم ،شاعر بزرگسال می تواند بگوید من برای دل خودم شعر می گویم و خود را مقید به مخاطب نکند اما شاعر کودک نمی تواند این برخورد را داشت باشد.

* شما از جمله شاعران کودک ونوجوان هستید که در اشعارتان یک نوع نوآوری به چشم می خورد دراین مورد توضیحی دارید؟

 اگر این اتفاق افتاده است بهتر این است که دیگران در این باره صحبت بکنند اما این را می توانم بگویم که من به سهم خودم سعی کرده ام حرف تازه ای داشته باشم و این حرف تازه را سعی کرده ام به شکلی زیبا بیان کنم تا مخاطبم به آن توجه کند. فکر کنم برای این سوال همین مقدار توضیح کافی است چون در هر حال معتقدم قضاوت اصلی را دیگران درباره ما انجام می دهند و نیما هم گفته است: آن که غربال در دست دارد در پی کاروان می آید. و مهم این است که کارمان در آزمون سنجش روزگار موفق باشد.

* اولین شعری که سرودید در چه تاریخی بود و اولین شعر واولین کتابتان در چه تاریخی منتشرشد؟

تا جایی که  یادم هست از همان سالهای ابتدایی و مشخصا از کلاس چهارم شعر گفتن را شروع کردم. اما  آن زمان هیچ کس کار یک بچه روستایی را جدی نگرفت هر چند من خودم بودم که کارم را جدی گرفتم و نتیجه هم گرفتم. اولین کارم در دهه 1360  در مجله اطلاعات هفتگی چاپ شد  که آن روزگار صفحه ای برای کودکان داشت. شروع ان شعر این طور بود که:

وقتی که شب آمد

خورشید در خواب است

در آسمان اما

مهتاب بی تاب است

اولین کتابم با نام «صبح و سیب» سال 1379 چاپ شد که مجموعه شعر نوجوان بود شعرهایی که بیشتر حال و هوای روستایی داشتند چون آن زمان تازه از روستای زادگاهم یعنی «یونسی» به شهر مشهد آمده بودم. در ادامه هم کتابهای دیگرم  چاپ شد که بیش از 50 مجموعه می شود.

* بهترین مجموعه  شعرهایی که  که در نوجوانی خواندید؟

متاسفانه در نوجوانی دسترسی به کتاب برای من مشکل بود کتابهایی که داشتم دیوان سعدی بودو اشعار  پروین اعتصامی . به همان دلایلی که گفتم شروع کارم با ادبیات بزرگسالان  بود  .بعدها مجموعه شعرهای سهراب، فروغ، اخوان و ...هم به خواندنی هایم  اضافه شد.

* شعر امروز کودک ونوجوان چه فرقی با شعر دهه 1360 و یا قبل از انقلاب دارد ؟آیا در این مسیرپیشرفتی داشته ایم ؟

حتما پیشرفت داشته ایم اگر پیشرفتی نبود این تعداد شاعر کودک و نوجوان نداشتیم اما از جهت کمیت هم ،شعرهای امروز شاعران کودک و نوجوان به شعر خوب بیشتر نزدیک شده است  و البته این طبیعی است ما قدم در راهی گذاشته ایم که گذشتگان ما آن را برایمان هموار کرده اند و این  نکته ای است که نباید آن را از یاد برد اگر عباس یمینی شریف، محمود کیانوش، یحیی دولت آبادی، نیما یوشیج و ... نبودند امروز خواننده شعرهای ناصر کشاورز، مصطفی رحماندوست، افسانه شعبان نژاد، محمودپور وهاب، بیوک ملکی، شکوه قاسم نیا و نسلهای بعدی نبودیم.

در مورد بخش دوم پرسش شما باید بگویم که تفاوت را می توان در موضوعات ملموس تر دید. شاعر دهه 60 شاعر روزگار جنگ و انقلاب بود و این اتفاقات او را به مسیری می برد که از این موضوعات بسراید اما شاعر دهه 90 شاعر  روزگار اینترنت و چت و شبکه های اجتماعی و زندگی مدرن است و شاعر همیشه متاثر از فضایی است که در آن زندگی می کند. وقتی به شعرهای خودم نگاه می کنم می بینم شعرهای بیست سال قبلم بیشتر در حال و هوای روستا بوده است اما شعرهای این روزگارم بیشتر شعرهایی است متاثر از زندگی شهری و یا موضوعاتی مثل عشق که در دهه 60  نبود. 

* بیشتر در چه قالبی  برای کودک ونوجوان شعر می گویید ؟ چار پاره ،سپید ، یا نیمایی ؟

برای نوجوانان بیشتر چهارپاره و نیمایی کار کرده ام چون به نظرم این دو قالب پتانسیل خوبی برای سرودن برای این مخاطب را دارد. کارهایم برای کودکان هم بیشتر چهار پاره است .

* در مورد این شاعرها چه صحبتی دارید؟(کوتاه )نیما؟  مولانا ؟ سلمان هراتی؟

نیما: همه او را به تحولش در شعر بزرگسال می شناسند اما برایم جالب است که او هم برای کودکان کارهایی انجام داده است . نیما مرد بزرگی بود.

مولانا: عاشقش هستم. انتخاب اولم از بین شاعران مولاناست چون او انسانی است شوریده.

سلمان هراتی: از سالهای دبیرستان که درباره سلمان چیزهایی خواندم و شعرهایش را به او علاقمند شدم.او یک  معلم بود و سادگی و صفای شعرهایش را دوست دارم:

 و من 
هر گلی را که می دیدم از 
دستهای تو آغاز می شد 
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام 
بوی تو را داشت

*  در اوایل سرودن از کدام شاعر کودک ونوجوان کشور تاثیر گرفتید؟

بیش از همه از ناصر کشاورز. نگاه او به موضوعات و روانی و صمیمیت جاری در شعرهایش را بیشتر از هر شاعری دوست داشتم و در حال حاضر هم، البته از همه شاعران خوب کودک و نوجوان مطالب زیادی یاد گرفته ام و شعرهای همه را بارها و بارها خوانده ام .

* آخرین جایزه ادبی که گرفتید چه تاریخی بود ؟

 باور می کنید نمی دانم و یا شاید الان حافظه ام کمک نمی کند البته در سالهای اخیر کمتر در جشنواره ها شرکت می کنم اما بیشتر شعر می گویم.

