رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نگاهی به فیلم اولین امضا برای رعنا

شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۹ ب.ظ

 

 

رامین جهان پور

– در تاریخ سینمای ایران فیلم‌های بسیاری ساخته شده که قهرمان‌ها و نقش اول آن فیلم‌ها لوطی‌ها، جاهل‌ها، پهلوان‌ها، بقال‌ها، معتادها و قاچاقچی‌ها، شوفرها، چاقوکش‌ها و در نهایت مهندس‌ها و دکترهای جامعه بودند و این تداول هنوز که هنوز است ادامه دارد.

 

در معروف‌ترین و ماندگارترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران که توسط فیلم‌سازان به اصطلاح باسواد و آوانگارد ایرانی هم ساخته شده کمتر به فیلم یا سریالی در تلویزیون و سینما برخورده‌ایم که نقش اول آن‌ها را قشر فرهیخته و فرهنگی جامعه مثل اهالی قلم یا نویسندگان و شاعران تشکیل داده باشند که البته این موضوع هم خود دلایل متفاوتی دارد؛ از بیگانه بودن کارگردانان با دنیای فرهیختگی و کتاب  گرفته  تا استقبال متولیان سینمایی و مخاطبان فیلم‌ها از موضوعات زرد و عامه‌پسند.

 

البته در طول چند دهه‌ای که از تاریخ ساخت اولین فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی ما می‌گذرد، بوده‌اند کارگردانان خوش ذوقی که طرح‌های فیلمنامهشان را براساس زندگی نویسندگان و اهالی قلم ترسیم کرده‌اند و البته این فیلمسازان انگشت‌شمار، خود در کارنامه هنری‌شان قبل از فیلم‌سازی، سوابقی در تالیف، روزنامه‌نگاری و ادبیات داشته‌اند.

 

هژیر داریوش؛ کارگردان ایرانی در سال ۱۳۵۱ فیلم “بی‌تا” را می‌سازد که شخصیت اول فیلم سردبیر یک روزنامه پر تیراژ است. بهرام بیضایی در سال ۱۳۵۶با  فیلم “کلاغ ” زندگی دو روزنامه‌نگار را به تصویر می‌کشد. بعد از انقلاب هم مسعود کیمیایی که خود سابقه نوشتن رمان دارد شخصیت فیلم “سرب” یعنی هادی اسلامی را که یک روزنامه‌نگار سیاسی در تهران قدیم است جلوی دوربین می‌برد.

 

داریوش مهرجویی که ید طولایی در ساخت فیلم‌های اقتباسی مثل “گاو” و “دایره مینا” دارد فیلم معروف “هامون” را می‌سازد که شخصیت اول  فیلم یک داستان‌نویس است با افکار فیلسوفانه و مالیخولیایی.  سال‌ها بعد هم بهمن فرمانآرا فیلم “یک بوس کوچولو” را میسازد که در مورد آخرین لحظههای زندگی یک نویسنده است. چند سال قبل هم‌ کیارستمی فقید فیلم “کپی برابر اصل” را براساس زندگی یک نویسنده میسازد که در دنیا بسیار مورد توجه  قرار میگیرد.

 

 با این تفاصیل سینمای کشور ما هنوز نتوانسته پا به پای سینمای جهان و خصوصا اروپا، مردم کشور و مخاطبانش را با چهره‌ها و زندگی فرهیختگان کشورش آشنا کند و با اینکه در قرن ۲۱ به سر می‌بریم، هنوز قهرمان اول فیلم‌ها و سریال‌های سینمایی و تلویزیونی ما از اقشار بی‌سواد یا کلیشه‌های نخ‌نمای جامعه انتخاب می‌شوند که یا بزن بهادر هستند یا گاه قهرمانانی از نسل فردین.

 

 اخیرا یکی از فیلم‌هایی که از پیرنگ تقریبا محکمی هم برخوردار است به نام” اولین امضا برای رعنا” توسط علی ژکان؛ کارگردان باسابقه کشورمان ساخته شده که از بخت بد، اکران آن با پدیده کرونا همراه شد و آن‌طورکه باید و شاید دیده نشد و مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفت.

 

اما با یک نگاه اجمالی می‌توان گفت علی ژکان کارگردان به‌روزی است که درد امروز جامعه ادبی ما را احساس کرده و خوب می‌داند که زندگی نویسندگان کشور که نگهبانان هویت ملی هستند در شرایط فعلی  چگونه می‌گذرد.

 

این فیلم را با بازی درخشان علیرضا جلالی‌تبار؛ بازیگر نقش اول فیلم می‌توان نقطه عطف دیگری در کارنامه فیلم‌سازی ژکان به حساب آورد و آن را به فال نیک گرفت و هم‌چنین جسارت این فیلم‌ساز کارگردان در ساخت چنین فیلمی بسیار ستودنی‌ست.

 

در شرایط بغرنجی که اکثر کارگردان‌های ما برای ساختن فیلم‌های مبتذل کلیشه‌ای و کپی از فیلم‌های هندی و ترکیه ای در حال سبقت گرفتن از هم هستند، کارگردان با سابقه‌ای به خودش جرأت می‌دهد و فیلمی می‌سازد که در آن درد قشر بی‌پناه و آسیب‌پذیر اهل قلم را فریاد می‌زند و همین حرکت جسورانه، ارزش کار او را در شرایط بحرانی سینمای ایران صد چندان می‌کند

 

منبع: پایگاه خبری هزارو یک شهر- رامین جهان پور/ 9 مهرماه 1399

 

  • ---

 

 

پای صحبت نویسندگان وشاعران کودک ونوجوان منتشر شد

در این کتاب  مصاحبه های رامین جهان پور نویسنده کودک ونوجوان وروزنامه نگار  درگفتگو با 38  چهره ادبیات کودک ونوجوان منتشرشده است.این کتاب در بیست سال اخیر اولین مجموعه گردآوری شده نویسندگان این عرصه است که در خدمت علاقه مندان قرار گرفته است.گفتگوها مربوط به سال های 1390 تا 94 13است که قبلا در نشریات نوجوان کشور منتشرشده بود و محوراصلی این صحبتها کتاب و کتابخوانی داستان نویسی و شعر و مطبوعات  کودک ونوجوان است.این کتاب را به صورت الکترونیکی می توانید از سایت طاقچه خریداری ودانلود نمایید.این کتاب در تیرماه 1399 توسط انتشارات نظری منتشر شده است.

