رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

رامین جهان پور نویسنده البرزی درر گفتگو با روزنامه( پیام آشنا البرز)

  

 

افسانه‌ها و قصه‌های محلی دلیل علاقه‌ی من به ادبیات بود 

 

 

 

پیام آشنا: امیرمحمدحسینی

 

رامین جهان پور  متولد 1351 است و مدتی است که ساکن  محله کلاک جنوبی در استان البرز شده است. یادداشت های این نویسنده را حتما در روزنامه پیام آشنا خوانده اید. از او تا به حال هشت جلد کتاب در زمینه ادبیات داستانی منتشر شده است که مجموعه داستان «گردو ریزان»، «رودخانه ای که می رفتیم» و «دوبلور» برخی از آن ها هستند. همچنین  از جهان پور  نوشته های متعددی در زمینه قصه یادداشت و مقاله در نشریات بزرگسال و کودک و نوجوان کشور به چاپ رسیده است. همین دلایل کافی بود تا تصمیم بگیریم گفتگویی با او داشته باشیم و از علاقه او به نویسندگی و چگونگی خلق آثارش آشنا شویم.

 

 

 

از چه سن و سالی  اهل کتاب خواندن شدید؟

 

 خوشبختانه توی خانواده ای بزرگ شدم که از کودکی کتاب و نشریات مثل اسباب بازی در دسترسم بود. از همان سنین دبستان که اوایل دهه شصت بود و تیراژ کتاب ها هم بالا بود من خواندن کتاب های قصه را شروع کردم. به عنوان مثال یادم است که یکی از آشناهایمان  کتاب «قصه های من و بابام» ترجمه ایرج جهانشاهی را برایم هدیه آورد که خیلی از خواندنش لذت بردم. بعدها که به سن نوجوانی رسیدم کتاب های بیشتری خواندم در واقع هر کتابی را  گیرم می آمد با ولع می خواندم   از کارهای پاورقی رمانتیک وعاشقانه مثل «امشب اشکی می ریزد» نوشته کوروس بابایی و کتاب های بازاری  ر_اعتمادی مثل «کفش های غمگین عشق»  که جیبی و کاهی بود گرفته تا  کتاب های صمد بهرنگی، محمود دولت آبادی، رضا رهگذر، محمود حکیمی، ناصر ایرانی، جلال آل احمد، صادق هدایت، صادق چوبک و غلامحسین ساعدی. در مورد کتابه ای  ادبیات  خارجی هم کارهای ژان لافیت، امیل زولا، ویکتور هوگو، ژول ورن، عزیز نسین، بالزاک بیشتر دم دست بود. روزهای اول برایم فرق نمی کرد که نویسنده این داستان یارمان مربوط به کدام جناح سیاسی یا مکتب ادبی است. کاری به این کارها نداشتم. داستانی که لحظه هایم را لذت بخش می کرد را تا آخر می خواندم. اتفاقا پیروزی انقلاب باعث شد کتاب های زیادی تالیف و ترجمه شود و خیلی ها دنبال نوشتن بروند.

 

 

 

چه چیزی شما را به سمت ادبیات کشاند؟

 

چیزی که مرا به سمت ادبیات سوق داد فکر می کنم اول قصه ها و افسانه های محلی بود که از زبان مادر، خواهرها، خاله و فامیل های بزرگترم می شنیدم. چون درکودکی ما، شب نشینی های فامیلی به راه بود. مثلا ما تابستان ها برای هواخوری  به یکی از روستاههای رویایی اطراف رودبار گیلان می رفتیم. آن روزها در آن جا برق نبود و مردم از چراغ زنبوری استفاده می کردند و چون تلویزیون در روستا نبود شب ها در شب نشینی های فامیلی همیشه یک بزرگتر مثل مادربزرگ، عمه، خاله یا دایی، بچه ها وحتی بزرگترها را بعد از صرف شام جمع می کرد و قصه بلندی را تعریف می کرد. آن روز ها دهه شصت بود  و هنوز زندگی مردم روستا مدرن نشده بود. این هایی که گفتم در نویسندگی ام تا ثیرگذار بود  و بعد کتاب هایی را که در خانه و در دست برادر و خواهرهای بزرگترم می دیدم  می خواندم که  همه این ها  مرا به سمت و سوی ادبیات سوق داد.

 

 

 

آیا در کودکی فکر‌ می کردید  یک روز نویسنده شوید یا مثل بیشتر پسربچه ها آرزوی خلبان شدن داشتید؟

 