* احساستان در لحظه ای که سرودن یک شعر را تمام می کنید ؟

حس خوبی است البته اگر شعری که گفته ام خودم را راضی کند چون بعضی وقت ها بعد از سرودن شعرم را دور انداخته ام  چون چیزی که می خواستم نشده است.

* چه مواقعی شعر  می سرایید ؟

الان دیگر زمان خاصی برای سرودن ندارم هر وقت حس یک شعر تازه سراغی از من بگیرد البته در سالهای اخیر بسیاری مواقع تصمیم گرفته ام شعری تازه بنویسم  و همین کار را هم کرده ام.

* آینده شعر کودک ونوجوان را چگونه ارزیابی می کنید؟

به بهتر شدن شعر کودک و نوجوان  امید وارم.به شرط این که نسل جدید برای شعرشان تلاش بیشتری بکنند.

* آیا با نوجوانان شاعر در تعامل هستید؟

بله در جلسه شعر کودک و نوجوانی که حدود 10 سالی است در مشهد دارم بعضی وقت ها شاعران نوجوان هم شرکت می کنند و از این نوجوانان هم چیزهایی یاد گرفته ام.

* اگر در دنیا شاعری وجود نداشت چه اتفاقی برای مردم یک جامعه پیش می آمد؟

گاهی با خودم فکر می کنم اگر از دنیای من ادبیات و موسیقی را بگیرند دیگر بهانه ای برای زندگی نخواهم داشت، شاید این فکر کمی دور از واقعیت  و  همراه با اغراق باشد اما این را مطمئن هستم که دنیایی که این دو مقوله  را نداشته باشد جای خوبی برای زندگی نخواهد بود چون هنر و ادبیات است که حال خیلی ها و از جمله من را خوب می کند.

 

 

  • ---

مجله کتاب ماه کودک و نوجوان

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ

غرق شدن در رودخانه­ ی خاطرات

نقد و بررسی کتاب­های «رودخانه­ ای که می­ رفتیم»، «دو بلور» و «رایانه» نوشته رامین جهان پور


نقداز:حمید قاسم زادگان جهرمی

     

رامین جهان­پور، نویسنده­ سه مجموعه داستان «رودخانه­ ای که می­ رفتیم»، دوبلور» و «رایانه» در معرفی خود می­ نویسد، از سال 1366 همکاری­ اش را با نشریات مختلف ادبی را  آغاز کرده و تا به حال مقالات و داستان­ های متعددی را بیشتر در مطبوعات به چاپ رسانیده است.

جهان­پور همچنین در مقدمه­ کتاب «رودخانه­ ای که می ­رفتیم» با تأکید بر سن شخصیت­هایش یعنی «نوجوانی» اصرار می­ورزد که این مقطع سنی یکی از به یاد ماندنی­ترین و دوست­داشتنی ­ترین دوران زندگی همه­ی انسان­هاست! و مدعی می­شود اکثر ماجراها می­تواند برای دیگر نوجوانان هم اتفاق افتاده باشد!

بستر روایی مجموعه­ ی «رودخانه ­ای که می­ رفتیم» «خاطره» است. خاطراتی که نویسنده سعی می­ کند آن را پرورش دهد و با زبانی داستانی تأثیر لذت متن را به خواننده القاء کند. اکثر داستان­ها روایت ساده­ای دارند و بدون هر پیچش «تکنیکی» سریع ماجرا را مطرح و به خورد خواننده می­دهند. زمان ومکان اکثر داستان­ها آشنا و بعضاً تکراری است و موضوع اکثر آن­ها در مدرسه، محله، روستا، خانه، سینما، باغ و ... می­گذرد.

در شناسایی کلی خاطره به عنوان یک قالب نثر غیرروایی در واژه­ شناسی می­ خوانیم، خاطره واژه ه­ای فارسی، بر گرفته از خاطر (اسم فاعل) و مصدر آن خطور است. خاطر واژه­­ای عربی است به معنای آنچه در دل می­گذرد، مکان، اندیشه، ضمیر، قلب، وجدان، روح، ذهن، حافظه و یاد است.

خاطر در اصطلاح ­شناسی عرفان، خطایی است که به قلب وارد شود که می­تواند ربانی ملکی، نفسانی یا شیطانی باشد. خاطر به اصطلاح ­شناسی علم اخلاق، یکی از رذیلت­ های قوه­ی عاقله است. خاطر، اندیشه و خیالی است که به دل بگذارد، اگر نکوهیده باشد و به بدی بخواند «وسوسه» است؛ اگر نیک و ستوده باشد، و به خیر بخواند، «الهام» نامیده می­شود.

ویژگی­های یک خاطره

1-   محفوظ در ذهن است، و بر ذهن تأثیر می­ گذارد؛  2- [رویدادی استقلال یافته است]؛  3- زمان و مکانی مشخص دارد؛  4- یادی از گذشته را با خود دارد؛  5- شخصی است و از عنصرهای احساس، عاطفه و خیال برخوردار است,  6- ایستا نیست، پس از تکوین در ذهن، تداعی  می­شود و به یاد می­ آید، دوباره نیز می­ تواند تکرار شود؛  7- اگر چه سال­های زندگی، پی در پی و خطی هستند، نشت و اثر آن­ها یعنی خاطره­ ی آن­ها بر ذهن دایر است.

در مجموعه­ ی «رودخانه ­ای که می­ رفتیم» نویسنده در داستان­ های «بغض شیرین»، «تلافی»، «ترک ه­ی زردآلو»، «پستوی بن­ بست »، «زنبورها»، «کاسبی»، «معلم جدید»، «رودخانه­ ای که می­ رفتیم»، «مجله­ ی ورزشی»، «شبیه آرتیست­ها»، «روز اول کار»، «عطر خوش لیمو»، «کبابی آقا سید» و ... از دغدغه­ های مختلف نوجوانان صحبت می­ کند. دغدغه­ ی نوجوانی که کتک خورده و فردا باید با پدرش به مدرسه برود. از نوجوانی می­گوید که تعارفی و خجالتی است و توی یک پستوی ساندویچی گیر می­افتد. و همچنین نوجوانی که می­ خواهد برای خودش لباس ورزشی بخرد. و...