مصاحبه شوندگان عبارتند از : عباس جهانگیریان. جعفر توزنده جانی .مجید راستی. فرهاد حسن زاده. محمود برآیبادی. نورا حق پرست،مهری ماهوتی ،رودابه حمزه ای،محمد میرکیانی ،خسروباباخانی،علی اصغر نصرتی ،آتوسا صالحی ،اسدالله شعبانی ، فروزنده خداجو،شاهین رهنما،افسانه شعبان نژاد،مهدی مرادی، محمدشمس ، بابک نیک طلب،پریسا برازنده،شهرام اقبال زاده ،سعیده اصلاحی ،خسرو آقایاری،علی خاکبازان،عباس سپاهی یونسی،کمال شفیعی ،لیلا خیامی ،حببیب یوسف زاده ،مژگان شیخی ،حمید نوایی ،علی خاکبازان، شهلا انتظاریان، حدیث لزر غلامی ،انسیه موسویان ،زهره پریرخ،طیبه شامانی،مریم هاشم پور ، حمیدرضا داداشی و رفیع افتخار

  • ---

نگاهی به رمان قهوه سرد آقای نویسنده

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ

داستانی که نمی خواهد عامه پسند باشد

رامین جهان‌پور

سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در رمان «قهوه سردآقای نویسنده» نوشته روزبه معین، نویسنده تمام تلاشش را کرده است تا مخاطب را با یک شروع جذاب و غافلگیرانه به سمت قصه خود جذب کند. یکی از ترفند‌های نویسندگان برای شروع یک رمان یا داستان کوتاه، این است که با استفاده از عنصر تعلیق خواننده را در همان پاراگراف اول داستان یا در فصل اول و صفحات اولیه کتاب مجذوب کتاب کنند تا مخاطب کتاب را رها نکند. در این زمینه هر نویسنده‌ای متأثر از سبک و سیاق خودش عمل می‌کند، یکی با شروع یک حادثه پلیسی و جنایی داستانش را شروع و دیگری با یک موضوع عاشقانه و پر احساس سعی می‌کند کنجکاوی خواننده را برانگیزد تا او را درگیر گره داستانش کند، دیگری پاراگراف اول داستانش را با یک اتفاق سیاسی آغاز می‌کند. رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» اینگونه شروع می‌شود: «میخوام یه اعتراف کنم! من چند سال پیش دیوانه‌وار عاشق شدم، وقتی که فقط ۱۰ سال داشتم...» شاید این یک شروع خوب و پر کشش برای خوانده شدن یک کتاب عاشقانه توسط کتابخوانان معمولی جامعه باشد، اما خب، پرداخت عامیانه کتاب در همان صفحات آغازین نشان می‌دهد نویسنده انگار می‌خواهد به زبان کوچه بازار با مخاطبش صحبت کند؛ کاری که در اکثر مواقع در رمان‌های سطحی و عامه‌پسند اتفاق می‌افتد و زبان پرداخت قصه نشان از یک نویسنده کم تجربه می‌دهد که هنوز در شیوه نوشتاری‌اش حرفه‌ای نشده است..

بسیاری از صاحبنظران و منتقدان ادبیات داستانی از قدیم الایام معتقد هستند اصولاً در پرداخت رمان و داستان کوتاه نویسنده باید با زبان کتابی صحبت کند، زبانی که به جامعه امروز نویسنده نزدیک و قابل فهم باشد و در اکثر مواقع، نویسنده یک داستان مجاز است در «دیالوگ نویسی» بر‌ای نزدیک شدن به زبان مردم کوچه و بازار از زبان عامیانه استفاده کند. اما شکستن جملات و کلمات در توصیف و تشریح داستان، کیفیت کار را به طرز آشکاری پایین می‌آورد و یکی از دلایل اینکه خیلی‌ها تأکید بر استفاده نکردن از زبان و نثر شکسته دارند این است که مخاطب ما در سراسر ایران با گویش‌ها و قومیت‌های مختلف حضور دارد و گاهی شکستگی زبان باعث می‌شود هر مخاطبی نتواند با گویش مثلاً تهرانی یک داستان را بخواند و با آن ارتباط برقرار کند، به فرض مثال که نویسنده این کتاب خواسته باشد تابوشکنی کند و کل پرداخت داستانش را به زبان شکسته بنویسد، اما باز هم می‌بینیم که این کار را نکرده است و در ادامه داستان پراکندگی در نثرش کاملاً مشخص می‌شود، چون راوی اول شخص قصه (آرمان روزبه) در بعضی از پاراگراف‌ها به زبان محاوره سخن می‌گوید و دربعضی قسمت‌ها انگار یادش می‌رود که باید زبان پرداخت داستان را عوض نکند و همین مسئله باعث می‌شود از یکدست بودن روایت داستان کاسته شود، اشتباهی که متأسفانه در اکثر داستان‌های امروز و حتی ترجمه‌هایی که در چند سال اخیر انجام شده است به شدت به چشم می‌آید. به این جملات اگر توجه کنیم به راحتی متوجه تغییر نثر و شیوه روایت در جای جای ادامه داستان و در فصل‌های مختلف آن می‌شویم: «پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی را بهش یاد می‌داد، اون خوشبختانه اینقدر بی‌استعداد بود که نتونه آهنگ رویاد بگیره...» (فصل اول، صفحه ۷ کتاب، پاراگراف سوم». اما در صفحات بعدی کتاب، در شروع فصل هفتم، راوی با زبان اول شخص، داستان را با لحنی کاملاً توصیفی و کتابی اینگونه ادامه می‌دهد: «همه جا پوشیده از برف بود. شاخه‌های یخ زده درختان چنار و بلوط به زیبایی می‌درخشیدن [ د]و من در میان انبوهی از درخت‌ها و بوته‌ها گم شده بودم... (صفحه ۹۹ کتاب- پاراگراف اول) یا در ادامه می‌گوید: «از حرکت ایستادم...» در همان صفحه در پاراگراف دیگری از داستان هم از زبان راوی داستان که قصه را عامیانه باید توضیح می‌داد آمده است: «بی‌حال و ناامید با پا‌های زنجیرشده، روی تخت دراز کشیده بودم و احساس سرمای شدیدی می‌کردم...» (فصل نهم کتاب، پاراگراف اول، صفحه ۱۳۶). اگر نویسنده در بعضی از فصل‌های کتاب، کلام را نمی‌شکست و قصه را کتابی روایت می‌کرد، پرداخت داستان بسیار جدی‌تر و پخته‌تر از کار در می‌آمد و به انسجام نثر نویسنده کمک می‌کرد و در نهایت مخاطب با یک شیوه بیانی محکم روبه‌رو می‌شد.

 

زاویه دید راوی

رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» متشکل از ۱۷ فصل است و در ۲۱۸ صفحه توسط انتشارات نیماژ انتشار یافته است، چندین بار تجدید چاپ شده و با استقبال عمومی هم مواجه شده است. این کتاب در واقع از زبان دو راوی بیان می‌شود، راوی اول که شخصیت اول داستان است و «آرمان روزبه» نام دارد و روزنامه‌نگار است و به زبان محاوره و به صیغه اول شخص مفرد قصه را تعریف و راوی دوم داستان که خود روزبه معین واقعی است و به زبان سوم شخص مفرد (دانای کل) ماجرا‌های داستان را برای مخاطب روایت می‌کند. این دو راوی در فصل‌های مختلف کتاب جا‌هایشان با هم عوض می‌شود. یعنی داستان از دو زاویه دید در واقع بیان می‌شود که به نظر می‌رسد نویسنده کتاب در زبان سوم شخص منسجم‌تر عمل کرده و از به هم ریختگی که در زبان اول شخص وجود دارد، خیلی خبری نیست.