واقعا سوال به جایی بود. همه معلمعای دهه شصت می خواستند درانشاهایمان بنویسیم علم بهتراست یا ثروت؟ طبیعی است هیچ کس جرات نداشت بنویسد ثروت و به فکر ما هم نمی رسید وقتی ثروت به اندازه ای باشد که محتاج کسی در زندگی نباشی بهتر به علم و فرهنگ  می رسی. این موضوع انشا، صفر تا صد بود و حق داشتیم  از بین علم وثروت یکی را انتخاب  کنیم یا شغل هایی که بچه ها انتخاب می کردند مثل دکتر یا مهندس یا خلبان، اما من همیشه سر دو راهی نویسندگی و فوتبالیست شدن گرفتار بودم و از طرفی به هردو تایشان عشق می ورزیدم. دوستان همکلاسی ام در دوره راهنمایی و دبستان، آن هایی که مرا به خاطر دارند و حتی فامیل های نزدیک و اعضای خانواده ام می دانند که  بیشتر وقت من در زمان دانش آموزی با بازی فوتبال گل کوچیک در کوچه ها و خیابان ها و زمین های خاکی می گذشت و عاشق علی پروین و مارادونا، رومنیگه وزیکو بودم و دوست داشتم روزی فوتبالیست معروفی شوم و در همان روزها کتاب داستان هم خیلی می خواندم و عاشق زندگی نویسنده های بزرگی مثل صادق هدایت، محمود دولت آبادی، چخوف، چارلز دیکنز و ژول ورن بودم. یادم است در همان روزها یک رمان نوجوان ایرانی  از کانون پرورشی  فکری کودکان و نوجوانان  به دستم رسید به اسم «مدرسه من». آن کتاب را خودم از کتابفروشی خریدم و دوبار با دقت خواندم و از سطر سطر آن لذت بردم. انگار زندگی خودم بود اصلا. شخصیت اول آن داستان هم بین فوتبالیست شدن و طور دیگری زندگی کردن گیر کرده بود و از این دو نمی دانست کدام را انتخاب کند تا در جامعه بهتر بتواند روی مردم کشورش تاثیرگذار باشد عاقبت گرمای نوشتن و ادبیات بر فوتبالیست شدن او چیره می شود و در سطرهای پایانی کتاب با نگاه کردن  به آسمان و درخشش خورشید  تصمیم می گیرد نویسنده باقی بماند.

 

 

 

اولین داستانی را که نوشتید و در جمعی خواندید یادتان هست؟

 

 اولین داستانی که نوشتم زنگ انشا بود و من کلاس پنجم دبستان بودم و از طرف خانم معلم و بچه ها خیلی تشویق شدم. اما اولین داستانی که از من به صورت سراسری چاپ شد قصه کوتاهی بود به اسم «فردا به مدرسه می روم» که در نشریه شاهد کودکان آن زمان یعنی سال 13۶۶چاپ شد.

 

 

 

 

 

در شروع داستان نویسی چه کسانی برایتان الگو بودند؟

 

چون من کارهایم را با داستان کوتاه شروع کردم اوایل تحت تاثیر نویسنده هایی  بودم که به کارهای آن ها علاقه داشتم مثل نویسندگان ایرانی یعنی  علی اشرف درویشیان، صادق  چوبک ،احمدمحمود، اسماعیل فصیح، بهرام صادقی  و از کوتاه نویس های خارجی هم نویسندگانی مثل موپاسان، او.هنری، چخوف  و همینگوی. یعنی فضاسازی و شروع و پایان داستان هایم را از آنها الگو می گرفتم نه اینکه مثل آن ها بنویسم.

 

 

 

در دوره های مختلف زندگی گرایش های  ادبی و نوشتاری شما هم تغییر کرده؟

 

 بله صددرصد تغییر کرده، من شروع داستان هایم با الهام از کلاسیک نویس ها بود اما بعدها که نوشتن برایم جدی تر شد سعی کردم ادبیات روز کشور و دنیا را از طریق کتاب ها و رسانه ها دنبال کنم واطلاعاتم دراین زمینه به روز باشد. مثلا رفتم دنبال کارهای مدرن تر که در نوجوانی نخوانده بودم مثل کارهای «کارور»، «سلینجر»، «پل استر» و«موراکامی».

 

 

 

شما هم داستان کودک و نوجوان نوشتید هم در ادبیات بزرگسال فعالیت داشته اید. خودتان را نویسنده کدام یک از این گروه سنی  می دانید؟

 

 من را بیشتر درادبیات کودک و نوجوان می شناسند و با نویسنده های قدیمی و جدید کودک و نجوان بیشتر تعامل دارم و با آن ها رفیق هستم چون هم صنف و همکار  هستیم و جریان مکتبی و فکری ما هم تقریبا یکی هست و همه ما برای آینده سازان این سرزمین دغدغه نوشتن داریم .من شروع داستان نویسی ام با کار کودک و نوجوان و برای نشریات این گروه سنی  بوده است آن هم در پانزده سالگی که کشور ما فقط چهار تا نشریه کودک و نوجوان داشت. هم چنین از آن دسته از نویسندگانی  هم نبودم که یک شبه یک کار فانتزی و مصورکودک را به فلان ناشر بدهم و10 هزار تیراژ داشته باشم و اسمم راه م بگذارم نویسنده کودک و نوجوان. من با نشریات کودک و نوجوان  شروع کردم یعنی از 10 تا کارم که توسط کارشناسان رد شد یکی اش در مهر شصت و شش منتشر شد. در واقع تمام نوشته های من که شامل هفت کتاب و تقریبا ۱۲۰اثر برای این گروه سنی است از غربال نشریات کودک و نوجوان کشور مثل کیهان بچه ها، سلام بچه ها، رشد نوجوان، دوچرخه و... که توسط نویسندگان و شاعران تراز اول کشور اداره می شوند بیرون آمده است. من فقط یک مجموعه داستان بزرگسال دارم به نام «دوبلور» که تجربیاتی از روزهای جوانی خودم در نوشتن است و بیش تر خودم را داستان نویس نوجوانان می دانم تا بزرگسال .