در اکثر داستان­ها موضوع برگرفته از خاطرات گذشته­ ی نویسنده، نوعی خنده و گاهی نیز لبخند به لب خواننده می­آورد و در پاره­ ای اوقات چالش ذهنی ایجاد می­ کند. می­توان گفت در بیشتر داستان­ها ارتباط از جنس همذات پنداری با خواننده ایجاد می­ شود. «دوبلور» مجموعه داستان دیگری است که باز به شیوه های سهل و ساده ­ای در زمینه­ ی روایت نوشته شده است. داستان­های این مجموعه «در گرگ و میشی هوا»، «دوبلور»، «پیانو»، «لابه­لای گریه»، «آقای سلینجر»، «کولی»، «مارمولک»، «همفری بوگارت»، آغاز روایت داستان سوم شخص یا همان تکنیک دانای کل است. شیوه ­ای که به گونه­ ای با توجه به موضوعات انتخابی نویسنده در داستان­های ذکر شده، بهانه­ ای است برای نقب در خاطرات نویسنده. در مجموعه داستان­های دوبلور، نویسنده با گزینش موضوعات نوستالژیک خود سعی در ساختن متن در داستان کوتاه کرده است. ساختن متن در داستان کوتاه کرده است. ساختن متن در داستان کوتاه، از مرحله­ ی الهام­ گیری آغاز می­ شود. نویسنده نخست دریافت­های خود را با واژه­ ها ی ساده به نثر روان نوشته؛ پس از آن با گسترش اندیشه­ ی آغازین، درونمایه را در جلمه ­هایی ساده سامان داده است. سپس با آفرینش زنجیره­ای از جمله ­ها بر پایه­ ی معیارهای ارتباط کلامی و زیبایی شناختی، همه­ ی عنصرهای داستان را بر پایه ­ی اصول و مناسبت­های آن­ها در شبکه استدلالی طرح آگاهانه با مهارت، سازماندهی و هماهنگ کرده است. و سعی نموده خط منطقی داستان را بیافریند و مخاطبان را به سوی هدف خود یا عامل­ های هدف­ساز رهنمون سازد.

داستان­های مجموعه­ ی «دوبلور» آغاز و میانه­  و گاهاً پایان خوبی دارند. نویسنده سعی کرده نقاط تعلیق زیبا به همراه گره­گشایی زیباتر در پایان هر کدام به کار گیرد. جهان­پور هر چند داستان­هایش بسیار کوتاه هستند ، اما فراز و فرود آن­ها را آگاهانه طرح­ ریزی کرده است. تجربیات استفاده از خاطرات در داستان­های مجموعه­ ی «دوبلور» مرز خیال و واقعیت را به گونه­ ای تکنیکی در هم می­ آمیزد و در پایان رئالیسم موجود در داستان­ها بر ذهن خواننده ماندگار می­شود.

از نظر تکنیکی، نویسنده در این مجموعه سعی می­کند از عنصرهای ایجاد ارتباط، به نحو شایسته­ ای بهره ببرد که در پاره­ ای از آن­ها به خصوص «دوبلور»، «لابه­ لای گریه»، «کولی» و «همفری بوگارت» موفق­ تر است.

اصولاً ایجاد ارتباط و اطلا ع­رسانی به مخاطب متناسب با درونمایه و قالب نوشته انجام می­شود و عنصرهای آن، گفتن، نمایش دادن، وصف، تلخیص و گفت­گوست، گفتن در اصطلاح­­ شناسی داستان، راهکاری است که نویسنده، تمام داستان یا بخشی از آن را  به زبان خود روایت کند یا اینکه انجام این کار را به راوی دیگری بسپارد. نکته­ی مهم این است که خواننده در هر دو شیوه­ ی روایت، با جهان داستان ارتباط مستقیم ندارد.

نمایش دادن نیز کاری است که نویسنده با استفاده از آن به خواننده امکان کمی دهد که خود بی­ واسطه به جهان داستان وارد شود و صحنه­ های داستان و کنش­ها و واکنش­های شخصیت­ها را در صحنه ببیند.

به گمان نگارنده، سکوی پرتاب در داستان نویسی ، تکنیک نوشتن آ است و چیزی که نوشته می­شود. جهان­پور در مجموعه داستان­هایش به نظر می­رسد چیزی در اندیشه دارد که می­ خواهد آن را برای مخاطب نوجوان بر روی کاغذ بازگو کند. اما به نظر می­رسد فقط به «گفتن» آن­ها اکتفا کرده است. همان­گونه که می­دانیم اکثر تصاویری از که از ناخودآگاه به حدود آگاهی ذهن فرا خوانده می­ شود، از گوشه­ ی خیلی­ های دیگر هم در ذهن دارند و هرگز برکاغذ نمی­ آورند. چون یا توانایی­اش را ندارند (نویسنده نیستند) و یا لزومی به این کار نمی­ بینند. (از نویسندگی بیزارند)

نویسنده­ی کودک و نوجون باید بداند که عرصه­ ی مخاطب او جولانگاه تجزیه و خطا و آزمون  نیست و می­بایست به گره افکنی­ های دراماتیک (الگوهای فراز و فرود داستان) بیشتر از همیشه به شکلی جذاب و درست بپردازد. در داستان­های مدرن امروز، سوژه چندان اهمیتی ندارد و نویسنده سعی می­کند پرداخت و بازارآیی سوژه­  ای  که قبلاً آزموده شده را به روایتی نو تبدیل کند. ماریو بارگاس یوسا درباره­ ی اهمیت راوی چنین می­ گوید: «راوی همواره متمایز از نویسنده است. یکی دیگر از آفریده­ های اوست و بی­ تردید مهم­ ترین آفریده­ ی او» برای هر کدام از دو شیوه­ ی بازگویی اول شخص و سوم شخص، کارکردهای گوناگون را می­ توان متصور شد. برای نمونه دانای کل کلاسیک می­ تواند چگونه یک ماجرا را بی­ کم و کاست بازگو کند، بی آن که به شکستن دنیا و اتمسفر داستان و فضای میان خواننده و داستان دست بزند. او می­ تواند به شیوه­ ی کلاسیک­ ها به پند و اندرز و گفتار اخلاقی روی بیاورد. جالب است که گاهی این روال را در داستان­های مدرن هم می­ توانیم ببینیم.

نمونه­ ی جالبش را در آغاز داستان «وسوسه­ ی دن­زوان» فرانک اوکانر شاهدیم که دانای کل برای همراه کردن خواننده با خود از ضمیر جمع استفاده می­کند و پس از چند سطر غرولند کردن درباره­ ی مردان و زنان، همچون پدربزرگی قصه­ گو به روایت یک قصه می­ پر دازد و البته در سطر آخر داستان دوباره به قالب اصلی خود در می­آید، تا حواس­مان باشد که او این قصه را برای­مان گفته است. او با ما قرار می­گذارد که داستانی درباره­ ی مردهای پدرسوخته بگوید و در آخر داستان فقط با استفاده کردن از این دو جمله، حضورش را اعلام می­کند: «پدرسوخته ­ها! همه ­شان از دم پدرسوخته اند!»

