رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

,حبیب به مازیار وفروغی پیوست!

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

رامین جهان پور


همین یک هفته پیش بود که برای دوست قدیمی ام  ضیا پورتالاری یکی از آهنگهای حبیب را توی تلگرام فرستادم وپایینش نوشتم؛«به یادگذشته! » و ضیا درجواب برام نوشت با این آهنگ منو بردی به نوجوانی های پرنوستالژی و گذشته شیرین.وحالا امروز جمعه صبح پیام تلگرامی دوستم پایین تر از متن یک هفته قبلش بود که ناباورانه نوشته بود «حبیب درگذشت.»خبرمتاسفانه  راست بود ومن همچنان مات ومبهوت و به قول اخوان ثالث :انگار درمن گریه می کرد ابر ! و یک بغض خشک و تلخ که در گلویم بود. مرگ حبیب شباهت زیادی به مرگ همدوره هایش   مازیار و فریدون فروغی داشت وهرسه آنها ازدرد  نگرفتن مجوز و نخواندن مثل قناری پرپر شدند وقلبشان از حرکت ایستاد.... در میان آشفته بازار صداهای غیراستاندارد داخلی وخارجی از دست رفتن یک خواننده کاربلد و با اصالت تلخ ودردآور است ....

  • ---

مجله دوست نوجوانان اردیبهشت1395

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ

اگر سراغ  نویسندگی  نمی رفتم،   نجار می شدم !

..........................................................

 

گفتگو با حمیدرضا داداشی

نویسنده و ویراستار کتاب های کودک ونوجوان

...................................................................................................

 

رامین جهان پور

 

آقای داداشی، کمی از خودتان بگویید و اینکه از چه تاریخی نوشتن را به صورت حرفه ای  شروع کردید؟

دوستان گاهی به من می‌گویند آدم روراستی هستم، اما خودم می‌گویم آدم سرراستی هستم. مثلاً می‌شد سال 1349 یا 1351 به دنیا بیایم، اما دقیقاً سال 1350 در تهران به دنیا آمدم. همچنین می‌شد نهم یا یازدهم ماه به دنیا بیایم؛ اما دقیقاً دهم اردیبهشت به دنیا آمدم. بله، من یک اردیبهشتی‌ام. البته بر خلاف سال و روز به دنیا آمدنم، خودم آدم چندان منظمی نیستم که این هم از ضعف من است و شاید از طبیعت هنرمندان. و باز، با این‌که متولد بهارم، اما پاییز را دوست دارم. فعالیت نویسندگی را هم از سال 1370 شروع کردم که باز این تاریخ هم سرراست است؛ اما اولین قصه‌ی جدی‌ام که هنوز هم دوستش دارم و از آن دفاع می کنم، سال 1375 منتشر شد و در مجله‌ی «باران». مأموریت رفته بودم شیراز که دیدم «باران» آمده و داستان مرا هم با خودش آورده است. چه خوب است که یک نویسنده‌ی متولد بهار، اولین داستانش را درماهنامه ای به اسم  «باران» منتشر کند. وای که چه لذتی داشت!

 البته شاید باورنکنید اما من  هم آن مجله را  من ازکیوسک  روزنامه فروشی خریدم وداستان شما را دیدم  اسمش هم اگر اشتباه نکنم جاده بود.درسته ؟

احسنت به این حافظه !

در کارنامه‌ی کاری شما هم فعالیت روزنامه‌نگاری به چشم می‌خورد هم داستان‌نویسی برای کودک و نوجوان. به کدام یک بیش‌تر علاقه دارید؟

نویسندگی و روزنامه‌نگاری اگر نگویم از یک خانواده‌اند، می‌شود گفت به هم نزدیکند. نویسندگان و روزنامه‌نگاران، ابزار کارشان، قلم و کاغذ و مصالح کارشان، حروف و کلمات است. من به جز این‌ها ویراستاری و بازنویسی کتاب هم می‌کنم. البته عشق اول و آخرم نویسندگی است و روزنامه‌نگاری و ویراستاری را هم خیلی دوست دارم. این‌که بتوانی کلمات را در اختیار خودت بگیری و با کمک آن‌ها با مردم حرف بزنی، لذتی دارد که به سختی‌های کار نویسندگی می‌ارزد، با این‌حال اگر قدرت انتخاب داشتم، از میان این سه، داستان نویسی را انتخاب می‌کردم.    