 

نویسنده هایی داشتیم که به خاطر بی رونقی بازار کتاب بزرگ سال به سمت ادبیات  کودک و نوجوان رفتند. یا نوشتن در قالب کودک و نوجوان برایشان فقط بهانه ای برای مطرح کردن مطالبی بود که در ادبیات بزرگسال ممکن نبوده. شما با چه رویکردی سمت داستان کودک و نوجوان رفتید؟

 

عرض کردم شروع کارهای من با ادبیات  کودک و نوجوان بوده و به خاطرهمین من چندسال بعد از کار مداوم  برای  بچه ها تصمیم گرفتم با نوشتن داستان برای بزرگسالان خودم را محک بزنم، نتیجه اش یازده داستان تقریبا اجتماعی شد با تم عاشقانه و تحت تاثیر کارهای کارور و سلینجر این قصه ها را نوشتم و بعداز چاپ در نشریات بزرگسال  توسط انتشارات روزگار به نام دوبلور منتشر شد. البته لازم به یادآوری است که من همین الان هم برای بزرگسالان می نویسم. مدیر مسئول  محترم روزنامه سراسری «امین»؛ آقای پیرایش از من خواست درصفحه پایانی روزنامه شان  هر روز یک داستان کوتاه بنویسم. کارسختی بود اما قبول کردم و الان هم زیرسنگ هم شده باید این داستان را هر روز صبح به روزنامه برسانم. به نکته دیگری که باید اشاره کنم  این است که من در کنار داستان،  فعالیت روزنامه نگاری  هم  دارم و رشته  تحصیلی ام هم «خبر و رسانه» است درکارهای ژورنالیستی ام، اما کاملا درخدمت گروه سنی بزرگسال هستم.

 

 

 

در این سال ها از چه راه هایی امرار معاش کردید؟ آیا نویسندگی منبع درآمدتان بوده؟

 

والله به قول ماکسیم گورکی نویسنده فقید  روس،  من ادبیات کارگری را هم طی  کرده ام . کودکی و نوجوانی من که در  رفاه نسبی گذشت، پدرم خدابیامرز هیچ وقت نمی گذاشت بفهمیم که چقدر زحمت می کشد تا بچه هایش  در زندگی، سختی را احساس نکنند. بعد از سربازی اماقضیه فرق کرد ودیگر نمی شد بیکار ماند، هرچند گاهی جامعه خیلی بی رحم می شود، یک مدت  که در قزوین زندگی می کردم، بیکار بودم و روزهای سخت و بدی بود. بعد از تجربه کردن کارهایی مثل فروشندگی نان فانتزی و کیف و کفش و کار در شرکت های جاده سازی و کارگری ساختمان و کار در نانوایی  و فروشندگی موادغذایی و سیم کشی تلفن  که از هیچ کدامشان  راضی ام نمی کرد، خدا را شکردر سال ۱۳۸۷ در نشریه ای دولتی به عنوان یک نویسنده    به کارمشغول شدم. هرچند بعدا از من خواستند که کارهای اجرایی آن نشریه را انجام دهم، چون نشریه علمی تحقیقاتی بود و حیطه من  هم فرهنگ و ادب بود، الان هم در همان نشریه به عنوان ویراستار ثابت ادبی  به کار مشغولم  و خوشحالم که در فضای مطبوعات و کلمات نفس می کشم. در مورد درآمد زایی از راه نوشتن هم باید عرض کنم که دفتر رسانه هم مثل همه اداره هاست و فرقی نمی کند. اگر کارمند ثابت یک مجله، روزنامه یا خبرگزاری باشی و حقوق  ماهیانه  داشته باشی خیلی هم عالی است. اما اگر مثل خیلی از خبرنگارها و نویسنده ها به صورت حق الزحمه  کار کنی  شغل دوم یا سوم محسوب می شود. بنده هم عرض کنم که تا به حال و از راه نوشتن دستمزدهای خوبی هم  گرفته ام، صادقانه می گویم  که من حق التالیف های زیادی تا به حال  برای نوشته هایم در نشریات مختلف گرفته ام، البته تلاشم هم در زمینه نوشتن زیاد بوده است و خدا را هم شکر می کنم که از حرفه ای نان می خورم که برایش زحمت های زیادی را متحمل شده ام .

 

 

 

چه عناصری شما را به ادبیات پایبند می کند؟

 

 از نگاه من وخیلی از نویسنده ها که به نوشتن، دیوانه وار عشق می ورزند ادبیات به زندگی معنا می بخشد و خوش به حال آن هایی که در زندگی تکراری و خسته کننده و سرشار از کلیشه و تلخی و رنج و روزمرگی، تکیه گاهی به اسم ادبیات دارند.

 

 

 

تاریخ درباره آدم ها بی رحمانه قضاوت می کند. دوست دارید شما را چه طور به خاطر بیاورند؟

 

 دوست دارم تاریخ از من به عنوان یک نویسنده کوچک کودک و نوجوان که کارش را عاشقانه دوست داشت یاد کند.

 

 

 

و در آخر؟

 

ممنون از شما و از روزنامه وزین پیام آشنا البرز که به من چنین فرصتی را دادید تا درخدمتان باشم. امیدوارم که مردم خوب کشورم مطالعه نشریات و کتاب را از برنامه زندگی خود و فرزندانشان حذف  نکنند، چون دانایی، صمیمی ترین  همراه انسان  برای بهتر زندگی کردن است.

 

 

 


  • ---

سایه هیولا رونمایی شد

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ


درادامه طرح «چهار شنبه های کتاب»  ، این هفته   از رمان « سایه هیولا »  نوشته عباس جهانگیریان در فرهنگسرای تهران واقع در دهکده المپیک (منطقه  22 ) رونمایی شد.در این مراسم که با حضور جمعی  از علاقه مندان کتاب و کتابخوانی برگزار شد نویسنده کتاب به اتفاق «رضا بابک» دوبلور و بازیگر سینما وتلوزیون به عنوان منتقد و رامین جهان پور نویسنده وروزنامه نگار حضور داشتند و  در مورد این کتاب به صحبت پرداختند.





