رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

سال 94 مبارک

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۱ ق.ظ


  • ---


این کتاب باعث شد که دوباره قلم بردارم


نویسنده: رجبعلی اعتمادی

بعد از انقلاب اسلامی ٥٧ بود: سال ٦٠ کشور در تلاطم و هیجان انقلاب سر می کرد.
خصلت انقلاب این است که گذشته ها باید جای خود را به نمادهای امروزی انقلاب بدهند. طبعا در این دوره ممکن است تر و خشک با هم بسوزند. می توان گفت که این فرآیند شامل همه انقلاب های عالم است. من که روزنامه نویس و داستان نویس حرفه ای بودم: من عاشق کشورم، شهرم و کوچه و خیابان ها و مردمش بودم. اگر از قصه هایم در آن دوران استقبال می شد دلیلش زندگی با مردم کشورم بود. دلیل دوم من این بود که در سفرهای خارجی گذشته، بیش از ١٠ روز نمی توانستم تاب دوری از سرزمینم را بیاورم و اگر به چنان مهاجرتی تن می دادم از غصه دق می کردم. تاریخ هم نشان داده آنها که ریشه خود را از خاک پدری در می آورند و در خاک بیگانه ریشه می دوانند نمی توانند اثری زنده و قابل پذیرش در زبان بومی خود خلق کنند. در کشاکش این پیکار درونی یکی از دوستانم رمان «جان شیفته» اثر رومن رولان با ترجمه درخشان به آذین را به دستم داد.
این داستان سرگذشت زنی را نقل می کند که روحی شیفته و عاشق دارد و زندگی اش به رودی پرپیچ و خم می ماند. هر ورق این کتاب برای من در آن شرایط روحی درسی بسیار آموزنده بود.
کوشش و تلاش خستگی ناپذیر «آنت» قهرمان قصه، خطر پذیری، دلاوری، مقاومت در برابر سختی ها و دشواری ها آزمون های دلاورانه ای که از سر می گذراند مرا در پذیرش هر نوع سختی و دشواری در شرایط آن روزی زندگی ام به شدت تحت تاثیر قرار داد.
قلم را که زمین گذاشته بودم دوباره برداشتم و «قصه آبی عشق» را نوشتم و سرانجام بعد از سال ها اجازه چاپ همین قصه را گرفتم و امروز بر خلاف همقطارانم که در غربت خشکیده اند نام من و کتاب هایم در لیست کتابفروشان به چشم می خورد.
   

  • ---


به بهانه درگذشت بهرام ریحانی
مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است

نویسنده: آرش عباسی*

.......................



در یکی از چهارراه های شلوغ شهر بولینا در شمال ایتالیا، سال هاست دوچرخه سفیدی میان زمین و هوا نصب شده و دسته گلی در گلدان پایینش گذاشته شده است که داستان کوتاهی دارد: روزی جوانی که سوار آن بوده سر همین چهارراه تصادف سختی می کند و کشته می شود. مردم به یاد جوان از دست رفته دوچرخه اش را همان جا نصب می کنند و گهگاهی کسی می آید گل تازه ای در گلدان می گذارد. آنها یاد جوان از دست رفته را زنده نگه داشته اند چون مرگ برای شان واژه ای غریب است. مرگ برای شان اتفاقی است که گاهی ممکن است بیفتد. فرق ما و آنها در این است که مرگ برای ما عادت است و برای آنها اتفاق. از منظر آنها اگر جنگی در میان نباشد، مرگ زمانی اتفاق می افتد که بدن مقاومتش را از دست داده باشد و بدن مقاومتش را معمولادر کهنسالی از دست می دهد. یعنی آن پیرمرد یا پیرزن ٩٠ ساله ای که با دوچرخه می رود کافه، لیوانی در دست می گیرد، بیرون می نشیند، سیگارش را روشن می کند و روزنامه اش را می خواند هنوز بدن مقاومی دارد و شاید تا ٢٠ سال بعد از ٩٠ سالگی هم آن مقاومت را حفظ کند. کسی چه می داند؟ از منظر آنها مرگ بر اثر تصادف فقط یک اتفاق است. جاده ها آدم نمی کشند، شرکت های خودروسازی به خاطر بی کیفیت بودن محصولات شان آدم ها را نفله نمی کنند، هوا آدم نمی کشد، ریزگرد آدم نمی کشد، سرطان نقل و نبات نیست. سرطان یک بیماری خاص است. برای همین است که با مرگ غریبه اند. پس حق دارند برای مرگ یک جوان بیایند گوشه خیابان نشانه ای از آن روز شوم را به یادگار بگذارند تا همگان بدانند سال ها پیش در این نقطه یک زندگی متوقف شده است و توقف یک زندگی خیلی مهم است. خیلی خیلی... با بهرام ریحانی سلام و علیکی نداشتم اما ترجیح می دهم برخلاف جمله همیشگی هنرپیشه های معروف که وقتی می خواهند هم همدردی کرده باشند هم از برج عاج شان پایین نیامده باشند می گویند: «ایشان را نمی شناختم اما... » بگویم ایشان را می شناختم و چون می شناختمش بیشتر دلم سوخت. می شناختمش چون همین چند ماه پیش تلاشش را برای مبارزه با سرطان و کمک کردن به کودکانی که از سرطان رنج می برند دیده بودم. اگر اینها را هم ندیده بودم باز می شناختمش چون یکی از اهالی تئاتر بود. یکی از دست تنگ های حرفه اش. او هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می کند، یکی... به هرحال شکل هر چه بود بهرام ریحانی یکی از این خانواده سرطانی تئاتر بود. اما غم انگیزتر از مرگ بهرام ریحانی ها این است که دیگر مرگ برای ما آن چهره دست نیافتنی اش را ندارد بس که به چشم دیده ایمش...دیگر واقعا مرگ از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است. همیشه کنار دست مان است. دیگر با مرگ کسی تلاش نمی کنیم نشانه ای به یادگار از او بگذاریم که مدام به یادش باشیم. نیازی به این کارها نیست خورجین مرگ پر و پیمان تر از این حرف هاست. این خیلی غم انگیز است.