حالا اگر نویسنده نمی‌شدید دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟

من کلاً از بچگی عاشق کارهای فکری و خلاقانه و ساختن و خراب کردن بودم، کارهایی که به تمرکز، سلیقه و حوصله نیاز دارد. اگر نویسنده نمی‌شدم خیلی کارهای دیگر را انتخاب می‌کردم. مثلاً نجار میشدم، باغبان یا بنا، تعمیرکار ساعت، لوله‌کش ساختمان، برقکار ساختمان. راهبر قطار. ملوانی را هم خیلی دوست دارم، کار روی دریا! وای که چه لذتی!

اولین کتابی که از شما چاپ شد چه نام داشت؟

  . اولین کتابم یک مجموعه‌ی داستان بود به نام «عزیز خانم» که سال 1375 چاپ شد.

 چاپ این کتاب چه لذتی داشت؟

مشابه لذت پدری که اولین فرزندش متولد می‌شود. بعداً چند کتاب دیگر از من چاپ شد و حالا هشت کتاب چاپ شده دارم.   

بیش‌تر توضیح بدهید. چه کتاب‌هایی هستند؟ اسم‌شان را به ما می‌گویید؟

 اولی که گفتم مجموعه‌ی داستان بود. بعد از آن شش کتاب بازنویسی از من چاپ شد؛ «حکایت‌های سادگی» با موضوع ساده‌زیستی انسان‌های بزرگ. پنج کتاب هم برای پنج معصوم بزرگوار که به آن‌ها پنج تن آل عبا(ع) می‌گوییم بازنویسی کردم. با عنوان کلی «صد پند و حکایت» یک رمان نوجوانانه با عنوان «پشت دیوار مدرسه» که با موضوع انقلاب اسلامی نوشته شده. به جز این‌ها تعداد زیادی داستان در مجلات نوجوانانه از من چاپ شده و یک رمان هم در دست نوشتن دارم و یک مجموعه‌ی داستان کوتاه طنز به هم پیوسته که اگر وقت کنم و دو، سه داستان به آن اضافه کنم می‌توان امیدوار بود که چاپ شود.    

تا به حال با چه نشریاتی  همکاری داشتید؟

من اصلاً کار فرهنگی را با مطبوعات شروع کردم که بعضی‌هایشان متأسفانه در سال‌های گذشته تعطیل شده‌اند. نوجوانانه‌هایش تا جایی که یادم می‌آید این‌هاست: «خانه»، «امید آینده»، «همکلاسی»، «رشد دانش‌آموز»، «کیهان بچه‌ها»، «پوپک»، «انتظار نوجوان» و یک کار لذت‌بخش به اسم «ایبنا نوجوان» بخش نوجوانانه‌ی خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا). 

در خبرها آمده بود که  نشریه «خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان» قرار است دوباره راه‌اندازی شود. بچه‌ها تا کی باید منتظر بمانند؟

با این سوال من باید اول برای خوانندگان شما توضیح بدهم که سال 1374 «خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان» با شعار «تو بنویس ما منتشر می‌کنیم» و «جایی که هر نوجوانی می‌تواند بنویسد» راه‌اندازی شد که من یکی از اعضای آن بودم. یک جمع دوستانه و فعال بود که علاقه‌مندان به نویسندگی و روزنامه‌نگاری را در سرتاسر ایران شناسایی و به آن‌ها کمک می‌کرد که بنویسند و نوشته‌هایشان را چاپ کنند متأسفانه بعد از سه سال این خانه تعطیل شد و بعد از آن بارها گفته شد که قرار است دوباره راه‌اندازی شود، اما فعلاً اتفاقی نیفتاده. دلیلش را هم من واقعاً نمی‌دانم. این‌ها را باید از حاج‌آقا زائری که ءؤسس و مدیر خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان بوده‌اند بپرسید. 