  • ---

سال شمار

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ب.ظ

http://www.niloblog.com/upall/upload/back-link.gif

سال شمار- رامین جهان پور



سال شمار- رامین جهان پور

سال شمار رامین جها ن پور

 

 

1351

تولد در رودبار

1358 تا 1365

رفتن به دبستان دهخدا در لوشان (رودبار) و علاقه مند شدن به کتاب های قصه و داستان  و نشریات کودک و عضویت در کتابخانه مدرسه ،همچنین خواندن کتابهای صمد بهرنگی وعلی اشرف درویشیان که بسیاردم دست بود.خواندن اولین قصه در زنگ انشای کلاس پنجم دبستان  و تشویق شدن از طرف خانم  معلم وبچه های کلاس .برنده شدن در مسابقه کتابخوانی مدرسه راهنمایی  (کتاب جایزه از رضا رهگذر )

1366

خواندن کتاب های ادبیات کلاسیک جهان سرکلاس ریاضی  و بیرون شدن از کلاس.ارسال داستان از طریق پست برای نشریه شاهد کودکان در تهران و چاپ شدن قصه های «فردا به مدرسه می روم» ،«سکه» ،«دروغ»  ،« شکارکبک »،و«نامه ای به پستچی» در صفحه اول نشریه و احساس نویسنده بودن در 15 سالگی .(البته بعدها متوجه شدم داستان های مرا  نویسنده ای به اسم یعقوب حیدری که آن زمانها در تحریریه شاهدکودکان کارمی کرد بی آنکه مرا بشناسد تایید وبه چاپ رسانده بود )

1367

همکاری با نشریه پرتیرا‍ژ و پرمخاطب « نهال انقلاب» که با 300 هزار نسخه به تمام روستاهها و شهرهای ایران  می رفت  و چاپ شدن داستانهای «تلافی» و «برمزارشهید» (در سه قسمت )در آن نشریه توسط علی اصغر نصرتی (شاعرکودک ونوجوان و سردبیر آن نشریه )نوشتن نمایشنامه واجرای آن در کلاس ومدرسه همچنین آشنایی با دو معلم اهل قلم و فرهیخته به نام های ابوطالب سخایی و حسن تاجدینی

1369

زلزله تلخ رودبار و مهاجرت به قزوین به همراه خانواده

1370

رفتن به خدمت سربازی

1373

بعداز شش سال دوربودن از قصه نویسی به خاطر جوان بازی های آن دوران ،پشیمان شدن و دوباره آشتی با قلم و روی آوردن به خلوت کتاب و فعالیت های نوشتاری در کنار کار راه سازی در اتوبان قزوین - زنجان.همکاری با نشریات سلام بچه ها و سروش نوجوان و انتخاب شدن در اولین دوره هیات تحریریه خوانندگان سلام بچه ها  و چاپ بیش از 10 داستان در این نشریه.آشناشدن با سیدسعید هاشمی و آقای سالاری و محمود پوروهاب نویسندگان مجله نوجوانانه  سلام بچه ها.

1374

چاپ داستان در مجلات شاهدنوجوان-نهال انقلاب و باران (دوره اول انتشار )

1377

آشنایی با یوسف علیخانی ، حسن لطفی ، علی قانع و مهدی خلیلی نویسندگان ساکن در قزوین و شرکت در جلسات قصه نویسی در هفته نامه ولایت و حوزه هنری سازمان تبلیغات  اسلامی قزوین.همچنین چاپ داستان در نشریات ولایت ، حدیث  و دریچه هنر.

1378

مصاحبه وآشنایی   با م.آزاد شاعر معاصر و نوشتن فیلنامه ای براساس قصه «گنجشک رنگی»  و ساخت فیلم 16 دقیقه  از گنجشک رنگی توسط ناصربابایی

 

همکاری با هفته نامه همکلاسی که توسط انجمن دانش آموزان ایران در تهران منتشر می شدو آشنایی با حمیدرضاداداشی (نویسنده)

1379

شرکت در همایش بزرگ داستان نویسان جوان کشور که از طرف (خانه داستان ایران ) زیرنظر معاونت فرهنگی شهرداری تهران  برگزار شد و چاپ واتتخاب داستان کوتاه  «سیاه» در کتاب برگزیده این همایش و آشناشدن با حسن فرهنگی (نویسنده )

1380

انتخاب داستان های کوتاه« دوبلور» و «شبیخون »در دومین جشنواره داستانی (خانه داستان ایران) و چاپ در مجموعه داستان این همایش

1382

انتخاب داستان« بعد از جنگ...» در همایش نوشتاری ارتش به نام «مقام ومنزلت سرباز »و چاپ این داستان در  کتاب مجموعه داستان همایش.چاپ داستانهای کوتاه در هفته نامه «تابان» قزوین 

1383

چاپ داستان «وقتی که پروانه رها شد» د ر اولین مجموعه داستان مشترک از نویسندگان قزوینی در کتابی که توسط وزارت ارشاد این شهر منتشرشد.