  • ---

آهنگساز جشن دلتنگی درگذشت!

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

چند سطری برای آندرانیک که آهنگهایش را دوست داشتم

رامین جهان پور

 

از نوجوانی آهنگهایش را دوست داشتم بعد از« واروژان» می توان اسم دومین تنظیم کننده  برجسته  آهنگهای پاپ ایرانی را به او لقب داد.کسی که سواد موسیقیایی داشت و با آهنگهای روز دنیا آشنا بود و کارهای ترکیبی اش بسیار تاثیر گذار وجاودانه است .  آندرانیک  چه درسبک«درام»، چه« شش و هشت »وچه درسبک «چهار –چهار» دلنشین می نواخت ونتهایش را با وسواس می نوشت وتنظیمش ماندگار بود.شاید خیلی از کسانی که آهنگهای معروفی را گوش کرده اند ندانندکه تنظیم کننده یاسازنده آنها این مرد فروتن ومهربان بوده که چند روزپیش در خارج از ایران از دنیا رفت و قطعاتش را برای کسانی به یادگار گذاشت که دوست ندارند موسیقی پاپ ما نا بود شود .وموسیقی را در همان حد ، متین  و ماندگار می خواهند که امثال آندرانیک و واروژان  وبابک بیات ، محمد حیدری ومنوچهر چشم آذر و منصور تهرانی ،فریبرز لاچینی  ودیگران در دهه پنجاه خورشیدی رواج دادند .و نه موسیقی های سبک ونازل حالا که لقب زیرزمینی  به خود گرفته اند و بی هیچ نظم وترتیبی در دنیا پخش می شوند اویک معلم موسیقی پاپ بودکه بلد بود چه شعرها وچه صداهایی را برروی آهنگهایش بگذارد.آهنگهای  «جشن دلتنگی» ،«خورشید بی حجاب»،« نفس » ،«شمع وهستی» ،«پرسه »،و «شقایق»  فقط چند تاازآهنگهای ماندگار آندرانیک هستندکه به لحظه های زندگی ما پیوند خورده اند.


  • ---

نوشتن کسب وکار من است!

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

نوشتن کسب وکار من است

یاداشت آزاد............................................................رامین جهان پور