در دهه‌ی 70 شما با نشریاتی مثل همکلاسی و خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان همکاری داشتید و اگر اشتباه نکنم در همکلاسی، دبیر صفحات ادبی بودید از خاطرات آن‌روزها برای ما بگویید و این‌که بچه‌های آن دهه با نویسندگان نو قلم حالا چه تفاوتی داشتند؟

  من به بخشی از این سوال شما در سوال قبلی جواب دادم. ببینید! همه‌ی آدم‌ها از روز اول خلقت تا کنون استعدادهای مختلفی دارند، هم استعداد مثبت و هم منفی. اگر زمینه‌ای فراهم شود و شرایطی به وجود بیاید، این استعدادها شکوفا می‌شود و به نتیجه می‌رسد. خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان هم مهم‌ترین کاری که کرد این بود که زمینه را برای شناسایی و رشد استعداد نوشتن برای بچه‌ها فراهم کرد و از همان اولین روزهای آغاز به کار خانه‌ی روزنامه‌نگاران، چنان استقبالی از آن شد و استعدادهایی حتی در دورترین نقطه‌ی کشور کشف شد که خود ما هم تعجب می‌کردیم. بچه‌های ما از بچه‌های آن موقع باهوش‌تر هم شده‌اند. فقط باید خودشان را دست کم نگیرند و ببینند در چه زمینه‌ای استعداد و علاقه دارند و بعد با جدیت تلاش کنند تا به نتیجه برسند.   

دنیای مجازی چقدر در زندگی حمیدرضا داداشی نویسنده تاثیر گذاشته؟

 من تلاش کرده‌ام اسیر دنیای مجازی نشوم. متأسفانه امروز دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی بلای جان مردم شده و وقتشان را در آن حرام می‌کنند، در صورتی که می‌شود از این دنیای مجازی هم به شکل خوب استفاده کرد. من همیشه عاشق نوشتن و مطالعه بوده‌ام. یک موقعی کتاب و روزنامه و مجله بود، الان فضای مجازی هم به این‌ها اضافه شده و من در کنار مطالعه‌ی کتاب و مجله، از نوشته‌های فضای مجازی هم استفاده می‌کنم و جزء اولین افرادی بودم که با راه‌اندازی وبلاگ، نوشته‌هایم را با دیگران به اشتراک می‌گذاشتم. هنوز هم همین وبلاگ را دارم، هرچند که به قول بچه‌ها، خیلی وقت است که وبلاگ «خز» شده و از مد افتاده؛ ولی من هنوز هم آن را به دیگر شبکه‌های اجتماعی ترجیح می‌دهم.    

شما به عنوان نویسنده‌ی نوجوانان، کتاب‌های  الکترونیکی را می‌پسندید یا مکتوب را ؟

مطالعه و کتاب خواندن عادت خیلی خوبی است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم با کتاب رفیق باشید و به این رفاقت افتخار کنید. بنابراین خیلی فرق نمی‌کند که این کتاب، کاغذی باشد یا مجازی؛ اما خود من لذتی که از ورق زدن کتاب می‌برم، از مطالعه‌ی کتاب مجازی نمی‌برم. هر کدام از این‌ها خوبی‌های خودشان را هم دارند. آدم گوشی و تبلت را تقریباً همه جا می‌تواند با خودش ببرد و ده‌ها کتاب را می‌شود داخل تبلت و گوشی ریخت و در فرصت مناسب مطالعه کرد، این از مزایای کتاب مجازی است اما باز هم می‌گویم لذت ورق زدن کتاب، چیز دیگری است.

با تمام سختی‌هایی که در کار نویسندگی در جامعه ما وجود دارد آیا حاضرید داستان‌نویسی را کنار بگذارید؟

به هیچ وجه! هرکار زیبایی سختی‌هایی دارد. من دوست دارم حرف دلم را به دیگران بگویم و لذت‌ها و غم‌هایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و برای این کار، جز نوشتن، راه دیگری نمی‌شناسم.