1384

مهاجرت به تهران (بلوار دهکده المپیک) و شروع کار حرفه ای در مطبوعات ایران .همکاری با      نشریات نهال انقلاب ، کیهان بچه ها ، دوست نوجوانان، بادبان کشتیرانی ،خانه خورشید و تیزهوشان و.... آشنایی با  حسین پرسان  (مدیرمسئول مجله  بادبان ) دکتر شاگردی (سردبیر  تیزهوشان ) محسن وطنی ،(نویسنده )صابرعباس پور (گرافیست)محمدعکاف (روزنامه نگار ) و قربان محمدی (گرافیست )و برگزیده شدن داستان کوتاه «لابه لای گریه »در همایش حوزه هنری قزوین

1385

کار در شرکت راه سازی در بندرانزلی به مدت 21 ماه و همزمان همکاری با نشریات تهران.

1386

 بازگشت به تهران و فعالیت چشمگیر در نوشتن و همکاری با نشریات مختلف بزرگسال و کودک ونوجوان در تهران (سالی طلایی برای نوشتن )-«آشنا شدن با فرهادحسن زاده (نویسنده )»جوادلگزیان(روزنامه نگار)و جعفرتوزنده جانی(نویسنده )

1387

استخدام قراردادی در ماهنامه تخصصی بندرودریا (سازمان بنادروکشتیرانی ) به عنوان مسئول اجرایی نشریه و ازدواج درتهران

1388

  چاپ اولین مجموعه داستان مستقل  به نام «گردوریزان »توسط انتشارات انجمن قلم ایران به انتخاب راضیه تجار و محمدرضا سرشارو همکاری با نشریه «آفتاب - مهتاب »که ضمیمه روزنامه اطلاعات بود.چاپ نشریه «بچه های دریا »با سمت دبیرتحریریه که به همت دکتر علی جهاندیده به صورت ماهنامه منتشر می شد.

1389

تولد پسرم ماهان

1390

چاپ مجموعه داستانهای «دوبلور» و «رودخانه ای که می رفتیم» توسط انتشارات روزگار و کتاب «داستانهای کهن ایرانی»و «گوشه هایی از زندگی نویسندگان بزرگ جهان»  توسط شرکت انتشاراتی توسعه کتابخانه های ایران . انتخاب داستان « لنگرگاه» در همایش داستان کوتاه مهر در  شهرستان درود.آشنا شدن با آقای «سربازی» مدیر انتشارات توسعه کتابخانه های ایران .

.دعوت شدن به برنامه زنده  «دوستان» در شبکه جهانی تلوزیون  جام جم و گفتگو در مورد ادبیات نوجوانان.

1391

چاپ مجموعه داستان «جوجه قمری تنها» برای کودکان. و مجموعه داستان رایانه برای نوجوانان توسط انتشارات توسعه کتابخانه های ایران -آشنا شدن با عباس جهانگیریان (نویسنده )

1392

همکاری با نشریات دوست نوجوانان و  همشهری محله در منطقه 22 به عنوان روزنامه نگار وگزارشگر، چاپ یادداشت های ژورنالیستی در حوزه فرهنگ واجتماع در روزنامه های کاروکارگر ، افکار، قانون و ابتکار

1394

ویراستاری ماهنامه بندرودریا- ستون نویسی برای روزنامه پبام آشنا

1395

ستون نویسی درروزنامه پیام آشنا کرج- همکاری باروزنامه سراسری امین (به عنوان داستان نویس صفحه آخر )

چاپ کتاب داستانی -آموزشی « می خواهم بندررا بشناسم »-همکاری با روزنامه ابتکار و نشریات کودک ونوجوان

1396

همکاری با روزنامه امین ، مجله  باران و  سروش نوجوان،  روزنامه فرهیختگان

 

  • ---

نشریه ولایت قزوین-گفتگوباحسن لطفی

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۲ ب.ظ

 

سامانه پیام کوتاه

 

http://velaiatnews.com/media/Image/tabligh/velayat.gif

http://velaiatnews.com/media/Image/kavir.jpg

خرید بلیط چارتری

 


 

داستان‌هایم بوی سینما می‌دهد



http://velaiatnews.com/include/thum.php?/media/Image/news7/3646/8.jpg&w=200&h=200

رامین جهان‌پور



نوشتن داستان یکی از دغدغه‌های همیشگی حسن لطفی بوده که در کنار فیلمسازی و تدریس سینما، به آن پرداخته است. لطفی علاوه‌ بر ساخت چندین فیلم کوتاه داستانی، دو فیلم مستند «پسرک چشم آبی» و«بودن و نبودن» را هم در کارنامه هنری خود دارد که درآن به زندگی دو مولف و روزنامه‌نگار معاصریعنی جواد مجابی و علی دهباشی پرداخته است. همچنین مجموعه داستان «روایت دوم» و «درس‌هایی درباره فیلمنامه‌نویسی» بازنویسی«لیلی ومجنون» نظامی و مجموعه متن‌های ادبی «سبزسرخ» و «هند کشور رنگ‌ها»، هم از دیگر کتاب‌های منتشرشده این نویسنده است. او که متولد 1342 خواف در استان خراسان رضوی است؛ سال‌هاست در قزوین زندگی می‌کند و به آموزش نوجوانان و جوانان علاقه‌مند به داستان‌نویسی و فیلمسازی در قزوین مشغول است. انتشار مجموعه داستان «با خیال‌ها و بی‌خیال‌ها» توسط انتشارات ثالث درآستانه سال جدید، بهانه گفت‌وگوی ما با حسن لطفی شد.