 

ضعف در شخصیت‌پردازی

کلیت ماجرا‌های داستان درمورد نویسنده و روزنامه‌نگاری با رؤیا‌های تلخ و افکار مالیخولیایی است که نمونه موفق این نوع داستان‌ها را قبلاً ما در رمان سمفونی مردگان عباس معروفی و ملکوت بهرام صادقی دیده‌ایم، اما این کتاب از لحاظ پرداخت و تاکتیک نوشتاری و حتی پیرنگ، فاصله زیادی با آن دو کتاب دارد. در این کتاب ما با زندگی نویسنده‌ای آشنا می‌شویم که ازکودکی درگیر یک ماجرای عاشقانه و عاطفی می‌شود و بعد‌ها که بزرگ‌تر شد سر از آسایشگاه روانی در می‌آورد. پیرنگ اصلی داستان هم عشق و عاشقی و دلبری و دلدادگی است. نویسنده تا فصل سوم کتاب موفق شده است خواننده را با خود همراه کند، اما در فصل‌های میانی، داستان دچار تکرار توضیحات می‌شود و جذابیت وکشش خود را از دست می‌دهد و پرگویی‌های راوی، گاهی برای مخاطب خسته‌کننده می‌شود. در این رمان نویسنده از شخصیت‌های متعددی در داستانش استفاده کرده و چند داستان تودرتو را انگار به هم چسبانده است تا رمانی لایه‌دار بسازد، اما در این کار موفق نبوده، دلیلش هم این است که به اندازه کافی و منطقی به شخصیت‌های متعدد داستان بلندش نپرداخته و هویت گمنام آن‌ها باعث شلوغی داستان و گیجی و سردرگمی مخاطب شده است. تنها نکته‌ای که باعث شده است «قهوه سرد آقای نویسنده» مُهرعامه‌پسند بر پیشانی‌اش نخورد این است که کاراکتر‌های رمانش را از روی اشخاص فرهیخته جامعه انتخاب کرده است و نویسنده تلاش دارد تا در طول داستان از زبان شخصیت‌هایش بیشتر از قلم و فرهنگ و هنر و موسیقی و کتاب حرف بزند و از دغدغه‌های هنرمندها، روشنفکر‌ها و روزنامه‌نگار‌ها و اهالی قلم در زندگی خصوصی‌شان بگوید که این را می‌توان جزو نکات مثبت داستان به حساب آورد؛ چون متأسفانه امروزه ما کمتر در داستان‌ها و رمان‌ها و حتی فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی می‌بینیم که شخصیت اول داستان‌ها یک آدم عامی نباشد و یک فرهیخته باشد.

 

روایت‌های غیرمنطقی در داستان

در کلیت این رمان، اما با چند مورد غیرمنطقی روبه‌رو می‌شویم که نمی‌توان از آن‌ها به راحتی چشمپوشی کرد. مورد اول دستکاری کردن نت‌های موسیقی است که توسط راوی ۱۰ ساله داستان در کودکی اتفاق افتاده است. راوی در شروع داستان می‌گوید: «.. هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یه روز با سادیسم تمام، یواشکی چند صفحه از نُت‌های آهنگش را کش رفتم و تا جایی که می‌تونستم نُت‌ها را جابجا کردم. پیرزن اصلاً حواسش نبود...» (صفحه ۸ کتاب، پاراگراف دوم) اینجاست که خواننده از خود می‌پرسد: «واقعاً یک معلم موسیقی که خبره آن کار است نمی‌فهمد که نُتی که دارد به شاگردش آموزش می‌دهد دستکاری شده و بعد جالب است که همان نُت دستکاری شده و درهم و برهم، توسط یک کودک، تبدیل به یک شاهکار موسیقی می‌شود؟!» مورد دوم داستان هم اینکه تا چند فصل اولیه کتاب هیچ خبری از فضا‌سازی و توصیف نیست در صورتی که از ویژگی‌های یک رمان موفق فضا‌سازی آن است. یک مثال معروف در داستان‌نویسی است که می‌گوید: «نشان بده، توضیح نده!» یا راوی به جای اینکه طوطی‌وار ماجرا را تعریف کند، اعمال و رفتار و گفتار کاراکتر‌ها را باید به نمایش بگذارد. در جایی از کتاب می‌خوانیم: «همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت... تا اینکه پیرزنه مرد، شاید هم دق کرد!...» (صفحه ۸). اینجاست که از خود می‌پرسیم لابد پیرزنی که معلم آموزش پیانو بود، از غصه شاگرد تنبل و بازیگوشش که نُت‌هایش را یاد نمی‌گیرد دق می‌کند و می‌میرد؛ چون نویسنده نوشته وقتی دختر که شاگرد موسیقی بود، نت‌ها را اشتباه می‌زد پیرزن خیلی ناراحت بود و فقط جیغ می‌کشید... در جایی دیگر ما شخصیت اول داستان را در تیمارستانی می‌بینیم که بیمارانش حرف‌های بسیار سیاسی و قلمبه سلنبه می‌زنند و با اینکه بعضی‌هایشان در اصطلاح عامیانه، زنجیری هستند به اندازه یک آدم عاقل و دانشمند اطلاعات فرهنگی و سیاسی دارند و در مورد استالین، مارکسیسم، همینگوی و چارلز بوکوفوسکی بحث می‌کنند. از این‌ها گذشته درمیان دیوانه‌ها حتی یک نفر با افکار عوامانه یا یک آدم بی‌سواد نمی‌بینیم و این بسیار عجیب است. این اتفاق خوبی است که در اوضاع بد و کم رونقی فروش کتاب در کشور، یک کتاب ادبی، چندین و چند بار تجدید چاپ شود، اما تاریخ نشان داده که پر فروش بودن یک کتاب دلیل بر با کیفیت بودن و ماندگاری آن اثرنیست

  • ---

من انزلی را دوست دارم درنمایشگاه کتاب 98

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۴۸ ق.ظ

کتاب داستانی آموزشی (من انزلی را دوست دارم ) نوشته رامین جهان پور 

چاپ اول : زمستان 97

قیمت :10 هزارتومان 

مصور و72 صفحه 

محل فروش: مصلی تهران -نمایشگاه کتاب /راهروی 29-  غرفه انتشارات اسراردانش

  • ---

مصاحبه رامین جهان پور

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۲۴ ق.ظ

  • ---

داستان هایم مینی مال نیستند!

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ق.ظ

 

«گفتگو با رامین جهان پور نویسنده البرزی  به بهانه چاپ مجموعه داستان بلیط های لای کتاب»

امیر محمد حسینی

 

اخیرا مجموعه داستان  «بلیط های لای کتاب» از رامین جهان پور  وارد بازار نشر شده است ایت کتاب 72صفحه ای  در تیراژ 500 نسخه توسط انتشارات نظری منتشرشده وقیمت آن چهارده هزارتومان می باشد.به بهانه چاپ این کتاب  گفتگوی مختصری با  ایشان داشته ایم که  با هم مرور می کنیم.

 

*شما داستان نویس هستید و گاهی با روزنامه ها هم همکاری میکنید. البته خودتان را داستان نویس می دانید تا روزنامه نگار. به نظر می‌رسد «بلیط های لای کتاب» حاصل روزنامه نویسی های یک داستان نویس باشد. درست است؟

 

-عرض شود داستانهای این کتاب، را در سالهای 95 تا 96 نوشتم. مدیر مسول یکی از روزنامه های سراسری از من خواست که هرروز یک داستان کوتاه برای صفحه آخر روزنامه اشان بنویسم. با اینکه کار بسیار سختی بود من شروع کردم به نوشتن. در طول یکسال همکاری با آن روزنامه داستان  های کوتاه زیادی نوشتم که بعد از گزینش مشخص شد می توان آنها را در سه مجموعه کتاب  چاپ کرد. اولین مجموعه ای که از داستانهای روزنامه ای ام منتشر شد همین بلیط های لای کتاب بود. اتفاقا قرار بود اسم مجموعه را هم «داستان های ژورنالستی» بگذارم که ناشر کتاب گفت کلمه ژورنالیستی ایرانی نیست واگر اسم یکی از داستانها ی مجموعه را برای اسم کتاب انتخاب کنیم قشنگتر است و بعد اسم کتاب همین شد که می بینید.