  • ---

مجله دوست نوجوانان -فروردین 1395

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ

گفتگو با خسرو باباخانی نویسنده  کودک ونوجوان

 

رامین جهان پور

 

 تلاش وجدیت درنوشتن

 

 

 

 

خسرو بابا خانی متولد 1338 تهران می باشدو مثل بسیاری دیگر از نویسندگان کودک ونوجوان کشور فعالیت های ادبی خود را از دهه 1360 با نشریه کیهان بچه ها آغاز کرد .دبیری و کارشناسی در جشنواره های ادبی  بسیج ،یوسف ، ،و داوری در جشنواره کتاب سال جمهوری اسلامی و شهید غنی پور  وداستان ا نقلاب حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی   از جمله فعالیتهای فرهنگی این نویسنده  در کنار کار نویسندگی می باشد .  از بابا خانی تابه حال کتاب های متعددی در زمینه نوجوانان منتشر شده که به عنوان مثال می توانیم از مجموعه داستانهای   «برفراز گندمزار  »،«خاک »،«نان و زنجیر » ،«پرواز » ، «پلنگان هم می میرند »و رمانهای  «گنج قلعه متروک »و «پیمان شکنی » را  نام ببریم.

 

آقای باباخانی چطور شد که داستان نویس نوجوانان شدید؟

واقعیتش من متعلق به نسلی هستم که هم  پیروزی انقلاب را از نزدیک دیدیم و هم جنگ را احساس کردیم . از میان بچه های هم نسل من بخاطر گرایش های زیادی که به معنویات داشتند، کتاب خوانهای زیادی بیرون آمد .من خودم یکی از کسانی بودم که که هر رمان وداستانی که از نویسندگان ایرانی وخارجی گیرم می آمد با ولع می خواندم.و همین کتاب خواندن های زیاد من باعث شد که پایم به جلسات  داستان خوانی کیهان بچه ها در اوایل دهه شصت باز بشود ودر محضر نویسندگانی  مثل مرحوم امیرحسین فردی، حسین فتاحی ، و باقی دوستان نهایت استفاده را بکنم.در آن ایام ما هفته ای یکبار در نشریه کیهان بچه ها دور هم جمع می شدیم وبه نقدو برسی داستان های هم می پرداختیم و اگر داستانی درآن جمع انتخاب می شد در کیهان بچه ها به چاپ می رسید.از همان روزها بود که داستان نویسی برایم جدی شد وتا بحال هم ادامه دارد.

کمی از حال وهوای آن روزهای جلسات داستانی  کیهان بچه ها  برای ما بگویید؟

قبل از هرچیز به این نکته اشاره کنم که تعداد زیادی از نویسندگان کودک ونوجوان ما که امروزه اسم ورسمی پیدا کرده اند وجز نویسندگان حرفه ای این گروههای سنی می باشند از همان جلسات داستان بیرون آمده اند که به عنوان مثال می توانم از خانمها سوسن طاقدیس ، شکوه قاسم نیا ،فروزنده خداجو،و آقایان محمدرضا بایرامی ، نقی سلیمانی وداود غفارزادگان نام ببرم  آن روزها یادم است که داستانها بدون هیچ تعارفی با وسواس زیاد که گاهی توام با سختگیری بود  نقد می شدتا نویسنده به اشتباهات نگارشی اش پی ببرد.

آیا نویسندگان حاضر در جلسه  بخاطر این سختگیری ها ناراحت نمی شدند؟

چرا ،گاهی اوقات بعضی از نویسنده ها   به خاطر نقدهای تندی که به آثارشان می شد از هم دلگیر می شدند اما فضا آنقدر صمیمی بود که این ناراحتی ها  خیلی  زود فراموش می شد.به هرحال نویسندگی  در حین شیرین بودن ،کار طاقت فرسایی است ونیاز به  دقت ، وصبوری دارد.