مدتهاست اورا می بینم .با همان پالتوی مشکی رنگ و قامت لاغرش که وارد آن ساختمان بزرگ اداری  می شود و برای رفتن به طبقه بیستم  ، به داخل  آسانسور می رود  .اما حالا دیگر موهای سپیدش بیشتر از موهای مشکی اش شده اما قدمهایش همچنان استوار است .اورا از کودکی می شناسم ونوشته هایش را تا به این سن که رسیده ام دنبال کرده ام .آخرین باری که  دیدمش  وارد همان ساختمان بزرگ شد ومن  فهمیدم  که به دفتر همان روزنامه ای  می رود که سالهاست در آنجا قلم می زند . البته او آنقدر در زندگی  برنامه ریزی دارد که همزمان، برای  چند مجله وروزنامه کار می کند. داخل دفتر کارش روبرویش نشستم و همانطور که جرعه های چای را در گلویمان می ریختیم برایم صحبتهایی کرد  که بیشتر به خواب و رویا نزدیک بود. من هم برایش گفتم که اولین باری که یکی از داستانهای اورا خواندم فقط ده  سالم بود وعکسش راهم بارها در نشریات وروزنامه های مختلف دیده بودم .این دوست فرهیخته پیشکسوت من  همه چیز می نویسد و کار او  فقط نوشتن است .از گزارش و مقاله و داستان گرفته تا تنظیم خبر و نوشته های ژورنالیستی. من خوب  می دانم که هم دوره  ای های اودر کشورهای خارجی اگر به اندازه اوبرای نوشتن وقت بگذارند چند برابر او دستمزد می گیرند و جهان سومی بودن ادبیات و نوشتن را اونمی خواهد درشغلهای فرهنگی ایرانیان دوباره در صحبتهایش  تکرار کند.ازاو پرسیدم اگر دوباره به دنیا می آمدی چه شغلی را  برای زندگی انتخاب می کردی واو باهمان لبخند دلنشین می گوید :«دوباره می نوشتم !»  او عشق به نوشتن را برایم  در دومرحله  تشریح  می کند و می گوید :اول برای آرامش خودم می نویسم دوم برای امرار معاش. ازاوپرسیدم در اوقات فراغت چکار می کند؟ واو دوباره می گوید: می خوانم ومی نویسم .از اوپرسیدم : نزدیکترین دوستانت چه کسانی هستند واوجواب داد :تمام کتابها، مجله ها وروزنامه های قدیمی که در کتابخانه ام دارم البته درکنار اینها گارسیامارکز،ارنست همینگوی ،وتمام روزنامه نگاران داستان نویس  ایرانی وتمام رمان نویسان روزنامه نگار دنیا  ،صمیمی ترین دوستان من هستند.او به ما جوانان درس استقامت می دهد چون  درهیچ شرایطی  قلم را زمین نگذاشته  وبا تمام پستی و بلندی های زندگی هیچوقت از هدفش دور نشده ومثل یک انسان زندگی کرده وهمیشه نگران فرهنگ مملکتش بوده است .


 

  • ---

مجله دوست نوجوانان -اسفند 1393

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

دیداربا عباس جهانگیریان نویسنده، وپژوهشگر کودک ونوجوان

..............................................

 گفتگو از :رامین جهان پور


 

عباس جهانگیریان نویسنده وپژوهشگر کودک ونوجوان کارنامه پرباری در زمینه فعالیت های ادبی و فرهنگی مثل داستان نویسی ، نمایشنامه نویسی وساخت فیلم های سینمایی و داستانی دارد ،ایشان که متولد 1333 در قم هستند،دانش آموخته کارشناسی ارشد در رشته ادبیات نمایشی ازدانشکده هنرهای زیبا می باشد. انتشار 33 جلد کتاب  درزمینه ادبیات کودک ونوجوان وچندین نمایشنامه وتله تئاتر اجرا شده ازصدا وسیما و چاپ  مقالات هنری درنشریات  مختلف ، ساخت چند فیلم بلند داستانی وانمیشن برای تلوزیون  با اقتباس ازکتابهای او ، تدریس درزمینه داستان نویسی در دانشگاه های شریعتی  و سوره تهران و اصفهان وعضویت در  هیات داوران جشنواره های تئاتروفیلم کودک ونوجوان ، فقط بخشی از فعالیتهای فرهنگی این نویسنده پرتلاش است.گفتگوی پیش رو در دفتر سینمایی آقای جهانگیریان  در بلوار دهکده تهران انجام شده است   که با هم  می خوانیم .

..................................................

چطور شد که داستان نویس شدید؟

واقعیتش من ازدوران نوجوانی وقتی با کانون پرورشی فکری کودک ونوجوان درقم آشنا شدم مختصر آشنایی با ا دبیات کودک ونوجوان پیدا کردم.در آنجا کتابهایی پیدا می شد که برای این گروه سنی نوشته شده بود. واغلب هم آثار ترجمه شده در زمینه ادبیات داستانی بود.یادم هست که در دوران دبیرستان قدیم، یعنی زمانی که کلاس ششم بودم  یکی ازمعلمهای ما که به ذوق وقریحه من در زمینه کتاب خواندن ومطلب نوشتن پی برده بود هر موقع می خواست بچه های کلاس  را خوشحال کند  به آنها وعده می دادکه اگربچه های خوبی باشید از جهانگیریان می خواهم  که بیست دقیقه آخر زنگ را برایتان  داستان بخواند. بچه های کلاس  هم همیشه ازاین حرف معلم استقبال می کردند من که همیشه در لابلای کتابهای درسی ام،داستان هم   داشتم  در سکوتی که کلاس را فرا می گرفت اغلب یک داستان کوتاه یا برشی ازیک رمان معروف را می خواندم و وبچه ها هم خوششان می آمد.کم کم یک روز با خودم فکر کردم حالا که معلم خوش ذوق ما این فرصت را به من داده چرا از کارهای خودم در کلاس نخوانم بعد نوشته هایی را که در خلوت خودم می نوشتم را به کلاس آوردم وشروع به خواندنشان کردم.در واقع از همان روزها بود که احساس کردم می توانم بنویسم.

اولین کتابی که برای کودک ونوجوان منتشر کردید چه نام داشت ؟

راستش من ازسال 1357 بود که یک مجموعه داستانی را برای کودک ونوجوان آماده کرده بودم .حتی یادم هست که  آن مجموعه داستا ن را  با خودم به کانون پرورشی تهران آوردم و به آنجا تحویل دادم تا بررسی شود.مدتی بعد وقتی برای صحبت به کانون آمدم با آقای سیروس طاهباز مترجم کودک ونوجوان برخوردکردم که ازکارشناسان آن روزهای کانون بود.خاطره دیدارم با زنده یاد  طاهباز را هرگزفراموش نمی کنم.شنیده بودم که ایشان در کانون همیشه به نویسندگان ومولفان جوان خصوصا بچه های شهرستان در چاپ وانتشار کتاب کمک می کند. او مرا به داخل اتاقش دعوت کرد و کلی برای من وقت گذاشت وایرادات داستانهایم را دوستانه  به من  گفت ازحرف هایش نکات زیادی آموختم . بعدها آن مجموعه را به یکی ازانتشاراتی های خیابان انقلاب به اسم رز بردم که مصادف شد با  پیروزی انقلاب و دیگر چاپ نشد. در دهه شصت  در کنار تحصیل در دانشگاه همچنان به کارفیلمنامه نویسی ونمایشنامه مشغول بودم تا اینکه در سال 1367 اولین کتابم که یک کتاب پژوهشی بود به اسم «فرهنگ فیلم های کودکان ونوجوانان»  منتشر شد. چاپ این کتاب مصادف شد با اولین دوره برگزاری جشنواره فیلم های کودک ونوجوان ایران. اما در زمینه ادبیات داستانی اولین کاری که از من به بازار کتاب آمد داستان «شازده کدو» برای کودکان بود که در سال 1372 توسط کانون پرورش فکری کودک ونوجوان در 30هزار تیراژچاپ شد.این کتاب تاکنون با پنج نوبت چاپ  در تیراژ 80 هزار نسخه منتشرشده است.

 

 

 

چه موقع هایی می نویسید؟

من  زمان مشخصی برای نوشتن درنظر ندارم.حال وهوای نوشتن هرگاه که به سراغم بیاید قلم دردست می گیرم. حالا چه داخل  مترو  باشم چه اتوبوس خط واحد و یا تاکسی وچه نیمه شب در منزل .هرگاه سوژه به سراغم بیاید شروع به نوشتن داستان ،نمایشنامه یا فیلمنامه  می کنم . ومعمولاچندساعت درشبانه روزرا در مکانهای مختلف می نویسم.البته در کلار دشت  مازندران هم یک خانه اجاره ای دارم که هراز چندگاهی اگر فرصت دست بدهد  برای در امان ماندن ازسروصدا ودود ودم تهران ، به آنجا پناه می برم ودر آرامش طبیعت که بسیارهم دوستش دارم به نوشتن مشغول می شوم.

از خانواده بگویید آیا در این زمینه با شما همکاری دارند؟

بله. همسرم خودشان کارشناس ادبیات هستند وهمیشه در نوشته ها وآثار هنری ام مثل یک مشاور همراه من هستند وکمکم می کنند .تنها فرزندم که دختر است الان درفرانسه زندگی می کند ایشان هم اهل مطالعه هستند و نقاشی می کنند،  اتفاقا تصویر گری یکی ازکتاب «خواب دخترها چپ نیست »را که یک رمان نوجوان است  ایشان انجام داده اند .