*بعضی از داستان ها می‌توانند مینی‌مال باشند یا حداقل فضای مینی مال گونه دارند. به مینیمالیسم گرایش دارید؟ در کتاب داستان های وجود دارد که درگیر توصیف نیست.

 

-همانطور که می دانید داستان نویسی  قواعد خاص خودش را دارد وبا یادداشت نویسی یا ستون نویسی فرق دارد. و همین کار نویسنده را کمی سخت می کند، اگر می بینیدکه داستانها  خیلی در گیر توصیف نیستند به خاطر محدودیتی بود که در کوتاهی آن داشتم. به هرحال  سعی کردم داستانها هم روزنامه ای باشند. اگرچه به فضای مینی مال نزدیکند اما اگردقت کنیم داستان های این مجموعه مینی مال نیستند چون با وجود کوتاه بودنشان از عناصر فضاسازی ، دیالوگ ، وتا حدودی توصیف هم درآنها استفاده کرده ام چون خودم شخصا وسلیقتا علاقه ای به داستان های مینی مال یا لطیفه ای ندارم.و نمی خواستم کارم مینی مال باشد.



*داستان ها اغلب در محیط شهری روایت می‌شوند. البته در این بین داستان هایی هم با فضای متفاوت از جمله دفاع مقدس وجود دارد. این تم شهری و سوژه های آشنا حاصل تجربه های روزمره شماست؟

 

- بنده  توی آن مدت که برای آن روزنامه داستان می نوشتم  سعی می کردم از تمام اتفاقها وحوادث کوچک وبزرگی که در اطرافم می افتد  درداستانهایم  بهره ببرم چون اگر این کاررا نمی کردم واقعا سوژه کم می آوردم .داستانها نشات گرفته از حوادث جامعه امروز است.داخل تاکسی واتوبوس ومترو توی دانشکده ، اداره محل کارم و خانه ومحل زندگی ونیم نگاهی هم به اخبار وحوادث  رسانه ها  کل این این داستانها را دربرگرفت اولین نشانه های بهار خروس در خیابان هیچکس سحنی نگفت زندگی و استاد دانشگاه  جز موضوعات روز من در این کتاب هستن.توی همان مدت هم  یک سی دی صوتی از صحبتهای رزمندگانی که زمانی در جبهه بودند ویا در عراق اسیر بودند به دستم رسید وبا دقت به آن گوش کردم و به خاطر جذابیت هایی  که داشت وواقعی هم بود از از آن   الهام گرفتم به خاطر همین برخی از داستانها مثل باران سرد فراموشش کن، به خاطر چند پرسبزی  یاماشین صلیب سرخ، از خاطرات وصحبت های رزمندگان الهام گرفته شده  است.

*خواندن هر کدام از داستان های کتاب شاید یک تا دو دقیقه به طول بینجامد. شما اغلب راوی لحظاتی از یک واقعه هستید. وقایعی که شاید هر کدام از ما بارها از کنار آن گذشته باشیم. البته بعضی داستان ها هم چاشنی قضاوت دارند یا منجر به پندهای اخلاقی می‌شوند. مثل داستان «بلیط های لای کتاب» یا «استاد دانشگاه» اما بیشتر اوقات همان نقش راوی را ترجیح می دهید؟

 

-بله داستان  های اجتماعی  این کتاب   حاصل اتفاق افتادن وقایع زندگی روزمره ماست وخودم نمی دانم که در انعکاس آن چقدر موفق بوده ام واین را باید مخاطبان ومنتقدان بیان کنند.در نوشتن آنها هم بیشتر سعی کرده ام به عنوان راوی سوم شخص مفرد، فقط قصه را روایت کنم و قضاونی در مورد شخصیت های داستان نداشته باشم.البته اگر هم این وسط   درداستانی از  چاشنی پند اخلاقی  استفاده شده ،حتما به خاطر سریع نوشته شدن وروزنامه ای بودن داستانها از دستم در رفته است.


*تجربه «بلیط های لای کتاب» را تکرار می‌کنید؟ می خواهم در مورد کتاب آینده تان کمی صحبت کنید.

 

-بله من علاوه براین  کتاب مجموعه داستان «خانه های فرانسوی» را هم به زودی  منتشر خواهم کرد که داستانهایش تقریبا با همین سبک وسیاق نوشته شده است.ودر آینده هم احتمالش هست که چنین داستان هایی را برای روزنامه ها ونشریات بنویسم.


منبع:روزنامه پیام آشنا-البرز

سه شنبه18 دی ماه 97


  • ---

نگاهی به مجموعه داستان «باغ »از پرویز دوایی

رامین جهان پور



درباره نویسنده:

پرویز دوایی نویسنده، منتقد سینما و مترجم ایرانی متولد  بیست وهفتم آذرماه 1314 در تهران و فارغ التحصیل رشته  زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است. او نوشتن را در سالهای نوجوانی با نشریات «سپیدو سیاه »،«فردوسی» ، «روشنفکر»،و «ستاره سینما» آغاز کرد. دوران نوجوانی دوایی مصادف شد با پررونق شدن  هنر سینما در ایران به خاطر همین، او که عاشق سینما بود برای مطرح ترین نشریات فرهنگی- هنری آن زمان  کشور، نقد های سینمایی می نوشت. دوایی در اوایل دهه 1350 مدتی کارمند کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان تهران شد ودر همان دوران  چند فیلمنامه هم  برای کارگردانان مطرح سینما  آماده کرد. پرویز دوایی درسال 1353 به طور خود خواسته از ایران مهاجرات کرد وساکن شهر پراگ در کشور چک شدو تا این لحظه در همانجا زندگی می کند. دوایی زمانی که از ایران دور بود دست از نوشتن نقد برداشت ورفته رفته گرایشش به ادبیات داستانی بیشتر شد، او در اواخر دهه پنجاه  خورشیدی   شروع به نوشتن خاطرات کودکی ونو جوانی اش کرد و درواقع خاطراتش را درغالب داستان کوتاه به رشته تحریر درآورد که نتیجه اش مجموعه داستان نوستالژیک «با غ» شد که به تشویق و پیشنهاد زنده یاد کریم امامی  (مترجم  معاصر) و دوست نزدیکش در سال 1360 آن را  برای چاپ به ناشری  به نام «زمینه» سپرد. کریم امامی در مقدمه چاپ دوم کتاب  باغ  که در سال 1377 توسط انتشارات نیلوفر منتشرشد در مورد چاپ اول آن، این گونه می نویسد: « ...هرچند ناقدان توجه ای به این کتاب نکردند اما استقبال خوانندگان عادی و سینما دوستان جوان از کتاب بی نظیر بود به طوریکه ...حتی یک نسخه از کتاب در انبار ناشرها و کتابفروشیها یافت نمی شد. هرکجا بود علاقه مندان وجوانان کاویده وخریده بودند.» چاپ دوم این کتاب اما با پیگیری ها ی زنده یاد امامی توسط انتشارات نیلوفر منتشرشد.