 

اولین کتاب شما در چه سالی منتشر شد؟

مجموعه داستان «مثل دستهای مادرم »را در سال 1369 برای چاپ به ناشر سپردم .آن مجموعه شامل  داستانهای نوجوانانه ای   بود که پیش تر در کیهان بچه هاچاپ شده بود .یادم است که این کتاب مورد استقبال زیادی قرار گرفت وچند بار تجدید چاپ شددر ضمن چندتا جایزه مهم  هم از جشنواره های سراسری دریافت کرد.

از آن روزها آیا خاطره ای دارید برای ما تعریف کنید؟

در همان روزهای اوایل دهه شصت که  جنگ هم بود یکروز توی  جلسه داستان نویسی نشسته بودیم و یکی از همکارن داشت داستانش را قرائت می کرد .سکوت سنگینی هم فضای دفتر نشریه را فراگرفته بود که یکهو صدای انفجار مهیبی دفتر نشریه را لرزاند. صدا آنقدر وحشتناک بود که یک لحظه فکر کردیم سقف اتاق دارد روی سرمان می ریزد.مرحوم فردی سعی می کرد با خونسردی هرچه تمام تر فضا را آرام کند.با شنیدن این صداچند تا از خانم های نویسنده که توی جلسه بودند با هم جیغ کشیدند.وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردیم دود سیاهی از فاصله ای نه چندان دور به هوا برخاسته بود .چند لحظه بعد به ما خبر رساندند که  عراقیها اطراف خیابان  فردوسی را بمباران کرده اند.البته آن روز ما جلسه را تعطیل نکردیم وبه داستان خوانی امان ادامه دادیم.

بهترین دوران  فعالیت داستان نویسی شما به چه سالهایی برمی گردد؟

در طول دوران همکاری ام با کیهان بچه ها در اواخردهه شصت به مدت دوسال مسئول پاسخگویی به داستانهای بچه ها یی بودم که از سراسر ایران به این نشریه داستان می فرستادند.دوران بسیار به یادماندنی بود چون با داستان نویسان نوقلم ،ارتباط ادبی وعاطفی خاصی پیدا کرده بودم .شاید برای بچه های نوجوان حالا قدری عجیب باشد ولی تعدادنامه ها وداستانهایی که به دستم می رسید آنقدر زیاد بود که وقت زیادی از من می گرفت . هفته ای حداقل پنجاه تا قصه بدستم می رسید ومن خیلی سریع باید پاسخ همه آنها را به صورت نامه می فرستادم وراهنمایی اشان می کردم .داستانهای نویسندگانی که اثرشان کمی قوی تر بود به نوبت درنشریه چاپ می شد اما  پاسخ آنهایی  را که هنوز اول راه بودند واحتیاج به راهنمایی داشتندرا برایشان پست می کردم.

از آن بچه ها آیا خبری دارید؟

مدتی قبل در مراسمی  جوانی را دیدم که دانشجوی فلسفه بود این آقا وقتی مرا شناخت رو به من گفت خیلی خوشحالم که شما را از نزدیک می بینم من یکی از دانش آموزانی هستم که در دوران کودکی برای شما داستان می فرستادم وهمیشه پاسخم را می فرستادید.این جوان با یادآوری آن روزها  می گفت :من ودوستانم ، هر  سه شنبه ساعتها جلوی کیوسک مطبوعاتی می ایستادیم تا نشریه شما از راه برسد.در آن روزها کیهان بچه ها خیلی زود از روی پیشخوان دکه های  مطبوعاتی فروخته می شدواگر دیر می جنبیدیم از دستمان می رفت.

آنطور که از صحبتهای شما پیداست دردهه شصت و  هفتاد خیلی از دانش آموزها خصوصا نوجوانان دوست داشتند در آینده شاعر یا نویسنده شوند؟

بله دقیقا.آن روزها تعامل زیادی بین نشریات کودک  و مخاطبین وجود داشت  .همچنین کتابها ونشریات ادبی در بین دانش آموزان طرفداران زیادی داشتندوهمین باعث می شد بچه ها به نوشتن علاقه پیدا کنند. نشریات به شکل مطلوبی  توزیع می شد.البته  ناگفته نماند  مدارس هم نقش مهمی در اطلاع رسانی نشریات کودک ونوجوان داشتند و همه اینها در آشنا شدن بچه ها با فعالیت های ادبی تاثیرگذار بود.