¢ از زمان چاپ مجموعه داستان اول شما «روایت دوم» در سال 1382 تا «با خیال‌ها و بی‌خیال‌ها» مدت زمان زیادی می‌گذرد. این فاصله زمانی بین دو مجموعه به چه چیزی مربوط می‌شود؟ آیا خودتان نمی‌خواستید توی این مدت مجموعه داستانی از شما منتشر شود؟

اگرچه بعد از چاپ اولین مجموعه داستانم تا چاپ این کتاب فاصله زیادی افتاده، اما طی این سال‌ها دست از نوشتن و چاپ کتاب‌های دیگرم برنداشتم. دلیل چاپ نکردن کتاب این بود که هیچ‌کدام از رمان‌ها و داستان‌هایی که می‌نوشتم آثاری نبود که راضی به چاپ کردنش به شکل کتاب باشم. طی این سال‌ها بارها تا مرحله اتمام و چاپ رمان و مجموعه داستان‌هایم پیش رفتم؛ اما در لحظات آخر پشیمان شدم. اما اواسط سال گذشته وقتی داستان‌های کوتاهم را بالا و پایین می‌کردم، دیدم بیشتر از 15 داستان دارم که اگر دیگران بخوانند حس خوبی پیدا می‌کنم. قصدم را با دوست نویسنده‌‌ام محمد حسینی (ویراستار انتشارات ثالث) در میان گذاشتم و کتاب «باخیال‌ها و بی‌خیال‌ها» از طریق نشر ثالث برای مجوز تحویل ارشاد شد و بعد هم به چاپ رسید.

¢ یک کتاب هم درمورد آموزش فیلمنامه‌نویسی دارید که گویا استقبال خوبی از آن شده؟

ـ شاید جالب باشد بدانید وقتی «درس‌هایی درباره فیلمنامه‌نویسی» را برای چاپ به انتشارات ققنوس دادم؛ چندان تمایلی به انتشارش نداشتند. دلیل‌شان هم عدم فروش کتاب‌های سینمایی چاپ شده توسط این انتشارات بود. اما نهایتا این کتاب چاپ شد و خوشبختانه به چاپ چهارم هم رسید.

¢ نوشتن این داستان‌ها که در کتاب جدیدتان آورده‌اید، به چه تاریخی برمی‌گردد یعنی داستان‌ها را کی شروع کردید و درچه تاریخی به پایان رساندید؟

ـ فقط داستان اول کتاب با نام «آب، باد، خاک، آتش» مربوط به دهه 80 است. اولین بار تصمیم داشتم آن را در مجموعه روایت دوم بیاورم اما پشیمان شدم و ماند تا این کتاب بعد از بازنویسی مجدد چاپ شد. بقیه داستان‌ها مال سال‌های 94 و 95 است.

¢ معمولا نویسنده‌ها اسم یکی از داستان‌هایشان را روی مجموعه داستان‌شان می‌گذارند اما شما یک اسم کلی برای این کتاب انتخاب کردید که باعث کنجکاوی مخاطب می‌شود، این انتخاب اسم چقدر هوشمندانه بوده است؟

ـ راستش را بخواهی برای انتخاب داستان و کتاب ارزش زیادی قائلم. به هرصورت اولین کلمه‌ای که مخاطب می‌بیند همین نام است. نام این مجموعه را هم با وسواس انتخاب کردم. شاید به تعبیر شما بتوانیم هوشمندانه بدانیمش. شاید هم... . بگذریم خودم ایجاد کنجکاوی‌اش را در عکس‌العمل تعدادی از مخاطبان کتاب دیدم.

¢ بعضی از خوانندگان آثار شما، حسن لطفی را به‌عنوان یک سینماگر می‌شناسند. این نگاه، هم به نوشتن نقدهای شما در مورد فیلم‌های سینمایی در نشریات هنری مربوط می‌شود و هم به ساختن فیلم‌های کوتاه و مستند شما، می‌خواستم بدانم چقدر سینما در داستان‌هایتان تاثیر گذاشته؟

ـ بنده هم فارغ‌التحصیل سینما از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی هستم و هم سال‌های زیادی است عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینما و تئاتر ایرانم. با این حساب باید این تاثیر در هر دو نوع دیدنی باشد. یعنی فیلم‌هایم حتی مستندهاش طعم داستان دارد و داستان‌هایم بوی سینما می‌دهد. یادش بخیر زنده‌یاد هوشنگ گلشیری وقتی اولین بار در دفتر مجله کارنامه داستان‌هایم را خواند گفت سینمایی است. این دیدار را در داستان "مثل همیشه" که در مجموعه «روایت دوم» چاپ شده کامل نوشته‌ام. داستان را هم تقدیم به این نویسنده تاثیر‌گذار کرده بودم که در مرحله چاپ به دلایلی تقدیم‌نامه را برداشتم. البته فقط از روی کاغذ، وگرنه این داستان تا همیشه تقدیم به او است.

¢ و از بین سینما و داستان به کدام یک بیشتر گرایش دارید؟

ـ به هردو. من داستان‌نویسی هستم که به سینما علاقه دارد و فیلمسازی هستم که عاشق داستان‌نویسی است.

¢ نظر شما درمورد کارهای جدیدتان در مقایسه با داستان‌های قبلی چیست؟ آیا جهان‌‌بینی شما در زمینه داستان با گذشته فرق کرده یا در مجموعه جدیدتان همان نویسنده روایت دوم هستید؟

ـ گمانم نگرشم به داستان کامل‌تر شده. عنصر تخیل در داستان‌های با‌خیال‌ها و بی‌خیال‌ها حضور قدرتمند‌تری دارد.