چه آثاری ازشما تا بحال به فیلم تبدیل شده اند؟

از کتابها ی داستانی ام در زمینه ادبیات کودک ونوجوان  ، می توانم به رمان « قصه هامون ودریا »و «شازده کدو » اشاره کنم که مورد توجه خیلی ها قرار گرفت چندین بار تجدید چاپ شده همچنین ابراهیم فروزش به تهیه کنندگی کانون پرورشی دو  فیلم سینمایی از روی آنها   ساخته .همچنین محمد علی طالبی داستان «روز عید » را براساس  یکی از کتاب های من  ساخت همچنین  مهدی خرمیان هم یک فیلم  انمیشن داستانی براساس کتاب «دفترچه مشگل گشا » ساخت .داستان « انگشت انگشتری » یکی دیگر از آثارم بود که در سال 1385 توسط اصغر فرهادی تبدیل به فیلم سینمایی «رقص در غبار شد »  .داستان زندگی  فارابی که یک رمان تاریخی برای نوجوانان است   ودر کشورهای قزاقستان وارمنستان   ترجمه شده  قرار است بر اساس فیلمنامه ای که خودم نوشته ام به فیلم تبدیل شود.

 آیا کتاب های شما مقام هایی را هم در همایش ها ی ادبی وفرهنگی کسب کرده اند؟

بله اتفاقا همین کتاب شازده کدودر جشنواره سال کانون، دیپلم افتخار گرفت .   .رمان هامون ودریا که برای نوجوانان نوشته شده ، برگزیده  کتاب سال مجله سلام بچه ها و شورای کتاب کودک شد همچنین این کتاب  به زبانهای انگلیسی ارمنی وروسی ترجمه شده است.  داستان دفترچه مشگل گشای من جایزه شورای عالی فرهنگ صلح را ازآن خود کرد. همچنین کتاب« جنگ که تمام شد بیدارم کن » پلاک معرفی ویژه را ازشورای کتاب کودک گرفت  و «توران تور »هم دیگر کتابهای من برای نوجوانان است  که برنده جایزه کتاب فجرو جزسه رمان برگزیده مخاطبان و کاندیدای جایزه سال کتاب جمهوری اسلامی ایران  شد   ازدیگر کتابهایم  برای کودک ونوجوان می توانم به« خانه درختی »، «ترکه انار »،«یک روزدرمترو» ،«قصه هفت پیکر » ونمایشنامه های « رستم وسهرا ب» و «ضحاک مار به دوش »  اشاره کنم.

 

 

 

 

آیا تا بحال  شده که یکی از کارهایتان را بیشتر ازبقیه دوست داشته باشید؟

داستان بلندی برای نوجوانان نوشته ام به نام  سایه هیولا.این کتاب در حال حاضر مراحل چاپ را در انتشارات کانون پرورش فکری  می گذراند.داستان کتاب درمورد محیط زیست ، طبیعت وجانوران  رو به انقراض ما مثل پلنگ و شوکای ایرانیست که  در جنگلهای شمال زندگی می کنند .کلیت این داستان رادر سه سفری که به  پارک ملی گلستان داشتم بعدازهمنشین شدن با محیط با نها ودیدن حیواناتی مثل خرس، گراز وپلنگ نوشتم. قصه در را دردو روایت متفاوت نوشته ام. کلیت کار  مربوط به دو دختر نوجوان  است که در جنگل  با جانوران   دوست می شوند .وماجراهای جذابی که برایشان  پیش می آید .این اثر  با دیگر کارهای من متفاوت است چون درتکنیک داستان به یک نوع نوآوری رسیده ام بخاطر همین این داستان پر کشش را که از دو زاویه روایت می شود بسیار دوست دارم امیدوارم خواننده های این کتاب هم از آن راضی باشند.

 

 به عنوان نویسنده ای که بیشتر کتاب های تان برای نوجوانان است تعامل شما با نوجوانان امروز  چقدر است ؟

بعد ازچاپ کتاب توران تورکه در سبک طنز وترس  نوشته ام  به یازده شهر ایران سفر کردم ودربرنامه های ادبی که برای نوجوانها تدارک دیده بودند شرکت کردم.در آنجا بودکه فهمیدم نوجوانهای  امروز  بیشتر ازسبکهای دیگر به کارهای  ترسناک  وپر حادثه علاقه مندند. ودوست دارند یک داستان حس کنجکاویشان را برانگیزد.به هرشهری که می رسیدم گوشه هایی ازرمان  سایه هیولا رامی خواندم وازآنها نظرمی خواستم.بعضی از نوجوانها  نظراتشان را همان لحظه  برایم می گفتند.عده ای هم نظراتشان را بعد ها  ایمیل  کردند.  .همچنین من اکثرمواقع داستانهایم را برای نوجوانان اهل فامیل وقوم وخویش  می فرستم  ودر مورد کارهایم ازآنها نظر خواهی می کنم.تا ازدنیای امروزآنها فاصله نگیرم.

 

 

یک خاطره از نوجوانی ؟

زمان نوجوانی همیشه دنبال شیطنتهای  آن دوران بودیم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین کتاب ونوشتن بود .یادم هست کانون پرورش فکری   قم آن روزها خیلی فعال بود من با یکی دوتا ازهمکلاسیها هروقت  ازکنار کتابخانه کانون رد می شدیم یک عده بچه های همسن وسال خودمان را می د یدیم  که به آنجا رفت وآمد داشتند.ودراصطلاح امروز بچه مثبت بودند.بر عکس ما که خیلی تخس وباریگوش بودیم یکروزبا دوتا ازدوستان ازروی کنجکاوی  خواستیم وارد کتابخانه کانون بشویم تا بدانیم که آن تو چه خبر است .وقتی خواستیم داخل شویم  نگهبان  آنجا که یک آقا بود نگاهی به سرووضع نامرتب ما کرد  وما را به د اخل  راه ندادوگفت اینجا جا ی بچه های مودب وکتابخوان است! ما خیلی ناراحت شدیم .داشتیم اصرار می کردیم  که ما را به داخل را بدهد ناگهان خانمی که کار مند آنجا بود ازراه رسیدووقتی داستان را فهمیدگفت اتفاقا اینجا را برای شما ساخته اند تا کتابخوان شوید.معلوم است که شما بچه های خیلی خوبی هستید .ازاین حرف آن خانم کتابدارخجالت زده شدیم وتصمیم گرفتیم واقعا خوب شویم .

بهترین کتاب هاییکه در نوجوانی خواندید؟

بهترین کتابهای نوجوانی را در همان روزها ازکانون پرورش فکری  قم امانت گرفتم وخواندم که برای نمونه می توانم از کتاب های  « کودک، سرباز ودریا »نوشته ژرژفون ویلیه نویسنده فرانسوی  و« لک لک ها بر بام» نوشته میندرت دو یونگ نویسنده اهل کشور هلند  اسم ببرم که دو رمان شیرین وخواندنی برای نوجوانها بودند.

 

آیا در آن زمان نشریه  هم می خواندید؟

بله یادم هست در قم نزدیکهای حرم یک کیوسک مطبوعاتی بود که من ودوستانم هر هفته منتظر کیهان بچه ها می نشستیم تا آن نشریه را بخریم و بخوانیم .آن روزها یعنی در دهه  چهل و پنجاه کیهان بچه هایکی ازپر تیراژترین نشریات کودک ونوجوان در سراسر ایران بود که  مخاطبان  بسیار زیادی داشت.

 

با توجه به اینکه چند تا ازآثار شما به زبانهای خارجی ترجمه شده وضعیت ادبیات کودک ونوجوان ما را در مقایسه با کشورهای خارجی چگونه می بینید؟

ازکشورهای خارجی می توانم به کشورهای همسایه خودمان اشاره داشته باشم  .من به همراه چند تن دیگر از نویسندگان ایرانی به  دعوت وزارت فرهنگ و کانون نویسندگان  کشور ارمنستان  به آن کشور دعوت شدیم  . هنگام دیدار با نویسندگان آنجا متوجه شدم  تیراژ معمولی کتاب کودک ونوجوان در آن کشور سه میلیون نفری سه هزار نسخه می باشد. ازطرفی اکثر کوچه ها وخیابانهای آنها به اسم نویسندگان و هنرمندان آنها نام گذاری شده.  حتی من  در آن کشور با نویسنده ای قدم می زدم که یکی ازخیابانهای  شهر ایروان  به اسمش بود.نکته جالب توجه دیگر عشق وعلاقه هنرمندان و نویسندگان کشور های آسیای میانه به ادبیات ایران است .

در حال حاضر کتابی دارید که  که در حال نوشتنش باشید ؟

این روزها کتاب «تاریخ پزشکی در ایران» را برای نوجوانان تمام کرده ام و قرار است توسط کانون پرورش فکری منتشر شود. 

 

 

 


 

  • ---