به نظر شما آن بچه هایی  که طرفدار ادبیات کودک ونوجوان بودند کجا رفتند آیا به آرزویشان رسیدند یا محو شدند؟

در همان دوران خیلی از نوجوانها تلاش می کردند تا از طریق همکاری با نشریات کودک ونوجوان مطرح شوند ودر این مسیر پیشرفت کنند اتفاقا تعدادی از بچه هایی که حتی از شهرستانها با نشریات پایتخت در ارتباط بودند توانستند به هدفشان برسند و درحال حاضر  جز شاعران ونویسندگان خوب ما محسوب می شوند اما خیلی از بچه هاهم نا امید شدند و قید نویسنده شدن را برای همیشه زدند.

فکر می کنید چرا این اتفاق افتاد؟

دلایل زیادی برای این حرف وجود دارد یکی اینکه همانطور که عرض کردم. نویسندگی مثل هرکاردیگری احتیاج به استقامت و سرسختی وتلاش دارد بعضی ها چون حساس تر بودند از انتقاد رنجیدند وشاید هم به این نتیجه رسیدند برای این کار مناسب نیستند.بعضی ها هم ناامید شدند واین کار را رها کردند البته دلیل دیگرهم برمی گردد به متولیان فرهنگی  ما که به  نویسندگان نوپا بی توجه ای کردند وبه هنر آنها آنطورکه باید وشاید بها ندادند.

دقیقا به نکته خوبی اشاه کردید من دوستان نویسنده ای داشتم که در دورانی با نشریات همکاری داشتند وخیلی هم پرکار بودنداما مدتی بعد همان  نشریات آنها را فراموش کردند ودیگر سراغی از آنها نگرفتند؟

البته  این رابطه باید دوطرفه باشد.من قبول دارم که بعضی از همکاران خود من هم در این مسیر کم لطفی  می کنند. من در دوره ای که مسئول پاسخگویی به بچه های داستان نویس بودم استعدادهای درخشانی را می دیدم که بعدها خبری از آنهانشد.

شما قبول دارید که ادبیات کودک ونوجوان ما هنوز  وابسته به  نویسندگان دهه شصت است و از نسل جدید خیلی خبری نیست؟

بله ما پیشکسوتها باید فضا را برای  رشد وشکوفایی جوانترها مهیا کنیم آنها به تشویق  و حمایت ما احتیاج دارند.البته از نقش مهم ارگانهای فرهنگی هم نمی توان چشم پوشی کرد که حمایت از نویسندگان وشاعران گمنام را سرلوحه اهدافشان قرار بدهند  .با همه این حرفها توصیه ام به  بچه های های نسل جدید این است که نوشتن آنقدر حرارت دارد که هیچ مانعی نخواهد توانست سدراه پیشرفت  و شکوفایی استعداد آنها شود . نوجوان حال حاضر، باید با تلاش وجدیت درنوشتن، تمام این سختی ها و بی مهری ها را پشت سربگذاردتا به هدف واحقاقش  برسد.

برای ما از کتاب های تازه چاپ شده ودردست چاپتان بگویید؟

یک رمان نوجوانانه دارم به نام  «پیمان شکنی» که به تازگی منتشر شده است.کتاب   دیگری دارم به اسم « آدم  وحوا» که دردست چاپ است همچنین در حال حاضر مشغول نگارش و تکمیل کردن  رمانی برای نوجوانان  هستم که «پشت دروازه های بهشت» نام دارد .