¢ در نوشتن بیشتر تحت تاثیر کدام داستان‌نویسان معاصر هستید؟

ـ سال‌ها پیش در دوران دانشجویی داستانی را برای خواندن به جواد مجابی دادم. آن زمان سردبیر مجله دنیای سخن بود. داستان را که خواند گفت تحت تاثیر احمد محمود و هدایت هستی. آقای مجابی بود و نظرش ردخور نداشت. نویسنده داستان که بود. شاعر که بود. منتقد که بود. تیزبین هم بود. زده بود به خال نه‌تنها آن سال‌ها بلکه سال‌های بعد به این دو نویسنده علاقه شدیدی داشتم. هنوز هم فکر می‌کنم «داستان یک شهر» یکی از بهترین رمان‌های ایرانی است. بوف کور هم که جای خودش را دارد. تا اینجای کار باید متوجه شده باشید که آثار احمد محمود را دوست دارم.

¢ اما من با خواندن این مجموعه فکر می‌کردم بعضی از داستان‌های لایه‌دار شما شباهت به نثر گلشیری و محمدرضا صفدری دارد. یعنی سبک نوشتاریتان خطی نیست. البته شاید این نظر شخصی من باشد؟

ـ هوشنگ گلشیری به نظرم آقای نویسندگان ادبیات داستانی است و یکی از بهترین معلمانی است که تا به حال دیده‌ام. داستان‌های محمدرضا صفدری را هم با لذت می‌خوانم. البته هنوز هم معتقدم بهترین کتابش سیاسنبو است. اما اینها به معنای این نیست که باخیال‌ها و بی‌خیال‌ها شبیه نوشته‌های این نویسندگان است. به نظرم داستان‌های با‌خیال‌ها و بی‌خیال‌ها صدای حسن لطفی را دارد. صدایی که بعضی وقت‌ها شبیه هیچ صدایی نیست. توصیه می‌کنم نوع روایت «با چشم بسته» یا کلیت داستان‌های «مار»، «باقلوای ترک»، «عاشق خجالتی»، «وسوسه حوا»، «تکه‌های کیک تولد» و «سر چهارم» را در این کتاب با نگاه مقایسه‌ای، دنبال کنید. گمانم صدا و نگاه حسن لطفی را بیشتر متوجه بشوید. البته لطفا این را به حساب منیت نگذارید. من نمی‌گویم این صدا و نگاه خوب است. این را باید خواننده بگوید. اما صدای شخص من است.

منبع: فرهیختگان آنلاین


 


چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396

 

  • ---

روزنامه فرهیختگان.10 اردیبهشت 96

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ

  • ---

کارتهایی که شارژنشدند!

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۰ ق.ظ

یادداشت

کارت های اهل قلمی که شارژ نشدند

رامین جهان پور

درست دوروزاز  برگزاری نمایشگاه سی ام کتاب  گذشته بود که خبرگزاری ها اعلام کردند ، طبق اطلاع رسانی سایت اهل قلم  نزدیک به 4000 کارت خرید کتاب نویسندگان وشاعران عضو درسایت اهل قلم به مبلغ 250  هزارتومان شارژ شد .این درحالی است که طبق گفته کارمندان موسسه خانه کتاب ، کارتهای تعداد زیادی از اهالی قلم هنوز شارژ نشده و با وجودی که زمان نمایشگاه به نیمه رسیده هنوز هزاران نویسنده وشاعر کارت کتابهایشان خالی است .سال گذشته بعد از پایان قرارداد بانک صادرات با موسسه خانه کتاب،  بانک شهروارد کارزارکتاب شدودر نمایشگاه بیست ونهم کارتهای خرید جدید با آرم بانک شهرتحویل اهل قلم گردید. امسال هم ظاهرا همان کارتها با همان رمز شارژ شده البته نه برای همه بلکه برای  عده ای از اهل قلم ونکته جالب توجه  این که دراطلاع  رسانی این سایت آمده است آنهایی که کارت خرید یا رمزشان را فراموش کرده اند برای حل مشکلشان ، به باجه های بانک شهر  در نمایشگاه مراجعه کننداما هنوز اعلاکم نکرده اند که درچه تاریخی مابقی کارتهایی که مشکلی ندارندشارژ خواهد شد وعلت این بی نظمی  چه بوده است ؟ سایت اهل قلم یکی از  معدودخدماتش برای اهل قلم همین شارژ سالیانه خرید کتاب بوده که تا این لحظه از پس این وظیفه هم به خوبی برنیامده است.در هرحال   یک هفته از برگزاری  نمایشگاه سی ام در شهرآفتاب تهران گذشته ومابقی نویسندگان وشاعران صاحب کتاب هنوز منتظر شارژ کارتهای خریدشان هستند .

  • ---

کاش فردین زنده بود...

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ

یادداشت


رامین جهان پور

اخیرا ویدئوهایی از هنرپیشه قدیمی ایران٬اسدالله یکتا درفضای مجازی منتشرشده که دیدن آن دل هربیننده ای را به درد  می آورد.اسدالله یکتا که یک زمانی دراکثر فیلم های ایرانی نقش کوچکی داشت حالا گوشه خانه افتاده و فقط گویا مرگ می توانداورا از این وضعیت  اسفناک بیکاری وفقر نجات بدهد.تصاویربسیار  غمگین  وتاسف بار از گریه های یکتا ودرددلهای او باخدا انگاردلهای سنگی هیچ انسانی را در قرن ربات ورایانه به رحم نمی آورد.انگارتوی این مملکت هیچ کس نیست که به فریاداو برسد وداریم مرگ انسانیت را در فلات دلیران و خاک شیران به وضوح می بینیم.من نمی دانم از صدتا فیلمی که درسال داخل ایران تولید می شود یک نقش چنددقیقه ای هم برای امثال یکتا وجودندارد؟یکی از هنرپیشه های سینما تلوزیون درمصاحبه ای گفته بود با وجود هزارهنرپیشه در ایران ٬تمام فیلمهای سینما وتلوزیون وسریالهای سوپرمارکتی فقط دست ۲۰ نفر می چرخد.خبرنگارهای رسانه ها دراین  چند سال گذشته خیلی تلاش کردند تا صدای ناله های دردناک اسدالله یکتا را به گوش مسئولین فرهنگ وهنر وکارگردانها وبازیگران هم صنفی اش برسانند اما انگار توی این آشفته بازار گوش شنوایی وجودندارد.بازهم گلی به جمال فوتبالیستها که یک علی پروین وعلی دایی و علی کریمی دارند که پهلوانانه برای حل مشکل هم صنفی هایش آستین بالا بزند ووارد گودشود ٬اما درسینمای امروز ما انگارروح جوانمردی فقط درلای سناریوها وجلوی دوربین های کذایی وجوددارد.اسدالله یکتا درمصاحبه اش با یکی از روزنامه ها گفته بود که فردین تا زنده بود همه جوره هوایش  راداشت.کاش فردین زنده بود....

  • ---

روزنامه ابتکار

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۱۶ ق.ظ

  • ---

روزنامه فرهیختگان

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ق.ظ

  • ---

روزنامه فرهیختگان چهارشنبه 6 بهمن 1395

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ


 

«نگاهی به دنیای داستانی آنا کاوان»

 

نویسنده : رامین جهان‌پور


اخیرا رمان «یخپاره» نوشته خانم «آنا کاوان» نویسنده فقید انگلیسی با ترجمه محمد مومنی شاعر و مترجم معاصر توسط انتشارات نیماژ وارد بازار نشر و کتاب شده است. این رمان 200 صفحه‌ای که یکی از معروف‌ترین آثار این نویسنده است در سال 1967 یک سال قبل از مرگش برای اولین‌بار در انگلستان چاپ شد، همچنین از آخرین کارهای آناکاوان نیز محسوب می‌شود که پس از گذشت حدود 50 سال در ایران منتشر شده است. اما نکته جالب‌تر اینکه این رمان هم مانند بسیار از آثار ماندگار ادبی با گذشت این همه سال از تاریخ اولین انتشارش، هنوز طراوت و تازگی دارد و انگار جامعه امروز جهان را در آینه متن آن می‌بینیم. از آناکاوان آثار متعددی در زمینه رمان و داستان کوتاه منتشر شده و در اکثر کشورهای اروپایی او را به خوبی می‌شناسند اما عجیب اینکه در ایران هیچ‌یک از کتاب‌های او به فارسی برگردانده نشده است.

 

 آنا کاوان کیست؟

آنا کاوان در سال  1901در انگلستان به دنیا می‌آید و در سال 1968در 67سالگی از دنیا می‌رود. اوج کارهای او در زمان جنگ جهانی دوم به سال‌های 1929تا 1937 برمی‌گردد که در آن هشت سال به صورت توفانی رمان و داستان کوتاه نوشت و کتاب‌هایش در انگلستان به چاپ رسید.

 

 جریان سیال ذهن

این رمان به سبک سیال ذهن نوشته شده است. سبکی آکنده از واقعیت و خیال که با تک‌گویی راوی داستان در زمان حال و گذشته روایت می‌شود و در حال حاضر در دنیا طرفداران زیادی دارد. کاوان را به جرات می‌توان جزء پیشگامان این سبک نوشتاری در ادبیات داستانی دنیا برشمرد. ژانری که در دنیا با نویسندگان بزرگی مثل کافکا، فاکنر، ویرجینیا وولف و کاوان شروع شد و با نویسندگان امروزی مثل پل استر و موراکامی به اوج خود رسید.

نام یخ پاره را کاوان به این دلیل برای کتابش انتخاب کرده چون سراسر ماجراهای این رمان در میان برف و کولاک و بوران می‌گذرد. راوی قصه عازم سرزمینی می‌شود که بی‌شباهت به عصر یخبندان نیست. سرزمینی یخ زده، غم‌انگیز و مه گرفته. سرما و یخ عناصری هستند که مثل شبح،اول تا آخر داستان پا‌به‌پای شخصیت‌های داستان در تمام زمان و مکان‌هایی که نویسنده توصیف کرده حضور دارند. در مقدمه کتاب آمده است: «به خاطر شیوه‌ای که کاوان شخصیت‌های بی‌نامش را توصیف می‌کند و به این دلیل که علاقه شدیدی به عدم قطعیت عاطفی و جسمی دارد، خواننده هرچند برای لحظاتی کوتاه، احساس می‌کند تنها مانده است. نثر کاوان به صورت زیبایی حساب شده است. رویاها و خاطرات و فلش‌بک‌ها به درون داستان وارد می‌شوند بدون آنکه از پیش درباره آنها هشدار یا توضیح داده شود. بدون آنکه دلیل منطقی برای آنها در فضای اتفاق‌های دیگر داستان روشن شود.

  • ---