گاهی دانای کل در شکل کلاسیکش، برای ثبت در تاریخ، شرایط اجتماعی تاریخی یک دوران را مو به مو توصیف می­ کند که از نحوه­­ ی پوشش مردم و معماری شهر و کشور محل وقوع داستان تا آداب و رسوم و قوانی مدنی آن روزگار را در بر می­ گیرد. ماریوس بارگاس یوسا در کتاب «عیش مدام» درباره­ ی دانای کل گوستا و فلوبر در رمان «مادام بوورای» چنین می­ نویسد: «او در همه­ جا حاضر است، همه­ دان است و به هر چیزی تواناست. اما این مواهب آسمانی را فقط در چهارچوبی طراحی شده و هماهنگ با نظام منطقی منسجمی به کار می­ گیرد که قواعد آن را فقط در موارد بسیار معدود زیرپا می­ گذارد. دانای کل می­تواند همیشه دانای مطلق و قادر متعال (چنان که یوسا درباره­ ی راوی مادام بواری می­ نویسد) نباشد و با نزدیک شدن به یک شخصیت و یا استقرار در یک مکان و زمان خاص، اطلاعاتش از گوشه­ های دیگر داستان محدود شود.

محدودیت دانای کل چه ناشی از محدودیت دسترسی ­اش به اطلاعات باشد و چه ساختگی، او به طور عامدانه بخشی از اطلاعات داستان را از خواننده پنهان نگه می­ دارد و در هر حال، بهانه ­ی خوبی برای همراه شدن با امید و انتظار و یا تعلیق شخصیت­های داستان است.

از سوی دیگر، دانای کل می­ تواند در میانه­ ی داستان، داستانی از زبان یکی از قهرمانان و شخصیت­های داستان بازگو کند و داستان در داستان بسازد. (مثل داستان­های هزار و یک شب و اغلب کارهای بورخس) یا به شیوه­ ی مدرنیست­ها و پست­ مدرنیست­ها هر جای داستان سمت و سوی قصه را بشکند و به تک­ گویی رودررو با خواننده بنشیند (نمونه ­ی شاخصش را در آثار میلان کوندرا می­ توان جست­وجو کرد). گاهی دانای کل، داستان را در الگوی نقالی یا پرده ­خوانی روایت می ­کند. راوی در این نوع روایت، کم­ کم شخصیت­های داستان را معرفی می­ کند؛ پیشینه­ ی مختصر با ویژگی­ های شخصیتی آن­ها را بازگو می­ کند و سراغ نغز بعدی می­ رود و مناسبات داستانی را هم در این میان شکل می­ دهد. داستان­ کوتاه «کهن ­ترین داستان جهان» اثر رومن­گاری، نمونه­ ای از این داستان­هاست.

گاهی یک داستان یا رمان برآمده از چندین آوا وچند راوی مختلف است. نمونه­ ی شاخص این رویکرد را در برخی از آثار ویلیام فاکنر می­ت وان جست­جو کرد. به جز نمونه ­ی مشهور «خشم و هیاهو» می­ توان به رمان «گور به ­گور» از همین نویسنده اشاره کرد که از زبان 15 راوی مختلف و در 59 فصل روایت می­ شود.

این­ها فقط نمونه ­هایی از جایگاه و کارکرد راوی در داستان است وگرفنه دامنه­ ی این مبحث، چنان گسترده و پر از نمونه­ های خوب و شاخص است که به تسخیر هیچ نوشته­ ای در نمی­ آید.

در این مجال، به آغاز چند نمونه از داستان­ های جهان­پور در کتاب «رودخانه­ ای که می­رفتیم» اشاره می­ کنیم و روایت­های آن را به دیده­ ی تأمل می­نگریم:

در داستان بغض شیرین می­خوانیم: (ص 9)

... از گوشه­ ی چشم نگاهی به حامد انداختم که هم نیمکتی­ ام بود. تندتند داشت جواب سؤال­ها را می­ نوشت. بچه ­های دیگر هم مشغول نوشتن بودند. آقای ابراهیمی گفته بود که امتحان آسانی است و هر کس یک دور کتاب علوم را خوانده باشد، به راحتی می­ تواند به سؤالات جواب دهد...

جهان­پور با انتخاب روایتی ساده و اول شخص، سعی می­کند نقشی واقعی از قهرمان خود در ذهن خواننده جا بیندازد و با خلق و خوی و رفتاری ساده که در ادامه­ ی داستان می ­آید، فقط نقش خود را در جایگاه نویسنده­ ی داستان اجرا کند؛ و به همین خاطر از نظر دراماتیک، کنش ­های شخصیت موردنظر تفسیر و تأویل­ بردار نیست.

و یا در داستان «ترکه­ ی زردآلو» که باز با همین نوع روایت ساده و ابتدایی مواجه­ ایم و قطعاً نویسنده نمی­ بایست توقع تغییر و یا تحول خاصی را در مخاطب خود داشته باشد. (ص 17)

... کلاس جیک نمی زد. همه­ ی چشم­ها به من و بهرام دوخته شده بود. انگار همه ­ی بچه ­ها منتظر بودند تا اتفاق مهمی در کلاس رخ بدهد. آقای وکیلی از جا برخاست. در حالی که دست­هایش را به هم می­ ماالید گفت: «پس شما دو نفر توی این دو هفته ­ای که گذشت دوباره درس تاریخو کم گرفتین!»

از آنجایی که شخصیت­های یک داستان با مجموعه ­ای از درون­ نگری­ها و ادراک­های ظریف و تدریجی عمق پیدا می­کنند و این عمق با گسترش ادراک آغازین او ایجاد می­شود، اما می­بینیم جهان­پور به این نکته توجه نشان نداده و همانند اکثر داستان­ها با انتخاب یک روایت ساده و سردستی، خط بطلان بر پیام­های اخلاقی و تربیتی داستان خود کشیده است.

گفت­گو نیز یکی از ظریف­ ترین و آشکارترین ابزار نویسنده برای افشای شخصیت­ های داستان است. به قولی گفت­ وگوی منثور، صدای کلام است. اگر نویسنده کیفیت صدا: بلندی، نافذ بودن و ... و یا عمل شخصیت­ها: تندی و تیزی، بی­حالی و ... را نیز مشخص کند، صدای شخصیت­ها واقعی می­شود و می­تواند بین اشخاص داستان رابطه ایجاد کند. در داستان «شبیه آرتیست­ها» می­ خوانیم (صص 51 و 52):

... هنوز درست و حسابی از کنارشان دور نشده بودم که صدای آشنایی به گوشم خورد «پسر، مواظب باش شست پات یک وقت نره تو چشمت. یک کم سرتوبالا بگیر و دور و برتو نگاه کن.»

انتخاب این نوع دیالوگ می ­توانست گویای خیلی از پیچیدگی­ های یک شخصیت داستانی باشد، ولی  منطق روایی و داستانی رامین جهان­پور، چنین کارکردی را دنبال نمی­کند. یا استفاده از منولوگ طولانی در داستان کوچه (ص 97) که کارکرد و دراماتیک داستانی کمی را ایجاد می­کند:

«حالا نمی­شد ادای آدم­های دلسوز را در نمی­آوردم و بی­ اعتنا به او راه خودمو می­ رفتم؟ مگه این پیرزن نوه و بچه نداره که من باید بار و بندیلشو ببرم.»

در مجموعه­ ی «دوبلور» نیز جهان­پور کمتر از ایجاد دیالوگ و منولوگ بهره برده است. به طور مثال در داستان «پیانو» (ص 19) از همین مجموعه می­ خوانیم:

بعد چینی به پیشانی انداخت و در حالی که سعی می­کرد خودش را عصبانی نشان بدهد با صدای بلندتر گفت: «شیطونه می­گه پاشم بزنم تو گوشش تا ادب بشه ­ها، قیافشو نگاه! عمله!» دختر اولی نگاهش را از ویترین گرفت. با خونسردی پوزخندی به دوستش زد و گفت: «این عاشق سینه­ چاکی که من دیدم فکر نکنم به این زودی­ ها از رو بره. لباس­هاشو نگاه کن!» دختر دومی روی مبل جابه­ جا شد و گفت: «اصلاً نگاهش نکن ولش کن، اهمیت نده مثل همیشه چند دقیقه­ ای می­ مونه و می­ره پی کارش.»

البته نویسنده سعی می­ کند در داستان خوب «آقای سیلنجر» با ایجاز منطقی در توصیف شخصیت­ پر دازی و دیالوگ­ نویسی، این نقص را رفع کند؛ ولی در کلیت فراموش می­ کند و نویسنده به گونه­ ای خودانگار مخاطب خویش است و برعکس مجموعه­ های دیگرش سعی نمی­ کند با دنیای آنان ایجاد همزادپنداری کند.

همان­گونه که مشخص است، یک  متن با توجه به محتوا و نقش، آن واحدی زبانی است که به اعتبار ساختار، مرکب و به اعتبار موضوعی و مفهومی، مرتبط و منسجم باشد و گوینده/ نویسنده، با بیان/ نوشتن این واحد یک کنش زبانی را به مفهوم ارتباطی اجرا کند.

اصولاً ساختار متن­ های بلند، مجموعه ­ایی از  این دست بندهاست؛ بند مجموعه­ ای از جمله­ مجموعه­ا ی از انواع واژگان است که بر پایه ­های قاعده ­های نحوی و معنی شناختی در کنار هم چیده می­ شوند تا پیامی ساخته و منتقل شود. یکی از مهم­ترین بافت­های زبانی متن، بافت زیبایی شناختی است که هر نویسنده می­ بایست سعی کند با به دست آوردن شگردهای بیانی، بدیعی، معنایی  و موسیقیایی مناسب در بافت جملات خود به این مهم برسد. به نظر می­ رسد اگر بپذیریم که جهان­پور در مجموعه ­ی «دوبلور» با رویکرد به مخاطب نوجوان در پی آن بوده است، موفق عمل نکرده و اگر در بخش مخاطب، نوجوان را مدنظر نداشته، به غیر از چند داستان «آقای سلینجر»، همفری بوگارت» و «لابه­ لای گریه­ » باز هم ناموفق بوده است.

مجموعه­ ی «رایانه» نیز که حاوی 13 داستان کوتاه با تأکید بر مخاطب نوجوان است، تجربه­ی دیگری از رامین جهان­پور است که مجموعه نوجوان است، تجربه­ ی دیگری از رامین جهان­پور است که مجموعه ­ی «رایانه­» نیز که حاوی 13 داستان کوتاه با تأکید بر مخاطب نوجوان است، تجرب ه­ی دیگری از رامین جهان­پور است که سعی  می­ کند با راوی­های متفاوت، ایجاد تنوع صحیح ­تری در برخورد با نوجوان خود داشته باشد و از سویی به نظر می­آید از نظر اهمیت به «فونت کلمات» در چاپ نسبت به دو مجموعه ­ی قبلی، دقت بیشتری به جهت ارتباط با نوجوانان شده است.

«رایانه»، «مینی­ بوس»، «گل­های نیلوفر»، «چشم­ های پدر»، «پالتوی خاکستری»، «کولاک»، «با همان لبخند همیشگی»، «بوی برف و ... نمونه­ هایی از داستان­های چاپ شده در کتاب هستند. داستان­های مجموعه سعی می­ کنند تم­های متفاوتی را به خواننده خود عرضه کنند. آن­ها کم و بیش از نظر توصیف و شخصیت­ پردازی و دیالوگ و منولوگ­ نویسی، همان مشکلات مجموعه ­های قبلی را با خود و حتی بیشتر یدک می­ کشند و دارای ضرب آهنگ کند و یکنواختی هستند. ضرب­آهنگ متأثر از فضای داستان است. فضای داستان بر پایه­ ی درونمایه می­ تواند احساسی عاطفی یا عقلانی باشد. ضرب­آهنگ بر پایه ­ی فضا، و نوع درونمایه می­ تواند تند ، آهسته و آرام باشد؛ اما از  آنجایی که جهان­پور در این مجموعه داستان نیز از خاطرات گذشته (احتمالاً) وام می­ گیرد، ضرب آهنگ شور و هیجان نوجوانی حداقل در کلام و متن نویسنده متبلور نشده است. نکته­ ی بعدی کم ­توجهی به لحن داستان است که این مورد نیز در ارتباط با مخاطب، بسیار می­تواند مورد توجه نویسندگان حوزه­ای ادبیات کودک و نوجوان قرار گیرد. لحن در زبان نوشتار بدون دسترسی به واسطه­ ی صوتی آفریده می­شود و سخنور در آفرینش آن از همه­ ی عنصرهای سبک (واژگان، نحو زبان، معنی­ شناسی، موسیقی واژگان، و موسیقی کلام) استفاده می­ کند. عامل­ های لحن­ساز، وجه امری، استفاده از حروف ندا، استفاده از صنعت خطاب (التفات) برای پدیده ­ها و ­ بخشیدن  به آن­ها (صنعت تشخیص) است.

در کل، لحن موفق داستانی، وضعیت سنی، جنسیتی،  تحصیلی،اجتماعی، صنفی و عاطفی نویسنده، نوع احساس و رابطه­ ی نویسنده با مخاطب، دیدگاه نویسنده نسبت به موضوع (درونمایه) و شیوه­ های استفاده­ای او را از بان در خود دارد. لحن در قالب­های نثر و نظم روایی در چند جایگاه نمود دارد:

یک جا در گفتار شخصیت­ها و راوی نمایان می­شود و در کنار سیاق و گونه­ های زبانی آنان عنصری از عنصرهای سبک زبانی است.

یک جا در کنار سیاق، گونه­های زبانی، موسیقی کلام، آرایه­های بدیعی و بیانی عنصری از عنصرهای سبک ادبی است.

یک جا بر درونمایه­ ی گفتار شخصیت­ها و راوی حاکم می­ شود و گفتار آنان را از یک سو جدی یا مبالغه ­ آمیز و از سوی دیگر خبری، امری، پرسشی و یا عاطفی می­ سازد.

یک جا بر درونمایه­ ی اثر حاکم می­شود و ساختار (کلیت) اثر را جدی یا مطالبه­ آمیز می­کند.

البته جهان­پور در هر سه مجموعه­ ی خود، سعی دارد خواننده ­ی خود را به دو شیوه ­ی دقیق­­خوانی و عمیق­ خوانی ترغیب کند، اما با توجه به چینش نامناسب داستان­ها و پراکندگی موضوعات این اتفاق رخ نمی­­دهد و تک­ تک داستان­ها را به گونه­ ای مستقل به خواننده  تحمیل می­کند. (که قطعاً مدنظر نویسنده نبوده است) درست است که ما با یک رمان یکدست در هر کتاب سرو کار نداریم، اما یافتن شخصیت و شد شخصیت؛ تعیین صحنه­ های اصلی وفرعی درگیری؛ حادثه ­های اصلی و فرعی صحنه­ ها؛ تعیین دستاوردهای پیروزی یا شکست شخصیت­های اصلی در متن؛ ترسیم سیر صعودی و نزولی و نظام اطلاع­­ رسانی (در بخش دقی ق­خوانی)؛ یافتن مفهوم مناسب و متناسب برای عنصرهای متن­ ساز واژه (اصطلاح، مَثَل، اشاره­ های قرآنی، حدیثی)؛ کشف سازمان فکری و ریشه­ های اندیشه در متن روایی و شناسایی نوع درونمایه؛ لحن و منطق حاکم بر متن؛ کشف شگردهای نویسنده در حقیقت مانندی و باور پذیر کردن متن­ها در بخش عمیق­ خوانی؛ این دقیق­ خوانی و عمیق ­خوانی را به مشکل و چالش ناخواسته می­ اندازد.

از آنجایی که در حوزه ادبیات داستانی برای نوجوانان، نویسنده، «درگیر و فعال» کم داریم و به لحاظ داشتن نویسندگان خلاق و جسور، (به صورت مستقل نه کارمندی) فقیریم، امید است با حمایت و توجه ناشران، به خصوص در بخش­ جلوه ­های بصری آثار نویسندگان نوپا، حداقل در بخش توجه به طراحی جلد و نوع چاپ، در آینده منتظر اتفاقات فرخنده­­ ای باشیم.

 

پی­نوشت:

1-     با یاد خاطره جلد اول، علیرضا کمری، صص 25 و 26.

2-     فرهنگ معارف اسلامی، سیدجعفر سجادی.

3-     علم اخلاق اسلامی، علامه مهدی نراقی، ترجمه جلال­الدین مجتبوی، چاپ اول، ص 86

4-     دانش­نامه ادب فارسی، حسن انوشه.

 

 

 

 

 

 

  • ---

نشریه کتاب هفته- شماره356

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ب.ظ

 

نگاهی به مجموعه داستان «رودخانه­ ای که می­ رفتیم» نوشته رامین جهان­پور

روزهای با شکوه


نقد از امیرخسروی

مجموعه داستان «رودخانه­ ای که می ­رفتیم» اگر چه در حد و اندازه کارهای خوب این حوزه نیست اما اثری ا ست که در حد و اندازه خودش خوش درخشیده است.

نخسیتنن نکته ای  که درباره این داستان­ها می­توان گفت این است که داستان­ها به نوعی بکرند. ایده­هایشان اگر چه گاهی آنجا که موضوع فقر در میان است تکراری به نظر می­رسد اما باز هم نوعی تازگی در نگاه نویسنده به آن دیده می­شود. به همین دلیل می­توان گفت که این داستان­ها حال و هوای دیگری دارند. خود نویسنده به جای مقمه در این کتاب نوشته است: «... حالا هم می­خواهم شما دوستان خوب خودم را با این بیست و سه قصه وارد ماجراهایی کنم که شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد و هم اینکه به نوجوانان امروز بگویم که نوجوان­های نسل­های قبل چگونه و در چه حال و هوایی زندگی کرده­اند.»

در واقع هم همین طور است. این داستان­ها ما را به دنیای کودکی در دهه شصت می­برد. دهه­ای که سرگرمی­ها نه ایکس باکس، نه پلی­استیشن و نه کارتون­های رنگارنگ که جذابیت­های دم­دست و نهفته در محیط اطراف بود. نوجوانان این قصه­ها نوجوانانی هستند که بی­وقفه اشتباه می­کنند، بی­وقفه دست به قضاوت می­زنند و وقتی می­فهمند اشتباه کرده­اند شجاعانه آن را می­پذیرند. آنها برای رسیدن به خواسته­هایشان از هیچ کاری فروگذار نمی­کنند. وقتی یکی­شان می­خواهد لباس نو برای بازی فوتبال بخرد و با بی­پولی پدر و برادر بزرگترش مواجه می­شود خودش آستین همت بالا می­زند و سعی می­کند با ماهیگیری پولی در بیاورد. یا آن یکی وقتی می­بیند که ماهی­هایش ممکن است در تنگ کوچکشان به زودی وقتی می­بیند که ماهی­هایش ممکن است در تنگ کوچکشان به زودی وقتی می­بیند که ماهی­هایشان ممکن است در تنگ کوچکشان به زودی بمیرند، شجاعانه تصمیم می­گیرد آنها را در رودخانه نزدیک خانه رها کند.

سرگرمی­های این بچه­ها سرگرمی­های ساده­ای است، مثل ماشین خرابی که در جاده­ای مانده است و مدتی برای آنها تبدیل می­شود به ماشین آرزوها که با آن­ گاهی به شمال می­روند گاهی به نوب یا رودخانه­ای که کف آن را تکه شیشه­های شکسته نوشابه پر کرده است و با این حال آنها هر خطری به جان می­خرند تا در یک ظهر تابستان در آب شنا کنند.

نویسنده انگار دارد خاطره تعریف می­کند. واقعاً هم داستان­ها انگار از خاطرات نویسنده نشأت می­گیرد. نویسنده­ای که نه تنها کودکی و نوجوانی خود را فراموش نکرده که با نوشتن این داستان­ها سعی کرده آن را حفظ هم بکند. به همین دلیل خیلی از این داستان­ها واقعاً خط داستانی مشخصی ندارند. انگار که نویسنده فقط خواسته لحظه­ای از ایام گذشته را برای دیگران تعریف کند. با این حال بعضی از این خاطرات شبه داستان کیفیتی به شدت انسانی دارند. ما در این قصه­ها با بچه­هایی روبه­رو هستیم که اصلاً در پی قهرمان شدن نیستند؛ بچه­هایی که به راحتی وسوسه می­شوند و تن به وسوسه می­دهند و با یک خوششانسی موفق می­شوند از مهلکه جان سالم به در ببرند. مثلاً آن نوجوانی که مادرش او را بهدنبال خرید برای پختن شام شب می­فرستد ولی وقتی به بازارچه می­رسد بوی کباب چنان وسوسه­ای به جانش می­اندازد که مادر و خرید سیب­زمینی و تخم مرغ را از خاطر می­برد.

خوشبختانه نویسنده در هیچ یک از این داستان­ها در پی شعار دادن نیست. او فقط و فقط راوی حس­های عجیب و غریب دوره نوجوانی است. به همین دلیل می­توان برقرار می­کند چون می­بیند در این داستان لااقل از نصیحت کردن خبری نیست. انسان بودن و انسانی رفتار کردن بزرگ­ترین دغدغه نویسنده و قهرمانان داستان­هایش است؛ قهرمانانی که بعضی اوقات دست به کارهای عجیب و غریبی می­زنند. چون یک نفر سر امتحان تقلب نرسانده مثلاً تصمیم می­گیرند او را به باد کتک بگیرند. یا وقتی به خاطر یک اشتباه به همراه دوستشان از کلاس اخراج می­شوند به تنها چیزی که فکر می­کنند سرمایی است که در جانشان ریشه دوانده است.

با این حال باید اعتراف کرد که دنیای این بچه­ها از دنیای نوجوانان فاصله بسیار دارد. دغدغه­های آنها در کنار بازیگوشی و کودکی کردن دغدغه نان هم هست. فقر همیشه در کنارشان است و هنر آنها این است که یاد گرفته­اند با آن چطور کنار بیایند. آنها برای خود شوالیه­های کوچکی هستند که سرجنگیدن با هیچ­کس و هیچ­چیز ندارند چون زندگی به اندازه کافی آنها را به چالش می­کشد. به همین دلیل شاید زبان مشترکی با بچه­های این دوره و زمانه نداشته باشند. با این حال این بچه­ها و دنیایشان برای مخاطب امروزی قابل درک و لمسند. دنیای آنها و روایت رویاهایشان در ادبیات ما سابقه طولانی دارد و همین کافی است برای اینکه بتوانیم این نوجوانان را بهتر درک کنیم. با هم بخشی از داستان کبابی آقای سید را می­خوانیم:

«... حالا هم شکمم بدجوری به قار و قور افتاده بود. با عجله به طرف میوه­فروشی قدم برداشتم. هنوز داخل نشده بودم که یکهو شیطان رفت توی جلدم. فکری مثل برق به کله­ام زد. از آن کلک­هایی که گاهی وقت­ها به طفلک ننه می­زدم. با خودم گفتم: هر چی باداباد. روده کوچیکه داره بزرگه رو می­خوره. می­رم تو کبابی بعدش هم می­گم که اسکناس تو راه می­اد و هزار تو من ننه رو می­ده و یا فوقش منو دوباره می­فرسته بازارچه. به طرف کبابی آقای سید پا تند کردم. داخل مغازه همیشه شلوغ بود. مشتری­ها روی نیمکت­های قدیمی کیپ تا کیپ  نشسته و مشغول خوردن بودند... آقا سید پشت به ما رو به اجاق زغالی ایستاده بود و با بادبزن حصیری دستش زغال­ها را باد می­زد. بوی کباب و چربی سوخته در فضای کوچک مغازه پیچیده بود. سید سرش را به طرفم برگرداند و همان­طور که سیگاری گوشه لیش بود گفت: «چند سیخ؟» گفتم: «یکی با گوجه!...»

این کتاب را نشر روزگار در سال 1390 با قیمت 3800 تومان و در 03 1صفحه منتشر کرده است.

 

  • ---

یادداشت مهمان

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

نویسنده «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» کلاسیک است


محمد مومنی سید

شناسهٔ خبر: 1713755یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۹ خبرگزاری مهر-

فرهنگ

«رودخانه‌ای که می‌رفتیم» نشان می‌دهد دارای یک نویسنده کلاسیک است که از عناصر کلامی برای نشان دادن کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های داستان‌هایش بهره می‌گیرد و با قرار دادن شخصیت‌ها در وضعیت‌های مختلف، تصویر دقیقی از داستان به خوانندگان می‌دهد.

به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» نوشته رامین جهانپور اواخر سال گذشته به چاپ رسید و شامل 23 داستان کوتاه است که پیش از این در مجلات و نشریاتی مانند «دوست نوجوان»،‌ «نهال انقلاب»، «رشد نوجوان»، «کیهان بچه‌ها»، «بادبان کشتیرانی»، «خانه خورشید»، «تیزهوشان»، «سلام بچه‌ها»، «آفتاب مهتاب» و «دوچرخه» چاپ شده‌اند.

«بغض شیرین»، «تلافی»، «ترکه زردآلو»، «پستوی بن‌بست»، «زنبورها»، «کاسبی»، «معلم جدید»، «رودخانه‌ای که می‌رفتیم»، «مجله ورزشی»، «شبیه آرتیست‌ها»، «روز اول کار»، «عطر خوش لیمو»، «سینمای بروس‌لی»، «زنگ آخر»، «ماشین‌ رویاهای ما»، «کبوترهای پدربزرگ»، «باغ پرتقال»، «ماهی سرخ، ماهی سیاه»، «کبابی آقاسید»، «اولین نفر»، «تنبیه»، «کوچه» و «پیله» عنوان داستان‌های این کتاب هستند.

جهان‌پور متولد سال 1351 است و فعالیت ادبی خود را از سال 66 با همکاری با نشریات ادبی آغاز کرد. «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» مجموعه داستان‌های این نویسنده برای نوجوانان است که از خاطرات و تجربه‌های دوران نوجوانی جهان‌پور برآمده و برای این نویسنده حاوی حس نوستالژی و خاطرات گذشته است.

سید محمد مومنی در یادداشتی که در مرور این مجموعه داستان نوشته است، جهانپور را نویسنده‌ای کلاسیک می‌داند که داستان‌هایش خواننده را به واسطه دوران کودکی به فضایی نوستالژیک و خاطره‌انگیز می‌برد. مومنی شاعر و منتقد ادبی است که کار خود را در زمینه شعر از 15 سال پیش با مجله «ولایت» آغاز کرد و در حال حاضر به نوشتن نقد در مطبوعات و مجلات ادبی اشتغال دارد. وی به ترجمه از زبان انگلیسی نیز اشتغال دارد و تا به حال مجموعه شعر «شب‌های روشن» را در ایران و کتاب «مهارت‌های خواندن نقادانه» را در آلمان به چاپ رسانده است..

………………………..:

«رودخانه‌ای که می‌رفتیم» رودخانه کودکی‌هاست، کودک‌های مملو از نبودن‌ها، جریان آرام احساسات، از «دارا تا ندارها». کودکی که گروه بزرگی از کودکان سرزمین‌مان را نمایندگی می‌کند. روایتی دقیق و زیبا از بغض شیرین مدرسه، ترکه‌های زردآلو و رودخانه‌ای که انگار عواطف ساده و بی‌آلایش در آن شنا می‌کنند.

ساختار

جهانپور در «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» نشان می‌دهد که یک نویسنده کلاسیک است که از عناصر کلامی برای نشان دادن کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های داستان‌هایش بهره می‌گیرد و به جای روی آوردن به توصیفات کسل کننده، با قرار دادن آن‌ها در وضعیت‌های مختلف تصویر دقیقی از شخصیت آن‌ها به خوانندگان می‌دهد. در واقع نویسنده «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» در چهار حوزه: 1- ظاهر 2- کنش 3- گفتگو 4- فکر که از دیدگاه کتی کندی، نویسنده و منتقد مهم‌ترین اجزای یک داستان را تشکیل می‌دهند در توصیف شخصیت‌ها موفق بوده است. به این معنی که از یک طرف با دادن درک تصویری از شخصیت‌ها و نشان دادن آن‌ها به‌وسیله اعمالشان و نه توصیف کلامی به‌وسیله صفت‌ها، شخصیت‌های باورکردنی و واقعی می‌سازد و از طرف دیگر جنبه های دیگری از شخصیت آنان را با گفتگو گسترش می‌دهد، افرادی که داستان را روایت نمی‌کنند بلکه زندگی می‌کنند و در نهایت خواننده به راحتی به ذهنیت شخصیت‌ها به خصوص (بهروز) قهرمان داستان نفوذ کرده و در رنج‌ها و شادی‌های آن‌ها شریک می‌شود.

شروع داستان‌ها یکی دیگر از مزایای این مجموعه است که داستان را به یک موقعیت دراماتیک  سوق می دهد و مخاطب را به واکنش وا می‌دارد، اما لحظه شکوهمند داستان غالباً در انتها رخ می‌دهد.

زبان در داستان، داستان در زبان


یکی دیگر از نقاط قوت داستان‌های جهانپور زبان به‌کار گرفته برای روایت داستان است؛ بطوری‌که به خواننده را به موقعیت‌های مشابه درزندگی خودش می‌برد، زبان عامیانه زیبایی که انگار تصاویر را به کلمه می‌کشاند: «دانه‌های ریز و درشت آلبالو، توی آب سرخ رنگ داخل سطل وول می خورند» (ص 32)

«آقا پرویز با قد بلند و قامت لاغرش جلدی دوید و...». زبان در داستان‌های جهانپور صمیمی است و گاهی کودکانه: «آبجی کوچیکه هم با خوشحالی آمد نشست کنارم و زل زد به ماهی‌ها.» (ص 80). داستان‌ها پر از اصطلاحات عامیانه است که گاها به فراموشی سپرده شده‌اند، کلماتی که به غنی شدن زبان گفتاری خواننده، کودکان و نوجوانان، کمک می‌کنند.

 

کمی خارج از متن

تجربه خواندن «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» تجربه دوباره نوجوان شدن، دوباره در رویاهای رنگارنگ غرق شدن بود، تجربه قدم زدن با افرادی که من و تو بودند و شاید هنوز هم هستند؛ تجربه طعم فروش آب آلبالو و آرزوی داشتن لباس ورزشی، درک این موضوع که گاهی خریدن یک سیخ کوبیده چقدر سخت است، هنگامی که دستانت خالی باشد در طول خطوط داستان‌ها تنها یک مورد در ذهن نگارنده این سطور خطور می‌کرد:

 

ای کاش کودکان ونوجوانان سرزمینم کمی بیشتر داستان‌های این‌گونه می‌خواندند، داستان‌هایی که به شدت قدرت تخیل و خلاقیت آنها را تقویت می‌کند و بدون هیچ‌گونه شعاری، اصول اخلاقی و انسانی را با آنها در میان می‌گذارد. نگاهی به عادات مربوط به سرگرمی‌های کودکان و نوجوانان که ساعات طولانی را در اینترنت و دنیای مجازی صرف می‌کنند، دنیایی به شدت منفعل که همه‌چیز را بدون تخیل در خدمت آنان می‌گذارد، ما را شاید به تفکر وا دارد که آیا نسلی که داستان زندگی بهروز را نمی‌خواند، آن تجربه مشابه انسان شدن او را خواهد داشت؟

  • ---