 

 

  • ---

سال شمار- رامین جهان پور

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ

سال شمار رامین جها ن پور

 

 

1351

تولد در رودبار

1358 تا 1365

رفتن به دبستان دهخدا در لوشان (رودبار) و علاقه مند شدن به کتاب های قصه و داستان  و نشریات کودک و عضویت در کتابخانه مدرسه ،همچنین خواندن کتابهای صمد بهرنگی وعلی اشرف درویشیان که بسیاردم دست بود.خواندن اولین قصه در زنگ انشای کلاس پنجم دبستان  و تشویق شدن از طرف خانم  معلم وبچه های کلاس .برنده شدن در مسابقه کتابخوانی مدرسه راهنمایی  (کتاب جایزه از رضا رهگذر )

1366

خواندن کتاب های ادبیات کلاسیک جهان سرکلاس ریاضی  و بیرون شدن از کلاس.ارسال داستان از طریق پست برای نشریه شاهد کودکان در تهران و چاپ شدن قصه های «فردا به مدرسه می روم» ،«سکه» ،«دروغ»  ،« شکارکبک »،و«نامه ای به پستچی» در صفحه اول نشریه و احساس نویسنده بودن در 15 سالگی .(البته بعدها متوجه شدم داستان های مرا  نویسنده ای به اسم یعقوب حیدری که آن زمانها در تحریریه شاهدکودکان کارمی کرد بی آنکه مرا بشناسد تایید وبه چاپ رسانده بود )

1367

همکاری با نشریه پرتیرا‍ژ و پرمخاطب « نهال انقلاب» که با 300 هزار نسخه به تمام روستاهها و شهرهای ایران  می رفت  و چاپ شدن داستانهای «تلافی» و «برمزارشهید» (در سه قسمت )در آن نشریه توسط علی اصغر نصرتی (شاعرکودک ونوجوان و سردبیر آن نشریه )نوشتن نمایشنامه واجرای آن در کلاس ومدرسه همچنین آشنایی با دو معلم اهل قلم و فرهیخته به نام های ابوطالب سخایی و حسن تاجدینی

1369

زلزله تلخ رودبار و مهاجرت به قزوین به همراه خانواده

1370

رفتن به خدمت سربازی

1373

بعداز شش سال دوربودن از قصه نویسی به خاطر جوان بازی های آن دوران ،پشیمان شدن و دوباره آشتی با قلم و روی آوردن به خلوت کتاب و فعالیت های نوشتاری در کنار کار راه سازی در اتوبان قزوین - زنجان.همکاری با نشریات سلام بچه ها و سروش نوجوان و انتخاب شدن در اولین دوره هیات تحریریه خوانندگان سلام بچه ها  و چاپ بیش از 10 داستان در این نشریه.آشناشدن با سیدسعید هاشمی و آقای سالاری و محمود پوروهاب نویسندگان مجله نوجوانانه  سلام بچه ها.

1374

چاپ داستان در مجلات شاهدنوجوان-نهال انقلاب و باران (دوره اول انتشار )

1377

آشنایی با یوسف علیخانی ، حسن لطفی ، علی قانع و مهدی خلیلی نویسندگان ساکن در قزوین و شرکت در جلسات قصه نویسی در هفته نامه ولایت و حوزه هنری سازمان تبلیغات  اسلامی قزوین.همچنین چاپ داستان در نشریات ولایت ، حدیث  و دریچه هنر.

1378

مصاحبه با م.آزاد شاعر معاصر و نوشتن فیلنامه ای براساس قصه «گنجشک رنگی»  و ساخت فیلم 16 دقیقه  از گنجشک رنگی توسط ناصربابایی


همکاری با هفته نامه همکلاسی که توسط انجمن دانش آموزان ایران در تهران منتشر می شدو آشنایی با حمیدرضاداداشی (نویسنده)

1379

شرکت در همایش بزرگ داستان نویسان جوان کشور که از طرف (خانه داستان ایران ) زیرنظر معاونت فرهنگی شهرداری تهران  برگزار شد و چاپ واتتخاب داستان کوتاه  «سیاه» در کتاب برگزیده این همایش و آشناشدن با حسن فرهنگی (نویسنده )

1380

انتخاب داستان های کوتاه« دوبلور» و «شبیخون »در دومین جشنواره داستانی (خانه داستان ایران) و چاپ در مجموعه داستان این همایش

1382

انتخاب داستان« بعد از جنگ...» در همایش نوشتاری ارتش به نام «مقام ومنزلت سرباز »و چاپ این داستان در  کتاب مجموعه داستان همایش.چاپ داستانهای کوتاه در هفته نامه «تابان» قزوین 

1383

چاپ داستان «وقتی که پروانه رها شد» د ر اولین مجموعه داستان مشترک از نویسندگان قزوینی در کتابی که توسط وزارت ارشاد این شهر منتشرشد.