نگاهی به کتاب

داستان باغ که از 16 داستان کوتاه اجتماعی  تشکیل شده را می توان درردیف یکی از نوستالژیک ترین داستان کوتاه های تاریخ ادبیات معاصر ایران نامگذاری کرد.در این مجموعه نویسنده با فلش بک به گذشته، خاطرات کودکی و نوجوانی خود را با زبانی ساده وقلمی آراسته پیش روی خواننده می گذارد طوری که مخاطب با خواندن اولین سطرهای هرداستان با نویسنده همگام می شود و تا پایان قصه نویسنده را همراهی می کند. مجموعه باغ  نقبی است به عشق های معصومانه قدیم ورفاقتهای صمیمی و بی شیله پیله ای  که درنوجوانی اکثر آدمها رخ می نماید.همچنین نگاهی به زیبایی های گذشته ای که دیگر نیست. دوایی با مجموعه داستان باغ خواننده را به تهران دهه سی و چهل  می برد، تهران قدیمی که عاری از هر نوع برج و آسمانخراش وبزرگراه و اتوبان و پل هاو گذرگاه های  هوایی بود. تهرانی که دوایی در مجموعه باغ توصیف کرده پراز کوچه باغ و نهر و درخت های چنارو بیدمشک ودیوارهای مملو از گلهای پیچک و یاس و رُز و اقاقیاست.نثر دوایی آمیخته ای از سینما و ادبیات  است و رد پای سینما را می توان در تمامی این شانزده قصه احساس کرد. البته سینمایی بودن دوایی درواقع به کمک نوشته های او آمده تا مخاطب با تصاویر جاندارتری از صحنه های داستان روبرو شود و با جان ودل داستان را دنبال نماید. توصیف دقیق  وفضاسازیهایی که در زمان ومکان داستانها به کاررفته ، تصویری بودن  قصه های دوایی را آشکارتر می سازد. یکی از ویژگی های بارز یک داستان کوتاه ماندگار، توصیف و فضاسازی  صحنه های آن است، نکته ای که متاسفانه داستان نویسهای مدرن از آن غافل مانده اند. با پدیدآمدن سبکهای داستانی مثل «مینی مال» و «داستانک»وجریان های ادبی  همچون «پست مدرن»  راوی عصر حاضر ،اکثر قصه ها را  همچون تکس خبری سریع وتلگرامی وبدون توصیف زمان ومکان می گوید و رد می شود وهمین علل باعث شده که داستانهای کوتاه جدید ازداستانهای دهه های  قبل کمتر دیده شوند و کمتردر اذهان بمانند.دوایی توصیف زمان ومکان  داستانها را به بهترین نحو، پیش روی خواننده می گذارد طوری که خواننده خودرا در فضای داستان احساس می کند واین همان نکته مهم ورمز موفقیت داستانها را ایجاد می کند که به آن حس همذات پنداری باکارکترهای  یک اثر موفق  می گوییم.درادامه چند تا از پاراگراف های زیبا وتصویری  این کتاب  را با هم مرور می کنیم:

«اول یک خیابانی بود که خاکی بود.جوب های پهنی داشت که دائم آب می رفت.توی جوبها خزه درآمده بود. دوطرف خیابان کیپ هم درخت بود، درخت های چنار،زبان گنجشک، درخت اقاقی. شاخه های درختها از بالا آمده بود روی خیابان را گرفته بود.آدم ازدور که نگاه می کرد سرتاسر خیابان مثل یک دالان دراز سبز بود...(قصه باغ  صفحه 29)

*

«از دیشب برف می آمد.صبح هم توی راه که می آمدیم هنوز برف می آمد. ازبالا می ریختند پایین، توی کوچه ها ، وسط جوبها ،روی سروکله مردم ،همه جا برف نشسته بود. همه جا سفید بود.روی درختها ، روی پشت بامها، لب هره ها، پنجره ها ،همه جا. همین طور تکه تکه می آمدند.مثل پنبه. زنگ را هم که زدند هنوز برف می آمد، اما یک خورده کمترشده بود.بعدا که رفتیم سرکلاس دیگرکم کم بندآمد.( قصه یک تکه آینه - صفحه 82)

*

: «قیچی مثل کفتر دور کله سرهنگ جیک وجیک می کرد نوکش موهای پشت گردن سرخ وچین افتاده سرهنگ رایواش یواش ورمی چید.آقای طاهری (آرایشگر) دور سرهنگ راه نمی رفت می رقصید.(صفحه -98 قصه آلمانی )

*

«توی حوض کاهو انداخته بودند سیب گلاب انداخته بودند. من و یبا می رفتیم سرحوض. من تلنگر می زدم توی آب قلپ قلپ صدا می کرد.ماهی ها به هوای صدا می آمدندجلو.»(باغ صفحه 32)

 

*یکی دیگر از ویژگی های نثر دوایی، زبان نوشتاری اوست که نشات گرفته از زبان کوچه وبازار تهران قدیم است.دوایی این نوع زبان را هم در دیالوگهای ردوبدل شده در بین شخصیت های  داستان به کار برده و هم در نثر نوشتاری اش. در واقع با این سبک گریزی به بومی گرایی و بومی نویسی داشته است که در ادبیات داستانی دنیا هم این سبک رایج است. مثل:« نور، گوشه سقف عین کفتر بال بال می زد، عین کفترسفید....» ....(یک تکه آینه صفحه 88) یا «...َشرَق خواباند پشت کله ام، گرفت کشید از پشت میز بیرون،کشید آورد بیرون خواباند توی گوشم،هلم داد ،انداختم بیرون....(همان صفحه ، همان داستان)

«عصرها می رفتیم زیربازارچه، می رفتیم تا ته کوچه درختی، زیر دیوارسفارت، خرمالوها  را نشان می کردیم.می رفتیم لب جوب می نشستیم، من یک نصفه سنگک از خانه می آوردم لب جوب می نشستیم یواش یواش می خوردیم تا تمام می شد.حسن تعریف می کرد آقاش اول ها بیرون دروازه شابدولعظیم دکان داشت، خربزه- هندوانه می فروخت...(دیگ به سر صفحه22 )»

 

درمورد قصه ها

همانطور که پیش تر گفتم این کتاب از 16 داستان تشکیل شده که  بعضی از آنها  عبارتند از «دیگ به سر»،«باغ »، «راهزنان کوچه دلگشا»،«سه پرسیمرغ »، «ایستگاه گل عنابی» ،«آلمانی» ، «شیش، شیش، شیشه شکست» ، «شزم» ،«سرود» ،«گربه»،و..... همه این 16 داستان تقریبا با یک شیوه نوشته شده وآن هم سوم شخص مفرد است که از زبان خود نویسنده روایت می شود. دو داستان اول ودوم این کتاب را انتخاب کردم تا به اختصاربه توضیح وتشریح آن ها بپردازم.

دیگ به سر اولین قصه این کتاب است که به رفاقتهای بی شیله پیله توجوانهای قدیم ومدرسه اشان می پردازد .«حسن سیاه» یکی از شخصیت های   داستان  کسی است که توی کلاس همیشه مورد تمسخر همکلاسیهایش قرارداد و وفقط راوی داستانهاست که با او دوستی صمیمی دارد. حسن سیاه عاشق بادبادک است .در این قصه ما با دانش آموزی روبرو هستیم که یکی از بازی ها وسرگرمی ها ی رایج زمان قدیم را به ما یادآوری می کند: «نان سنگک را می خوردیم تا تمام می شد، بعدش هوا که تاریک می شدپا می شدیم یواش یواش راه می افتادیم طرف خانه.حسن تا دم خانه با من می آمد،می گفتم نیا اما می آمد.می گفتم خوب دیگه برو.می گفت تابستون یه بادبادکی درست کنیم که واسش چشم وابرو بذاریم.می گفتم باشه حالا دیگه برو.آاقاش سینه درد داشت....دیرکه می رفت شام را می خوردندتمام می شد.آقاش دعواش می کرد با کمربند کتکش می زد.می رفت برمی گشت می گفت به کسی چیزی نگی.می گفتم نه .می گفت می فرستیم بره خال بشه.واسش چشم وابرو می ذاریم با کاغذرنگی....می فرستیم بره هفت آسمون....(دیگ به سر  صفحه24)در این داستان صمیمی، معصومیت  حسن که دررویای کودکانه ساخت یک  بادبادک است به وضوح دیده می شود این قصه اما به طرز غمگنانه ای تمام می شود.در پاراگراف نهایی این داستان این گونه می خوانیم :«....سال بعدش دیگر حسن نبود.بچه ها گفتن حسن را آقاش برده گذاشته سرکار.گفتند رفته ولایت پیش خواهرو شوهر خواهرش هرچه بود دیگر پیدایش نشد.بعدش چندسال بعد یکی از بچه ها گفت دیده توی یک کافه ای ته شهر ساز می زده.گفتند چایخانه کارمی کند.گفتن قهرمان دوچرخه سواری کارگران شده.من خودم عکسش را دیدم بعدش هم شنیدم تو جاده شا بدالعظیم رفته زیر ماشین...» قصه باغ که عنوان کتاب هم از این اسم برداشته شده دومین داستان این مجموعه است . در این قصه راوی، کودکی دبستانی است و برای ما از باغی می گوید که در محله آنها واقع شده وپیرمردی که باغبان است. دختر بچه ای همسن وسال خود راوی به اسم زیبا داخل باغ با خانواده اش زندگی می کند.زیبا دوست خواهرراوی است و دردرسها به راوی که شاگردزرنگی نیست کمک می کند.او وزیبا ازروی ایوان خانه اشان چشم انداز کامل فضای  باغ را می بینند. باغ بزرگ پر ازگل ودرخت های میوه، متعلق به پیرمردی است  که هرروز راوی  وزیبا ازبالای ایوان اورا می بینند که داخل  باغ وول می خورد...« بعضی روزها می رفتیم بالاخانه  باغ ازپنجره پیدا بود آنقدردرخت بود که ته اش پیدا نبود.درخت های بلند تبریزی ،درخت چنار ،لابه لای درختها باغچه بود ،گلکاری بود وهزارجورگل بود... صاحبش یک پیرمردی بود ریزه میزه بود،لاغر بود موهایش تمام سفیدبود، عبا تنش بود،عینک داشت  و دائم توی باغ ولو بود.هی دولا می شد توی باغچه ها یک کاری می کرد.علف ها را می کند.سرشاخه ها را می زد،گاهی گلها  را توی دستش می گرفت  بو می کرد...(باغ صفحه33 )در جایی دیگر می خوانیم : « عصربه عصر آب را ول می کردند.توی باغچه ها.من وزیبا از پنجره تماشا می کردیم.پیرمرد گاهی می آمدلب حوض می نشست آب می پاشیدبه برگها به گلها.گاهی دستش رامی کرد توی آب تلنگر می زد. ماهیها می آمدندجلو.من وزیبا می خندیدیم.برمی گشت نگاه می کرد ما قایم می شدیم ( باغ -صفحه  34)» درداستان باغ نویسنده نگاه سمبلیکی به آغاز  عصر مدرنیته وپایان زندگی های سنتی دارد زمانی که  زندگی ماشینی  می خواهد  صمیمیت های سبک زندگی  سنتی را از بین ببرد.در پایان داستان راوی که کودکی دبستانی است دیگر زیبایی های کوچه  و محله اشان را نمی بیند.پاراگراف نهایی داستان باغ بعد ازگذشت  چهاردهه از نوشته شدنش ، شاید به نوعی بیان گر زندگی امروز کلان شهرها باشد، وقتی هیولای مدر نیته  برپیکرزندگی سنتی سیطره می زند وهمه ارزش ها و زیبایی های طبیعی زندگی  را پایمال می کند.پرویزدوایی در پاراگراف نهایی داستان باغ داستانش را باطنزی تلخ به پایان می رساند:«...آن سال امتحان ها که تمام شد تابستانش خیابان را خراب کردند، از اول تا آخر ریختند روی هم.هرچه درخت بود بریدند، درخت های چنار، درخت های توت که برگهایش را جلوی کرم ابریشم می ریختیم، همه را بریدند.باغ را هم فروختند.صاحبش آخر عمری دیوانه شد.مادرم گفت چیزخورش کردند. پسرهایش رفتند جواز دیوانگی اش را گرفتند باغ را ازدستش درآوردند فروختند تمامش را کوبیدند وروی هم خانه درست کردند. ... کوچه اصلا یک ریخت دیگری شد.یک آدم های دیگری آمدند.پیرمرد صاحب باغ هنوز تا این آخری ها گاهی سروکله اش توی محله پیدا می شد.دیگر خیلی پیرشده بود.یواش یواش ودولا دولا راه می رفت.راه می افتاد بیخودی توی توی کوچه ها و پس کوچه ها می گشت.گاهی وامیستاد به درودیوارماتش می برد.بچه ها بهش می خندیدند.کاسب ها سربه سرش می گذاشتند.گاهی جلوی دروهمسایه، جلوی رهگذرها را می گرفت ومی گفت :«یه باغ اینجا بود کو؟شما یه باغ اینطرفها ندیدین ؟ (صفحه 37-)

 

مشخصات کتاب :

باغ-نوشته پرویزدوایی.تهران انتشارات نیلوفر.چاپ دوم: پاییز 1377-تیراژ- 3300نسخه


منبع:خبرگزاری لیزنا-مهرماه 97

 

 

 


  • ---

ناشران ومولفان به حمایت ارشاد احتیاج دارند

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ


 

گفتگوی روابط عمومی انتشارات نظری با رامین جهان پور (داستان نویس)

 

 

بفرمایید که به طورکلی  وضعیت  داستان نویسی در کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟

واقعیتش  پرسشی که شما مطرح  کردید به اندازه یک کتاب 100 صفحه ای پاسخ می طلبد که در اینجا فرصت آن  نیست، اما به طور خلاصه می توانم عرض کنم که  جریان داستان نویسی یا بهتر بگویم ادبیات داستانی در کشور ما هنوز در حال گذار است. به هرحال داستان نویسی هم مثل هنرهای دیگری مثل سینما،  نقاشی ، عکاسی  و دیگر هنرها دارد مسیر خودش را طی می کند و مثل تمام کشورهای دنیا  این هنر سنتی وکلاسیک تحت شعاع میهمان نوظهوری مثل اینترنت  و مدرنیته است. منتهی فرق ما با کشورهای دیگر دنیا دراین زمینه به نوع نگاه متولیان فرهنگی  ما به مقوله  ادبیات داستانی برمی گردد و آن اینکه در بسیاری از کشورهای  دنیا داستان نویسی به صورت حرفه در آمده اما در کشور ما هنوز به داستان نویسی به عنوان شغل دوم ویا سوم نگاه می کنیم. یعنی  در کشور ما  اگر داستان نویس شغل اولش را در زندگی به صورت ثابت نداشته باشد کلاهش پس معرکه است.

 

اگر می شود با ذکر مثالی این قضیه را کمی بشکافید و واضح تر بفرمایید؟

راه دوری نمی رویم یکی از دوستان خوب نویسنده ام که پیشکسوت بنده هم در داستان نویسی محسوب می شود آقای عباس جهانگیریان است که کتاب های متعددی از ایشان درزمینه داستان منتشرشده ودر اکثریت آنها هم موفق هم بوده است.ایشان یکروزی درجلسه ای که در خدمتشان بودم می گفت ، برای  یک همایش ادبی   به یکی از کشورهای آسیای مرکزی  دعوت شده بوده وبا نویسنده ای در هتل هم اتاق می شود وقتی صحبت وارد جریان داستان نویسی می شود آن نویسنده می گوید که شغل وکارش فقط کتاب نوشتن است وکاردیگری ندارد. درآمدش هم دوبرابر کارمندان ماست ، و او کاملا از حرفه ای که انتخاب کرده راضی است. بگذریم که اسم یکی از خیابانهای آن شهرراهم به نام ایشان کرده بودند.و به هر حال طبیعی است وقتی ما نویسندگان ایرانی اینها را می شنویم کمی غمگین می شویم. واینکه درآن کشور افراد معدودی هستن که دنبال کارنویسندگی می روند.اما ماشالله کشورما سرشار از استعدادهای نابی است که طرفدار ادبیات هستند، از نوجوانان تازه قلم  گرفته تا پیشکسوتان ما. بعد ازپیروزی  انقلاب یعنی از سال 57 به بعد ما  نویسندگان خوبی تربیت کردیم  ودرواقع آمار قابل توجه ای هم در این زمینه داریم. شما اگر به سایت موسسه خانه کتاب یا انجمن های خصوصی و دولتی نویسندگان کشور مراجعه  کنید با آمار امیدوارکننده ای در این زمینه  مواجه می شوید. داستان نویس های ما طفلکی ها از وقت وتفریح زندگی اشان می گذرند واثر داستانی  خلق می کنند اما از طرف موسسات فرهنگی  هیچ گونه  حمایتی نمی شوند. توی کشور ما داستان  نویسها نسبت به هنرهای دیگرواقعا مظلوم  واقع شده اند، در صورتی که کار فکری  سختی هم انجام می دهند  و این جای تاسف است.آنوقت ما چطور باید به کودکان ونوجوانان آینده ساز خودمان  بگوییم که  دنبال کار خلاف نروند وبه دنبال فعالیت های فرهنگی باشند.

 

به نظر شما چه کسی باید از این قشر حمایت کند؟

ببینید، نویسنده کارش را به ناشر یا یک نشریه ای برای چاپ وانتشارمی سپارد،وقتی وضعیت مالی   ناشران و مطبوعات  ما  دست کمی از خود مولفان ندارد آنوقت چه کسی باید پاسخگو باشد. در کشورما متولی بزرگی به اسم وزارت ارشاد داریم. دستشان درد نکند که نویسندگان را بیمه کرده اند وگه گداری هم به بعضی از نویسنده ها وام داده اند،اما آیا فقط همین کافیست به نظرشما ؟ نویسنده در وهله اول، کار می خواهد تا در ازای  وقت  وانرژی که گذاشته ، بتواند پاسخگوی امرار و معاش زندگی شخصی اش باشد.ما در کشورمان یک سری انتشارات دولتی داریم که مستقیما دولت به آنها بودجه می دهد.بنیاد ادبیات داستانی داریم که خود این بنیاد از نبود بودجه گلایه دارد.من فکر می کنم موسسه خانه کتاب یا خود ارشاد باید بیایند وطبق آمار نویسندگان از طریق فراخوان یا دعوت، به آنها کارهای نوشتاری  بدهند. در طول سال کتاب های متعددی از طرف ارگان های دولتی در کشور منتشر می شود ولی عده خاصی از نویسندگان آنها را می نویسند وگاهی هم به  آنها نویسنده دولتی می گویند.به نظر من نویسنده دولتی یا خصوصی حرف بی معنایی است. نویسنده ، نویسنده است ونباید کاری به جناح بندی ها و احزاب  و این گروه بندی ها داشته باشد.وقتی این اتفاق افتاد، آن وقت هر نویسنده ای که خواست می تواند از این مزایا وحمایت ارشاد برخوردار شود اگر هم نخواست از تسهیلات دولت استفاده کند کسی اجبارش نمی کند. ما باید بدانیم که اصلا نهادهای فرهنگی ما برنامه ای برای حمایت مالی  از نویسندگان دارند یانه.

 

در حال حاضر وضعیت چاپ ونشر کتاب را در کشور چگونه می بینید؟

واقعیتش خیلی خوب نیست،من در یکی دو هفته گذشته که با چند تا ناشر صحبت می کردم اکثر آنها از بالا رفتن وحشتناک وچند برابری قیمت  کاغذ نگران بودند وحتی  امیدی  به انتشار 500 نسخه هم دیگر ندارند. خیلی از آنها هم گله داشتند از وزارت ارشاد که چرا ناشران را به حال خودشان رها کرده و مشکل کاغذ را حل نمی کنند؟ یا حداقل از ناشران به اندازه کافی کتاب نمی خرند تا کمکی به آنها کرده باشد.

 

ازکتاب های در دست چاپتان برایمان بگویید؟

من در حال حاضر سه تا کتاب دردست انتشار دارم   که به زودی  در انتشارات نظری از زیر چاپ بیرون می آید و به مشتاقان کتاب معرفی  می گردد.

 

می شود در مورد این کتابها صحبت کنید؟

بله دو تا از کتاب هایم مجموعه داستان هستند به نام های « خانه های فرانسوی » و« بلیت های لای کتاب » که  با موضوعات روز و اجتماعی  نوشته شده اند و در آن داستانها به موضوعاتی همچون خاطرات جنگ و آزادگان  کشورمان پرداخته ام وهمچنین نگاهی هم داشته ام به زندگی امروزی دانشجوها ، نویسندگان وروزنامه نگاران و حتی جنگ داعش. کتاب سومم «قصه های قدیمی» نام دارد که درآن به باز آفرینی قصه های متون کهن ایرانی  پرداخته ام وبه زبان ساده آن را برای گروه سنی نوجوانان نوشته ام.

 

ممنون که در این گفتگو شرکت کردید، درپایان اگر حرف نگفته ای  دارید، بفرمایید؟

در اینجا از فرصت استفاده می کنم واز مدیر محترم وفرهیخته انتشارات نظری  جناب آقای حاج کریم  نظری تشکر می کنم. بدون اغراق وبدون تعارف ایشان یکی از متعهد ترین ناشرانی است که من در طول این چند سال  کارنویسندگی وروزنامه نگاری ام با آن برخورد داشته ام، انسانی کار بلد و با سواد. یکی از ویژگی های آقای نظری که نمی توان از آن چشم پوشاند، حمایت صمیمانه اش از نویسندگان تازه کاراست. او در این وانفسای بحران وحشتناک کاغذ و آشفته بازارچاپ و نشر کتاب  هنوز هم خالصانه از نویسندگان ومترجمان جوان وحتی تازه کار  بدون هیچ چشم داشتی و با سرمایه خصوصی استقبال می کنند، کاری که انتشارات های کاملا دولتی ما هم در این چندسال انجام نداده اند،.او در دفتر انتشاراتش جلسات داستان نویسی تشکیل می دهد وبرنامه هایی از قبیل رونمایی و معرفی کتاب برای  تشویق  نونهالان برگزار می کند،  چون عاشق کارش است واز روی شکم سیری یا ازروی تفنن شغل ناشری را انتخاب نکرده است. او عاشق کار فرهنگی است و اهل شعاردادن نیست. فعالیت های او در چندسال اخیر برای اشاعه فرهنگ کتابخوانی ونویسندگی  وحمایت بی دریغش از نویسندگان ومترجمان  جای تقدیر وتشکردارد.

 

 


  • ---

ilaivd lpgi

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۲ ق.ظ

  • ---

کتابخوانی در حال فراموشی است»

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

گذر فرهنگ

 

گفت و گو با (رامین جهان پور) نویسنده حوزه کودک و نوجوان

 

 

گفتگو از: زهراجودی

 

از نوجوانی شیفته دنیای مطبوعات و نویسندگی بوده و همین علاقه از او یک نویسنده ساخت. «رامین جهان پور» نویسنده هم محله ای حوزه کودک و نوجوان، نوجوانی و جوانی اش را صرف مطالعه کتاب و نوشتن کرده و از همین رو مهم ترین دغدغه زندگی اش را آشتی نسل امروز با دنیای شیرین کتاب می داند. او معتقد است هرکس باید به سهم خود فرهنگ کتابخوانی را در جامعه رواج دهد. جهان پور 45 ساله،  8 اثر چاپ شده برای کودک و نوجوان دارد و آخرین اثرش به نام «من و بابام  و عطر چارلی» برای نمایشگاه کتاب سال آینده روانه بازار می شود. با او درباره نویسندگی و وضعیت فرهنگی منطقه گفت و گو کرده ایم.

***

 

از روزهایی نخست نویسندگی تان بگویید. روزهایی که برای نشریه های حوزه کودک و نوجوان داستان های کوتاه می نوشتید.

 

ارتباط من با نویسندگی در دهه 60 و 70 از طریق نوشتن داستان های کوتاه برای نشریه های کودکان شروع شد. برای کیهان بچه ها، سروش و ... داستان ارسال می کردم و چاپ می شد. اولین تجربه نویسندگی حرفه ای من مربوط به 16 سالگی است که نخستین داستانم را با تشویق معلم ام برای یکی از نشریه ها ارسال کردم. همین چاپ داستانم در مطبوعات انگیزه ای شد برای نویسندگی ام.

 

این همه استعداد در نوشتن در دوران نوجوانی از کجا نشات می گرفت؟

 

بخشی از این استعداد ذاتی بود و بخش مهمی از آن از خواندن کتاب سرچشمه می گرفت.  علاقه ام به کتاب تا جایی بود که به همراه دوستانم عضو کانون پرورش فکری کودکان بودیم و هر روز کتاب های جدید می خواندیم. در آن روزها علاقه به مطالعه کتاب بین بچه ها بیشتر بود و معلم ها هم ما را به خواندن کتاب های غیر درسی تشویق می کردند. یادم می آید که کتاب های جدید همیشه بین بچه های کلاس دست به دست می شد و هر روز هیجان داشتیم برای خواندن کتاب جدید. همین کتاب خواندن ها از من یک نویسنده ساخت و از دوران نوجوانی وارد دنیای نوشتن شدم. دنیایی که امرز بعد از گذشت سالها مرا به خود جذب کرده و هر روز  علاقه ام را به کتابخوانی و نوشتن بیشتر می کند.

 

 

امروز که با بچه های نسل جدید در ارتباط هستید و برای آنها می نویسید، ارتباط آنها را با دنیای کتاب چگونه می بینید؟

 

 

متاسفانه فرهنگ کتابخوانی در کودکان نسل امروز در حال فراموشی است و برنامه تعریف شده ای هم برای احیای این فرهنگ از کودکی در نظر گرفته نشده است. اوضاع کتابخوانی جامعه از گروه سنی کودک تا بزرگسال در مرز هشدار است و باید فکری اساسی به حال آن کرد. چون به عقیده من فرهنگ کتابخوانی  می تواند کلید موفقیت نسل امروز برای آینده باشد و مسیر درست زندگی را به آنها نشان دهد.

برای آشتی کودکان با دنیای کتاب چه راهکاری دارید؟

برای انس گرفتن نسل امروز با کتابخوانی و تشویق آنها به مطالعه باید صدا و سیما و هم چنین آموزش و پرورش قدم های اصلی را بردارند. تلویزیون به عنوان رسانه ای پر مخاطب می تواند با ساخت برنامه های فرهنگی و دعوت از نویسنده ها عامل مهمی در شناساندن این فرهنگ و ترویج آن محسوب می شود. آموزش و پرورش هم با احیای زنگ انشاء و گسترش کتابخانه مدارس می تواند موثر باشد. به خصوص که رئیس جمهور بر راه اندازی «زنگ کتاب» در مدارس تاکید کرده است که عمل به آن می تواند قدم مهمی در این زمینه باشد. خوب است والدین هم بخشی از سبد خرید برای بچه های شان را به کتاب و مجله اختصاص دهند تا آنها هم به مطالعه علاقه مند شوند.

 

همسر و پسرتان ارتباط خوبی با دنیای کتابخوانی دارند؟

 

خوشبختانه بله. هر دو مشوق من در نویسندگی هستند و عاشق کتاب. ماهان 8 ساله من شب ها فقط با خواندن کتاب به خواب می رود و همسرم هم چون اهل قلم و روزنامه نگار است ارتباط خوبی با دنیای کتاب دارد. در واقع حال و هوای خانه ما با کتابخانه بزرگ و مشترکی که داریم به گونه ایست که حتی مهمانان را هم علاقه مند به کتابخوانی می کند و من در هر مهمانی خانوادگی تعداد زیادی از کتاب هایم را برای مطالعه به امانت می دهم.

 

به عنوان یک نویسنده، اوضاع کتابخوانی و فرهنگی منطقه را چطور می بینید؟

 

خوشبختانه اوضاع فرهنگی منطقه خوب است. کتابخانه های به روزی دارد که توانسته گروه های مختلف سنی را به خود جذب کند. از آنجا که من عضو این کتابخانه ها هستم می دانم که این مراکز با همکاری فرهنگسرای تهران توانسته اند برنامه های فرهنگی مثل دعوت از نویسنده و معرفی کتاب را برگزار کنند که در آشتی اهالی با کتاب موثر بوده است. اما تعداد کتابفروشی و کیوسک های مطبوعاتی منطقه کم است و اغلب کتابفروشی ها تبدیل به لوازم التحریر فروشی شده اند. مسئولان هم به وعده خود مبنی بر احداث شهر کتاب در دریاچه هنوز عمل نکرده اند که جای تاسف دارد.

  • ---