1384

مهاجرت به تهران (بلوار دهکده المپیک) و شروع کار حرفه ای در مطبوعات ایران .همکاری با      نشریات نهال انقلاب ، کیهان بچه ها ، دوست نوجوانان، بادبان کشتیرانی ،خانه خورشید و تیزهوشان و.... آشنایی با  حسین پرسان  (مدیرمسئول مجله  بادبان ) دکتر شاگردی (سردبیر  تیزهوشان ) محسن وطنی ،(نویسنده )صابرعباس پور (گرافیست)محمدعکاف (روزنامه نگار ) و قربان محمدی (گرافیست )و برگزیده شدن داستان کوتاه «لابه لای گریه »در همایش حوزه هنری قزوین

1385

کار در شرکت راه سازی در بندرانزلی به مدت 21 ماه و همزمان همکاری با نشریات تهران.

1386

 بازگشت به تهران و فعالیت چشمگیر در نوشتن و همکاری با نشریات مختلف بزرگسال و کودک ونوجوان در تهران (سالی طلایی برای نوشتن )-«آشنا شدن با فرهادحسن زاده (نویسنده )»جوادلگزیان(روزنامه نگار)و جعفرتوزنده جانی(نویسنده )

1387

استخدام قراردادی در ماهنامه تخصصی بندرودریا (سازمان بنادروکشتیرانی ) به عنوان مسئول اجرایی نشریه و ازدواج درتهران

1388

  چاپ اولین مجموعه داستان مستقل  به نام «گردوریزان »توسط انتشارات انجمن قلم ایران به انتخاب راضیه تجار و محمدرضا سرشارو همکاری با نشریه «آفتاب - مهتاب »که ضمیمه روزنامه اطلاعات بود.چاپ نشریه «بچه های دریا »با سمت دبیرتحریریه که به همت دکتر علی جهاندیده به صورت ماهنامه منتشر می شد.

1389

تولد پسرم ماهان

1390

چاپ مجموعه داستانهای «دوبلور» و «رودخانه ای که می رفتیم» توسط انتشارات روزگار و کتاب «داستانهای کهن ایرانی»و «گوشه هایی از زندگی نویسندگان بزرگ جهان»  توسط شرکت انتشاراتی توسعه کتابخانه های ایران . انتخاب داستان « لنگرگاه» در همایش داستان کوتاه مهر در  شهرستان درود.آشنا شدن با آقای «سربازی» مدیر انتشارات توسعه کتابخانه های ایران .

.دعوت شدن به برنامه زنده  «دوستان» در شبکه جهانی تلوزیون  جام جم و گفتگو در مورد ادبیات نوجوانان.

1391

چاپ مجموعه داستان «جوجه قمری تنها» برای کودکان. و مجموعه داستان رایانه برای نوجوانان توسط انتشارات توسعه کتابخانه های ایران -آشنا شدن با عباس جهانگیریان (نویسنده )

1392

همکاری با نشریات دوست نوجوانان و  همشهری محله در منطقه 22 به عنوان روزنامه نگار وگزارشگر، چاپ یادداشت های ژورنالیستی در حوزه فرهنگ واجتماع در روزنامه های کاروکارگر ، افکار، قانون و ابتکار

1394

ویراستاری  فنی و ادبی در ماهنامه بندرودریا-ویرایش رمان (یخپاره )نوشته خانم آنا کاوان با ترجمه محمد مومنی - انتشارات نیماژ

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ---