رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

مجله دوست نوجوانان-اردیبهشت 1394

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ب.ظ

 

نوجوانی ارزشمندترین دوران زندگی است.

 

گفتگو از : رامین جهان پور

کمال شفیعی متولد  سال1347 در اسدآبادهمدان است و حدود سه ده است که در زمینه ادبیات بزرگسال و کودک ونوجوان فعالیت دارد.اولین شعر او در سال 1367 در کیهان بچه هابه چاپ رسید وباعث شد بعدها ادبیات کودک ونوجوان را جدی تر دنبال کند.اولین کتاب شعراو برای خردسالان بود که «اینها غذا نمیشه » نام داشت و در سال 1380 منتشر شد.مجموعه شعرهای:« اسم قشنگ یلدا»،« گربه مهندس است» ، « تندیسی از رفتگر» ،«مانند گنجشک»، « سرزمین گلها» و «  مورچه های پاپتی» از دیگر کتابهای شعر ایشان در حوزه کودک ونوجوان  است.کمال شفیعی در حال حاضر در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مدیریت امور ادبی استانها را برعهده دارد.

آقای شفیعی به نظر شما  ارتباط نوجوانان امروز با شعر وشاعری نسبت به دهه های گذشته بیشتر شده یا کمتر؟

به نظر با گسترش شعبه های کانون پرورش فکری کودک ونوجوان در شهرستانهای مختلف کشور وتنوع نشریات کودک ونوجوان نوجوانا ن امروز ما به درک بیشتری از شعر نسبت به گذشته رسیده اند و هم اینکه گرایش آنها به مقوله شعر بیشتر شده است.اما چیزی که متاسفانه کمرنگ شده وجود انجمن ها ومحافل ادبی است که ادبیات کودک ونوجوان ما را جدی بگیرد .و این کمرنگ بودن در شهرستانها بیشتر از تهران احساس می شود.

شما فکر می کنید ارگانهای فرهنگی مثل کانون و مرکز آفرینش های حوزه  هنری در  این زمینه فعالیتی کافی نداشته اند؟

کانون پرورش فکری کودک ونوجوان  در این زمینه همیشه پیشگام بوده.حوزه هنری هم در سالهای اخیر سعی کرده با تاسیس دفاتر ونهادهای ادبی در برخی از شهرستانها  به آموزش وکشف استعداد ها  در برخی از شهرستانهای کشور بپردازد اما باید قبول کنیم نسبت به گستردگی ادبیات کودک ونوجوان ورشد جمعیت کشور وداشتن این همه دانش آموزکودک ونوجوان این فعالیتها بسیار ناچیز است واگر می خواهیم در  آینده ادبیات کودک ونوجوان قوی وماندگاری داشته باشیم باید فعالیتهایمان را در زمینه آموزش وترویج شعر به کودکان ونوجوانان کشور بیشتر کنیم .الان در شهرستانها ما شاعران متخصص کودک ونوجوان برای آموزش نونهالان نداریم در بعضی ار شعبه ها  شاعران بزرگسال ما دارند فعالیت ادبی می کنند در حالیکه شاید مهارت کافی را در این زمینه نداشته باشند. تک وتوک شاعران کودک ونوجوانی داریم که در شهرستانها هستند آنها هم به صورت خود جوش فعالیت دارند ودور هم جمع می شوند.اما جای یک محفل رسمی که به طورحرفه ای به  نقد وبرسی وتحلیل ادبیات کودک ونوجوان در کشور بپردازد  چه  در تهران وچه در  شهرستانها واقعا خالی است.

به نظر شما آیا شعر کودک ونوجوان ما نسبت به سالهای گذشته پیشرفتی داشته است ؟

در زمینه شعرهای خرد سال وکودک ما قدم هایی رو به جلو برداشته ایم یعنی شاعران ما با تغیر زبان وفرم  به بچه های نسل امروز ما  نزدیک تر شده اند اما در زمینه شعر نوجوان ، من فکر می کنم شاعران ما هنوز از چهار چوب  سبک سنتی خودشان که بیشتر چهار پاره  است  بیرون نیامده اند وقالب های جدید تری را تجربه نکرده اند در صورتیکه من در  محافلی که برای نوجوانان شعرخوانده ام احساسم این بود که با شعرهای سپید وآزاد  بهتر ارتباط برقرارمی کنند وشاید این سبک شعرها به زبان بچه های امروز ما  نزدیکتر باشد.

اگر یادتان باشددر دهه شصت وهفتاد نشریات کیهان بچه ها وبعد سروش نوجوان تبدیل شده بود به مرکز پرورش واستعداد یابی شاعران کودک ونوجوان، آنجا جلسات منظمی  برگذار می شد و آثار شاعران مورد نقدوبرسی قرار می گرفت.آیا تاثیرات آن جلسات در نسل امروز شعرما هنوز هم وجود دارد؟

بله من فکر می کنم اگرتاریخچه   ادبیات کودک ونوجوان مارا بخواهیم طبقه بندی کنیم از دهه شصت وهفتاد می توانیم به عنوان دهه طلایی نام ببریم درآن  دوران ادبیات ما به رشد وشکوفایی رسید واین روند روبه رشد در آثار نویسندگان وشاعران  جدید تر هم مشاهده می شود، اما نباید فراموش کرد که دایره واژگان شعری آن روزها، بازندگی  نوجوانان  امروز ما خیلی  همخوانی ندارد در واقع می توان گفت که شاعران کودک ونوجوان ما کمی از نوجوانان نسل امروز فاصله گرفته ویا گاها عقب هم مانده اند دغدغه کودک ونوجوان امروز طبیعتا با روحیات و وگفتار بچه های نسلهای قبل فرق می کند ،  شاعران ما هم برای رسیدن به این نسل  بایددست به نوآوری بزنند ویا  زبانشان را در شعر تغییر بدهند اگر این اتفاق بیافتد بیشتر می توانیم به آینده شعر کودک ونوجوان امیدوار باشیم.

منظور شما این است که بعد از محمود کیانوش  وپروین دولت آبادی در دهه  شصت شاعرانی روی کار آمدند  و یک نوع شعری را برای نوجوانان باب کردند  که بیشتر به سبک  چهار پاره بود و این سبک همچنان ادامه دارد؟

البته در چند سال اخیر شاعران نوجوان ما کارهایی جدید تری هم  ارایه کرده اند اما خیلی کم . اگر دقت کرده باشید نوجوانهای امروز  ما هنوز هم با برخی از شعرهای قیصر ارتباط برقرار می کنند چون شعرهای او به زبان نوجوانان امروز نزدیک تر است . یا بعضی ازنوجوانان  امروز دوست دارند شعرهای بزرگسالانی  مثل فروغ یا احمدرضا احمدی را زیر لب زمزمه کنند.  دلیلش هم این است زبان شعری نوجوان ما از حالت کودکانه اش بیرون نیامده است البته در چند سال اخیر کسانی مثل خانم نظرآهاری، بیوک ملکی،  عباسعلی سپاهی وغلامرضا بکتاش و چند تای دیگر  دست به یک سری نو آوری وساختار شکنی  در زبان شعر نوجوان  زده اند و سعی  کرده اند به تجربیات جدیدی در زمینه شعر نوجوان برسند که  امیدوارم تداوم داشته باشد .

شما خودتان هم در زمینه شعر نوجوان سبک های آزاد وسپید را  امتحان کردید؟

بله اتفا من در حال حاضر هفت مجموعه شعر نوجوان در دست چاپ دارم که حاصل تجربیات من در چند سال گذشته اند پنج تا از آنها را به سبک نیمایی سروده ام ودوتای دیگر هم شامل شعرهای سپید من هستند.

 

می توانید اسم چند تا از آنها را بگویید؟

بله «چتری از پرنده »، «کاغذ سفید من» . «پنجره ها گرم گفتگو بودند» و «تب رسیدن» چند تا از اینها هستند.

با این حال شما به آینده شعر کودک و نوجوان ما خوش بین هستید؟

با نشانه هایی که در آثارشاعران نسل جدید   دیده می شود یقین دارم که وضعیت شعر بهتر خواهد شد فقط بخشی از نگرانی های من از  این است که متولیان شعر کودک ونوجوان ما  نسبت به آثار این عزیزان سکوت کنند. همیشه  ادبیاتی پیشرو خواهد بود که مورد بی تفاوتی قرار نگیرد متاسفانه بسیاری از شاعران ما با مقوله نقد غریبه اند من فکر می کنم آثاری که از طرف نسل جوان ما تولید می شود نیازمند تحلیل و بررسی است.

چرا در زمینه شعر کودک و نوجوان برخلاف رمان  و داستان ترجمه های کمتری به بازار می آید؟

یکی از دلایلش جوان بودن ادبیات کودک و نوجوان ماست ،دلیل بعدیش هم  نگاه گیشه پسندانه ناشران و مترجمان ما به مقوله ترجمه است بعضی از آنها فکر می کنند اگر شعر کودک و نوجوان رابه زبان فارسی برگردانند کتابها روی دست شان خواهد ماند و گاهی هم فکر می کنند اگر کار کودک و نوجوان را ترجمه کنند کار بزرگی انجام نداده اند و همه اینها برمی گردد به جدی نگرفتن ادبیات کودک نوجوان در کشور ما.در صورتی که در چند سال اخیر شعرهای شیلور استاین برای کودکان ایرانی  ترجمه شده و با اقبال خوبی هم روبه رو بوده است . به هرحال آثاربسیار ارزشمندی در زمینه شعر کودک و نوجوان در خارج از کشور تالیف می شود که اگر مترجمان ما همت کنند با ترجمه آن کتاب ها کمک بزرگی به ادبیات کشورمان خواهند کرد.

حالاچرا کتابهای شاعران ما به زبان خارجی ترجمه نمی شود؟

اتفاقا  یکی از دلایل این بحث هم برمی گردد به کلاسیک بودن شعرهای کودک و نوجوان ما.  چون اگر بخواهیم چهارپاره های شاعران خودمان را به زبان خارجی برگردانیم 50 درصد از زیبایی هنری خود را از دست خواهند داد.اینجاست که باید تأکید کرد که زبان شعری امروز ما احتیاج زیادی به تغییر و نوع آوری دارد. چون شعر آزاد و سپید خیلی راحت تر از اشعار وزن دار  و قافیه دار ترجمه خواهد شد.

 

بهترین کتاب های که در زمان نوجوانی خوانده اید کدامها بودند؟

کتاب« شازده کوچولو» نوشته اگزوپری با ترجمه محمد قاضی  یکی از کتاب های خوبی بود که در زمان نوجوانی خواندم و با آن بسیار ارتباط برقرار کردم دیگر کتابی که تاثیر زیادی در من گذاشت« سفرهای حامی و کامی» نوشته نادر ابراهیمی بود که اتفاقا سریالش هم دراواخر ده پنجاه از تلویزیون پخش شد. یادم هست برای خریدن کتابش  تمام همدان را زیر پا گذاشتم اما پیدایش نکردم و آخر سر برادر بزرگترم را که در کرمانشاه نظامی بود وادار کردم مرا با خود به آن شهر ببرد و بعد از کلی گشتن درکتابفروشی های کرمانشاه آن را پیدا کردیم  وخریدیم .

یک خاطره از نوجوانی تان برای ما تعریف کنید؟

یک روزدر نوجوانی  برای خریدن کیهان بچه ها به دکه روزنامه فروشی در  اسدآباد رفتم و تقاضای کیهان بچه ها کردم  فروشنده هم نگاهی به سراپای من کرد  و گفت تو دیگه پشت لب هایت سبز شده باید کیهان ورزشی بخوانی !

چه تعریفی از نوجوانی دارید؟

به نظر من نوجوانی ارزشمندترین دوران زندگی هست. نوجوانی را می توانم در این سه کلمه تعریف کنم: هیجان، سرعت و شکل گیری شخصیت .البته نوجوانی دوران خاصی است خاص بودنش هم بیشتر به خاطر سردرگم بودن آن دوران است تا وقتی که کودک هستی والدینت به تو توجه دارند و به خواسته هایت می رسند وقتی هم جوان و بزرگ سال می شوی این خودت هستی که  می توانی  بر مشکلات زندگی ات غلبه کنی اما د رنوجوانی نگاه خانواده به نوجوان از دو منظر شکل می گیرد گاهی اوقات فکر می کنند هنو ز کودکی وگاهی وقت ها فکر می کنند جوانی و احتیاج به کمک نداری به همین خاطر از این دوران ، دوران سردرگمی یاد می کنند .اما در کل آینده هر انسانی در این دوران شکل می گیرد.

 

شعر را چگونه تعریف می کنید؟

شعر والاترین حسی است که انسان به واسطه انسان بودنش می سراید.زیباترین هنر انسان ابراز احساسات آن است و زیباترین  قالب برای ابراز احساسات، سرودن شعر است شعر از شعور انسان برمی خیزد وشعری که باعث تعالی انسان شود به نظر من زیباترین هدیه و موهبتی است که خدا در وجود یک شاعر  نهاده است.

 

چه موقع هایی شعر می سرایید؟

من زمانی برای شعر سرودن قلم بدست می گیرم که با خودم و مخاطب روراست و صادق باشم. و می توانم بگویم تنها زمانی به دروغ فکر نمی کنم که احساس شعر گفتن در من زنده می شود.

  • ---

مجله دوست نوجوانان/ فروردین 1394

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ


گفتگو از :رامین جهان پور


........................................................................................................................................

مریم هاشم پور ازتابستان 1384 سرودن  شعر  برای کودک ونوجوان را به طور جدی آغاز کرد و تا کنون هشت مجموعه شعر از ایشان منتشر شده است که برای نمونه  می توان به کتابهای « گل و باران وخورشید» (شعر نوجوان ) ،«هم روزنامه هم کلوچه »،« گنجشک پر ،جوراب پر» ،«زمین بازی ما را خریدند » و «تا پل رنگین کمان » (شعر کودکان ) اشاره کرد. ایشان که متولد 1357درکرج می باشند لیسانس ادبیات فارسی دارند و با نشریات دوست کودکان ، رشد نوجوان و دانش آموز، دوچرخه ، سلام بچه ها ، پوپک وملیکا هم درزمینه شعر همکاری  دارند. ازنکات جالب توجه دیگرجوایزادبی متعد دی است که این شاعر جوان برای سرودن اشعارش  درهمایش های مختلف بدست آورده  اند .کتابهای هاشم پور در چند سال اخیر توانسته اند مقامهایی را درهمایشهایی مثل  پنجمین دوره جایزه ادبی پروین اعتصامی ،جایزه ادبی سلمان هراتی ، پانزدهمین دوره جشنواره کتاب سال دفاع مقدس ودوازدهمین دوره کتاب فصل و.... کسب کنند.

 

چطور شد که با شعر کودک ونوجوان آشنا  شدید؟

 

راستش اززمان کودکی مادرم همیشه برایم کتاب قصه و شعرمی خرید این کتابهای مصور اکثرا ضمیمه نوار کاست بودند.اگریادتان باشد دردهه های قبل ادبیات نمایشی که  به صورت صوتی برای بچه ها به بازار می آمد درمیان خانواده ها طرفداران زیادی داشت وبچه ها باکتاب قصه هایی که همراه با نوار بود خیلی ار تباط برقرارمی کردند .من از دوره دبستان با شعرها وقصه های کودکانه از همین طریق آشنا شدم .نکته بعدی که درروحیات من تا ثیر گزاربود کار پدرم بود .پدرم توی کار پرورش گل وگیاه بود ومن اکثرمواقع بهش سر می زدم .دنیای زیبای گلها با رنگهای متنوع با عث شد که ازکودکی به طبیعت علاقه مند شوم.علاقه زیادم به طبیعت وشعرهای که ازکودکی در ذهنم بود فکر می کنم مهم ترین  دلیل برای شاعر شدن من بودند. بعدها که به قول معروف طبع شعرپیدا کردم یعنی زمانی که در مدرسه  دوره راهنمایی را می خواندم طوری شده بود که با همکلاسی هایم مشاعره برگزارمی کردیم ومن هیچوقت کم نمی آوردم . وهمیشه یک قطعه شعر حالا  چه کلاسیک چه  سپید یا کودکانه نوک زبانم بود  که باید  با خود مزمزمه اش می کردم .

ازچه زمانی احساس کردی که می توانی برای بچه ها شعر بگویی ؟

وقتی دخترم الهه به دنیا آمد. من همیشه دنبال این بودم که برایش قصه یا یک شعر کودکانه بخوانم خصوصا موقعی که می خواست بخوابد. بخاطر همین هر وقت که  وارد کتابفروشی ها می شدم یکضرب سراغ کارهای کودک را می گرفتم یکروزکه دنبال شعر برای  دخترم بودم چند تا ازشعرهای ناصر کشاورز و افسانه شعبان نژاد توجه ام را جلب کرد واحساس کردم برای خردسالان وکودکان حرفهای خوبی برای گفتن دارند من که ازقبل به ادبیات علاقه داشتم شروع کردم به سرودن شعر برای دخترم درواقع یک  احساسی به  من دست دادکه من می توانم برای کودکم شعر چهار پاره بگویم .بعد کم کم تمرین های شعری ام را شروع کردم تا اینکه یکروز  که به خانه شاعران در خیابان دولت تهران رفته بودم، وقتی نوبت به خواندن شعر من رسید یکی ازشعرهای کودکانه ام را برای جمع خواندم که مورداستقبال هم قرار گرفت همان روز آقای ساعدباقری  که مسئول آن برنامه بود مرا به آقای افشین علا معرفی  کرد آقای علا که در برنامه خانه شاعران فعالیت داشت شعر کودکانه مرا گرفت و تشخیص داد  که در یکی ازشماره های  نشریه دوست نوجوان چاپ شود.چاپ این شعر در واقع سکوی پرتاب من به دنیای شعر کودک ونوجوان بود که همکاری من را با نشریات ،در پی داشت.

پس، ازهمان روز بود که احساس کردی استعداد شعر گفتن را برای بچه ها داری ؟

بله تشویق های آقای علا خیلی موثربود .وقتی شعرم را در نشریه دیدم خیلی خوشحال شدم.ازآن روز به بعد سعی می کردم دربرنامه های  ادبی  که با حضورشاعران کودک ونوجوان برگزارمی شد شرکت داشته باشم .درآ نجا باشعرهای آقای رحماندوست و خانم شکوه قاسم نیا  وخیلی دیگر ازشاعران کودک ونوجوان آشناشدم وسعی کردم با دقت بیشتری به این مقوله نگاه کنم . وهمه اینها باعث شد حتی رشته علوم تجربی ام را که  در دانشگاه می خواندم بخاطر ادبیات تغییر بدهم چون شعر دیگردرزندگی من نقش جدی تری پیدا کرده بود.

در مورد اولین کتابی که ازشما منتشرشد  صحبت کنید ؟

راستش هیچ آشنایی با مقوله چاپ کتاب  و انتشاراتیها نداشتم .ازخیلی ازنویسندگان وشاعران تازه کارمثل خودم هم شنیده بودم که کار های اول را خیلی سخت چاپ می کنند یا  حتی هزینه چاپ را هم از مولف وشاعر می گیرند بخاطر همین هیچوقت به چاپ کتاب فکر نمی کردم.تا اینکه درسال 1387 یکروزتوی اینترنت فراخوان شعر جشنواره فجر به چشمم خورد من هم چند تا ازسروده هایم را برای این جشنواره ایمیل کردم که خوشبختانه اشعارم برگزیده شد. بعد مسئولین انتشارات فصل پنجم به من پیشنهاد چاپ کتاب را دادند واولین کتابم که  درواقع گزیده شعرهای کودکانه ام  بود  به اسم «گنجشک پر،جوراب پر » توسط این ناشر درسال  1388 به چاپ رسید .

یک تعریف ازشعر   ؟

واقعیتش شعر یک مقوله زاتی است که در جان وخون انسانها ی مستعد جریان دارد در واقع کسی که می خواهد شعر بگوید علاوه براستعداد خدادادی باید آ ن جوهره را  داشته باشد. مورد بعدی پشتکار وتلاش یک شاعر است که دربه ثمرنشستن استعدادش تاثیرمی گزارد. شعراز نگاه من یک حس زیبای کشف نشده در درون انسانهاست که باید لمسش کرد. گاهی شعرهایی که ما می گوییم فقط یک سری حرف معمولی یا فقط بازی با کلمات است  که همه آدمها می توانند بزنند فقط ما شاعرها به آن آهنگ وریتم وتکنیک اضافه می کنیم اما نوع دیگرشعرفقط حرفهای معمولی نیست بلکه  اندیشه ای است که در پشت آن شعرنهفته است.واین اندیشه   است که به شعر ما  معنا وعمق می بخشد.

جوایز ادبی متعددی که شما گرفتید چه تاثیرات مثبتی در روند ادامه  فعالیت هایتان داشت ؟

 

  همانطور که گفتم اولین جایزه ای که در جشنواره شعرفجرگرفتم دریچه ای شد به روی  چاپ اولین کتابم. بعدها که  بقیه شعرهایم درهمایشهای مختلف دیگر برگزیده شد این خود نا شرها بودند که به من زنگ زدند وخواهان چاپ کتاب هایم شدند. درواقع  جوایز ادبی  علاوه براینکه باعث  دلگرمی وتشویق مولفان وشاعران می شود ، تا ثیر زیادی  هم درمعرفی این افراد  به رسانه ها  وجامعه ادبی کشور  دارد،  وقتی کتابهای من  در همایشها وجشنواره ها  مقام آوردند خیلی ازخبرگزاریها ورسانه های مجازی ومکتوب بامن تماس گرفتند و در مورد شعرهایم با من صحبت کردند.

 

بهترین کتاب هایی که درنوجوانی خواندی کدام ها بودند ؟

توی دوره راهنمایی  که اوج نوجوانی ام بود بیشتر با دوستانم کتاب هایی را می خواندیم که ازروی اقتباس آنها فیلم وکارتون هم ساخته شده بود و از تلوزیون دیده بودیم .مثل کارهای ژول ورن و مارک تواین و یا چارلز دیکنز « بیست هزار فرسنگ زیر دریا» ،« دور دنیا در هشتاد روز» ، «هاکلبری فین» ، «تام سایر» و «الیور تویست»  محبوب ترین کتاب های دوره نوجوانی من بودند.

نوجوانی ازنگاه شما ؟

نوجوانی برای من در این  کلمات  معنا پیدا می کند :  بلوغ، استرسهای شب امتحان ، دوستی های زود گذر و دوستی های ماندگار، مرز بین بزگسالی وکودکی.

یک خاطره ازدوران نوجوانی تعریف کنید ؟

این خاطره ام شاید کمی آمیخته  به طنزباشد اما واقعیتش حرف دلم است .در دوران نوجوانی من چون بچه کتابخوانی بودم توی مسلبقات شعر وکتابخوانی که درسطح مدرسه برگزارمی شد خیلی شرکت می کردم واتفاقا برنده هم می شدم اماهمیشه موقع اهدای جوایز متوجه می شدیم که توی کاغذ کادو ،کتاب پیچیده اند. از این مساله خیلی حرص می خوردم چون آن روزها   تنها چیزی که  همیشه دم دست بود ،همین  کتاب بودکه هم درکتابخانه مدرسه می شد پیداش کرد وهم درکتابفروشی ها ومن ازمسئولین مدرسه انتظاریک جایزه بهتری  را داشتم  اما  هیچوقت هم نوع جایزه اشان را تغیرنمی دادند.

 

  • ---

رودبار زیتونی که بود وهست !

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ب.ظ

رودبار زیتونی که بود و هست !


رامین جهان پور(نویسنده و روزنامه نگار)



از قزوین که می گذرید ،در ورودی استان گیلان، شهرستان رودبار زیتون قراردارد.رودبار زیتون از چندین  روستای تابعه و  سه شهر کوچک و نقلی به نام های لوشان ،منجیل ،و رودبار تشکیل شده  که با فاصله کمی از هم قراردارند.سابقه و قدمت این سه شهر کوچک  تاریخی به جنگ جهانی دوم بر می گرددو اگر بر گذر زمان تورقی داشته باشیم ردپای مهندسین وتکنسینهای اروپایی مثل روسها ،آلمانها و فرانسوی ها  را در شکل گیری ساختمانها و بناهای تاریخی  مثل  کارخانه سیمان و پل خشتی لوشان و همچنین نیروگاه بادی و سد بزرگ منجیل خواهیم دید. نکته قابل تامل اینکه، رودبار زیتون با این همه پیشینه و قدمت تاریخی  و گردشگری که در شاهراه تهران، شمال قرار گرفته و با تمام  زیبایی ها     ومناظر چشم نواز  و خاطره انگیزش مثل رودخانه سپید رود که از حاشیه شهر می گذرد ودرختهای زیبای انار و زیتون وتمام باغات وجلگه هایش با اینکه سالیان سال است که میزبان  هزاران مسافر و توریست می باشد  از لحاظ فرهنگی و زیبا سازی شهری پیشرفت قابل ملاحظه ای نداشته  و انگار با 30 سال قبل هیچ فرقی نکرده است وهمه اینها به نگاه سلیقه ای مسئولین شهرداری ویا گردشگری استان برمی گردد، البته بعضی ها معتقدند اگر زلزله 31خرداد اتفاق نمی افتاد  شاید شاهد تغیرات جدی حداقل در ظاهر شهرها  می شدیم البته بسیاری از ساکنین رودبار از بودجه کم شهرداری و نمایندگان مجلسشان گلایه دارند و به دنبال یک گوش شنوا برای رفع مشکلاتشان هستند برای مثال اگر نیم نگاهی به شهر کوچک  و تازه تاسیس« پرند»  که  چهار تا پنج سال از تاسیسش می گذرد و در حومه استان تهران وجاده ساوه قرارگرفته بیندازیم  متوجه  این نکته مهم  خواهیم شد ٍ، البته منظور نگارنده اصلا مقایسه  پرند با رودبار نیست ولی منظورم این است که رودبار از لحاظ بافتی ومکانی موقعیتش خیلی بهتر از این شهر است. رودبار زیتون با تمام زیبایی هایش افراد متشخص و معروفی هم به جامعه تحویل داده  ودارای استعدادهای نابی  هم هست که توسط  مسئولین باید کشف و حمایت شوند به عنوان مثال در سینما ما کارگردان مطرحی همچون  کامبوزیا پرتوی را داریم که اهل رودبار است همچنین در ورزش هم کاپیتان اسبق تیم ملی والیبال  بهنام جلوه وبازیکن حالای تیم ملی فوتبال  علیرضا جهانبخش را داریم همچنین حافظ موسوی و علی قانع هم از چهره های معروف ادبیات ما هستند که احتیاج به معرفی ندارند.امیدواریم در آینده ای نه چندان دور، رودبار زیتون با تمام مردم خونگرم ومیهمان نوازش به آنچه که احقاقش هست برسد.



  • ---


یک داستان نویس مطرح کرد؛

حمایت از نویسندگان گسترده و مداوم باشد

 

فرهنگ > کتاب

رامین جهان پور معتقد است فعالیت‌هایی که چندی است خانه کتاب در جهت حمایت از نویسندگان و صاحبان آثار انجام می‌دهد، خوب و مطلوب است به شرطی که گسترده‌تر شده و تداوم داشته باشند.

رامین جهان‌پور نویسنده کودک و نوجوان در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره فعالیت‌های اخیر خانه کتاب و سرای اهل قلم گفت: یکی از کارهای خوب و مثبتی که در چند سال اخیر در رابطه با ادبیات داستانی در کشور صورت گرفته، ساماندهی نویسندگان از طریق سایت اهل قلم (موسسه خانه کتاب) است. سایت رسمی اهل قلم با تشکیل پرونده‌های الکترونیکی و ثبت سوابق و آثار نویسندگان ایرانی و همچنین پرداختن به خدماتی همچون بیمه و اهدای کارت اهل قلم و بن کتاب گام مثبتی را برای این قشر که بین مابقی رشته های فرهنگی واقعا مظلوم واقع شده اند برداشته است.

وی افزود: این حرکت‌ها خوب است به شرطی که گسترده‌تر شود و تداوم داشته باشد. در کشور ما نویسنده جماعت، باید کاری برای نوشتن داشته باشد تا به چاپ برساند. تعدادی از نویسنده‌های ما به خاطر آشنایی با مراکز ادبی خودجوش، از برخی ناشران کارهای سفارشی می‌گیرند و پس از بستن قرارداد، کار را تحویل می‌دهند؛ اماخیلی از نویسنده‌ها هم هستند که در طول سال بیکارند و هیچ گونه منبع در آمدی برای آنها وجود ندارد؛ حتی به آنچه که می‌خواهند بنویسند هم امیدی ندارند که آیا کتاب شان چاپ می‌شود یا نه؟

این داستان نویس در ادامه گفت: موسسات فرهنگی مثل خانه کتاب اگر به کمک بودجه فرهنگی دولت خدماتی مثل نوشتن و سفارش کار گرفتن را هم به سایر خدماتشان اضافه کنند، حمایت بزرگی از نویسندگان کرده اند و اگر موسسه‌ای مثل اهل قلم به نویسندگانی که در آن سایت پرونده دارند، کارهای پیشنهادی تحویل دهد، یا با ناشران دولتی و خصوصی تعامل داشته باشد، گام مهمتری در این زمینه برداشته است.

جهان‌پور در پایان گفت: امیدواریم روزی برسد که هیچ تبعیض و استثنائی بین نویسندگان ایرانی صورت نگیرد و همه داستان نویسان و مترجمان، کار برای تالیف و ترجمه و تحقیق داشته باشند و اگر متولیان فرهنگی ما پروسه یا طرحی برای نوشتن دارند، آن را با عدالت بیشتری بین نویسنده‌ها تقسیم کنند وبا آنها قرارداد ببندند. با این کار اشتیاق نسل جوان برای گام نهادن در راه نویسندگی و فعالیت های فرهنگی بیشتر می شود و می توانیم به پویایی جامعه فرهنگی مان امیدوار باشیم.

 

  • ---

تبریک !

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ


!تبریک توافقات هسته ای !

به قول هوشنگ سریال شمعدونی :تبریک! تبریک به من .تبریک به تو !تبریک به ظریف !تبریک به همه ایرانیان طرفدار صلح !

 

  • ---

والیبالیستهای ما

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ب.ظ


یادداشت ..................رامین جهان پور

یادش بخیر دهه 1360 خورشیدی بود وما در برهه ای اززندگی هنوزدر رودبا ر زندگی می کردیم .نوجوان بودم وهنوززلزله 31 خرداد  شصت ونه   اتفاق نیافتاده بود .توی شهرستان لوشان)رودبار زیتون ) یادم است که حیاط بزرگ دبیرستان دخترانه را با دیوار بلندی به دوقسمت تقسیم کرده بودند .اینطرف دیوار یک محوطه سیمانی بودکه غروبها جوان های محل توی آن والیبال بازی می کردند ما با دوستهای نوجوانمان هر عصر برای دیدن بازی ها خودمان را به محوطه سیمانی می رساندیم و تکیه می زدیم به دیوار وزل می زدیم به بازی والیبالستها .هر غروب آنجا میعادگاه والیبالیستهای محلی بود که خیلی ها را به تماشای هنرنمایی اشان می نشاندند وآن محوطه قدیمی را سرشار ازشور وهیجان می کردند . هنوزاسم خیلی از والیبالیستها ی آن روزها در ذهنم مانده وحتی چهره های آنها .هرچند مدت زیادی ازآن روزگاران می گذرد وسالهاست که کسی را ازآن جمع ندیده ام ویا خبری ازآنها ندارم اما چون حافظه خدادادی ام همیشه درمرور خاطرات گذشته به یاری ام می آید نامها وچهره ها را در خاطردارم .سالها بعدکه زلزله آمد ما جزءاولین خانواده هایی بودیم که ازآنجا مهاجرت کردیم .ما به قزوین آمدیم ودرآنجا مستقر شدیم .وحال که فکر میکنم آن جوانها چه استعدادهای بزرگی بودند وچه توانمندی هایی در والیبال داشتند که گمنام مانده بودند: عارف ، عادل ونادر سه برادر والیبالست بودند که پایه های ثابت آن زمین والیبال محسوب می شدند. فامیلی اشان پالنگ بود که معروف به برادران پلنگی بودند .داود پناهی یکی دیگر ازوالیبالیستهایی بود که همیشه برای همه کری می خواند،حسن وحسین هرزندی وبهروزجهانی وهادی جعفری ورحمت بلون وزنده یاد پیمان شفیعی وچند تای دیگر که درتیمهای محلی بازی می کردند. اما در حد وحدود تیمهای باشگاهی استعداد داشتند.یادم هست در عصری که با بچه ها ی همکلاسی بازی را نگاه می کردیم «بهنام جلوه» کاپیتان آن روزهای تیم ملی والیبال که بچه رودبار بود با شلوار سبزبیروتی که به پا داشت به جمع والیبالیستها پیوسته بود وداشت بازی میکرد .بچه ها یی که برای تماشا نشسته بودند آهسته به هم میگفتن این همان بهنام جلوه معروف است که عکسش را توی کیهان ورزشی چاپ می کنند وتوی یکی ازباشگاههای تهران (بانک تجارت )بازی می کند .وحالا پس ازگذشت این همه سال با فرازونشیب هایی که در والیبال کشور شاهد بودیم والیبالیستهای غیور ایرانی را می بینیم که پرآوازه ترین تیم های اروپایی وآمریکایی را مثل برزیل ، ایتالیا لهستان و.. شکست داده اند ودر والیبال نه آسیا بلکه جهان، آقایی می کنند . بازی های والیبال درچند شب اخیر باعث شد که به یاد روزهای نوجوانی بیافتم وخاطرات آن محوطه قدیمی سیمانی را درذهنم مرور کنم یاد همه آن والبالیستها وآن محوطه سیمانی بخیرباد.

 

  • ---

بفرمایید اکسیژن!

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ


وقتی از جاده قزوین رد می شوی و از لوشان و منجیل و رودبار زیتون با همه درختهای زیتون وانار ورودخانه هایش می گذری به تقاطعی می رسی که «توتکابن» و«رستم آباد» را به منطقه خوش آب و هوایی وصل می کند که «عمارلو» نام دارد. عمارلو یک منطقه کوهستانی  در گیلان است که سرشار از چمنزار ودرختهای زیبای گردو ، فندق ، بید مشک ،بلوط و گوجه سبز می باشد که از چندین روستای نزدیک به هم تشکیل شده با خانه های زیبای شیروانی دار و طبیعتی بکر وهوایی کاملا ناب .هرچقدر جاده عمارلو را از ارتفاعاتش بالا می روی هوا خنک تر می شودتا آنجا که یک ساعت بعد به روستای «دوسالاده» می رسی که نزدیکی های چشمه معروف« داماش» است.در آنجا نسیم خنک کوهستان و عطر خوش گلهای وحشی وشکوفه های سیب جنگلی به همراه آواز پرندگان از تو پذیرایی می کنندو به استقبالت می آیند. منطقه زیبا ورویایی عمارلو در بهار و تابستان اغلب  با مه غلیظ و نم نم باران همراه است.نزدیکی های داماش  هم مرکز کباب خوران مسافرانی است که عاشق طبیعتند و به استقبال اکسیژن آمده اند و بیشتر مسافران آنجا هم از کرج وتهران وشهرهای شمالی کشور می آیند.در «دوسالاده» ما یک خانه ییلاقی داریم که گه گداری در بهار وتابستان اگر فرصتی دست بدهد در آنجا دور هم جمع می شویم .عمارلو از محدود مناطق کوهستانی ایران است که طبیعت وآب وهوای بی نظیری داردو در بهار وتابستان پذیرای مسافرانی است که در جلگه های سرسبز آن قدری می آسایند . درعمارلو از هوای شرجی وپشه  وگرما اصلا خبری نیست.    

  • ---


............................

رامین جهان پور


.................................


شاید بسیاری از ساکنان منطقه ما خبر نداشته باشند که قهرمان دوچرخه‌سواری آسیا در شهرک نمونه سپاه زندگی می‌کند. حسین عسکری کاپیتان ۳۹ ساله تیم‌ملی دوچرخه‌سواری کشورمان، در ورزش ایران چهره شناخته شده‌ای است و نیاز به معرفی ندارد. او که در شهرستان خمین به دنیا آمده چهارسالی می‌شود که درمنطقه ما زندگی می‌کند. عسکری با 2 مدال طلایی که اخیراً دررشته‌های «تایم‌تریل» و «استقامت» در رقابت‌های آسیایی تایلند گرفت، سهمیه مستقیم راهیابی به مسابقات المپیک ۲۰۱۶ برزیل را به نام خود ثبت کرد. عسکری پیش از این نیز در المپیک۲۰۰۸ پکن شرکت کرده و دارنده مدال برنز بازی‌های آسیایی اینچئون کره‌جنوبی هم هست. کاپیتان تیم‌ملی دوچرخه‌سواری ایران در حال حاضر عضو باشگاه پتروشیمی یزد است و در این شماره مهمان همشهری محله.

نخستین دوچرخه من
از کودکی عاشق دوچرخه و دوچرخه‌سواری بودم و به خاطر دور بودن مدرسه از خانه، مجبور بودم از این وسیله دوست‌داشتنی استفاده کنم و همین اتفاق باعث تشدید علاقه من نسبت به دوچرخه شد. مدرسه‌راهنمایی که در آن درس می‌خواندم ۱۰ کیلومتر با خانه ما فاصله داشت و برای اینکه با دوچرخه به موقع به مدرسه برسم هر روز سعی می‌کردم تا سرعت‌ام نسبت به روز گذشته بیشتر باشد. نخستین دوچرخه‌ای که پدر خدا بیامرزم برایم خرید، یک دوچرخه معمولی کوچک بود که خیلی آن را دوست داشتم همین دوچرخه کوچک و آن مسافت بین خانه تا مدرسه، باعث شد که من بتوانم در مسیر قهرمانی پای بگذارم. سال ۱۳۶۸ و زمانی‌که در مقطع سوم راهنمایی درس می‌خواندم یک‌دوره مسابقه دوچرخه‌سواری در مدرسه برگزار شد و من توانستم زود‌تر از همه به خط پایان برسم و به‌عنوان نماینده مدرسه برای مسابقات قهرمانی نوجوانان کشور که در یزد برگزار می‌شد انتخاب شدم. شرکت در مسابقات کشوری یزد و کسب مقام اول مسابقات جاده‌ای، نخستین گام بلند من در دوچرخه‌سواری بود که علاوه بر خاطره‌ای به یاد ماندنی، انگیزه‌ای شد برای ورود حرفه‌ای به این رشته ورزشی و آغاز راهی طولانی.

دعوت به تیم‌ملی
سال ۱۳۷۳ به عضویت تیم‌ملی نوجوانان و بعد از آن جوانان کشور در آمدم و تمرینات حرفه‌ای را زیرنظر مربیان تیم‌ملی آغاز کردم. دعوت من به تیم‌ملی باعث شد که پدرم مرا از خمین به کرج ببرد تا از فروشگاه بزرگی که در آن شهر بود برای من دوچرخه حرفه‌ای و جدیدی بخرد تا انگیزه من برای تمرین بیشتر شود. پس از آن به همراه تیم‌ملی جوانان در مسابقات آسیایی مالزی شرکت کردم و در رشته استقامت به مقام سوم رسیدم و نخستین مدال برون‌مرزی‌ام را به رنگ برنزی کسب کردم. پدرم و برادر بزرگ‌ترم همیشه من را برای ادامه این رشته ورزشی تشویق می‌کردند. خدا را شکر همسرم هم در یک خانواده ورزشی رشد کرده و خودش هم اهل ورزش است و همین باعث می‌شود تا دوری من از خانه را که بیشتر به‌خاطر اردو‌ها و مسابقات داخلی و خارجی اتفاق می‌افتد تحمل کند و همیشه مشوق من در این راه باشد. البته در بین اعضای خانواده‌ام، دختر 8 ساله‌ام غزل، برخی اوقات دلتنگی می‌کند که با حضور مادرش این مشکل هم حل می‌شود.

تعامل تربیت‌بدنی و آموزش وپرورش
در دهه‌های گذشته آموزش و پرورش با انجام مسابقات ورزشی در سطح آموزشگاه‌ها و مدارس و محله‌ها، نقش مهمی در معرفی و شکوفایی دانش‌آموزان داشت. در واقع مدرسه سکوی پرتابی بود برای پیشرفت بچه‌هایی که استعداد قهرمانی داشتند. اما متأسفانه چندسالی است که تعامل بین مدارس و ادارات تربیت‌بدنی کمتر شده و این به ضرر دانش‌آموزهاست. من خودم همان‌طور که اشاره کردم نخستین مسابقه‌ام را با مدارس شروع کردم و شاید اگر آن مسابقه مدرسه‌ای برگزار نمی‌شد هیچ‌گاه به تیم‌ملی نمی‌رسیدم.

در منطقه تمرین می‌کنم
بسیاری از روزها در اردو هستم و زمانی‌که در استراحت به‌سر می‌برم به همراه خانواده‌ام به تفرجگاه‌های منطقه می‌رویم. ترکیب آرامش و فضاهای ورزشی در نظر گرفته در منطقه، بسیار خوب است و برای جوانان علاقه‌مند به ورزش، به‌خصوص رشته دوچرخه‌سواری، مکان‌های مناسبی وجود دارد تا در آن به تمرین بپردازند. برای انجام تمرینات انفرادی‌ام از وسعت و جغرافیای عالی منطقه استفاده می‌کنم یا اینکه به بوستان چیتگر یا جوانمردان می‌روم و از پیست‌های این مجموعه‌ها استفاده می‌کنم. خوشبختانه در این زمینه مسئولان امکانات خوبی را برای شهروندان در نظر گرفته‌اند.به همین دلیل حاضرم که برای ارتقا و توسعه ورزش دوچرخه‌سواری در بین دانش‌آموزان و جوانان منطقه هر تلاشی را انجام بدهم و با تربیت‌بدنی نواحی و شهرداری منطقه در صورت تمایل همکاری داشته باشم.

رمز موفقیت یک ورزشکار
رمز موفقیت هر ورزشکاری در وهله اول تلاش، پشتکار و استقامت است. باید سخت تمرین کرد تا به اهداف نزدیک شد. هیچ جوانی پیدا نمی‌شود که از خواب، تفریح، مسافرت و فراغت بدش بیاید اما وقتی انسان اهداف بزرگی در سر داشته باشد باید در زندگی قید خیلی از چیز‌ها را بزند و بیشتر وقت و تمرکزش را روی هدف مشخص شده‌اش بگذارد تا به نتیجه برسد. کسی که به نمایندگی از یک کشور وارد میدان‌های بین‌المللی می‌شود اگر پشتکار نداشته باشد قطعاً نمی‌تواند به رده‌های بالا دست پیدا کند.

  • ---

> روزنامه شرق > شماره 2294 17/2/94

شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ب.ظ


ما افراد کم سوادی هستیم. چرا؟


نویسنده :علی میرمیرانی

الف) پرواضح است که سواد به معنی خواندن و نوشتن یا تحصیلات عالی و آکادمیک، مراد نیست. سواد را که به معنی دانستگی و جویای ادراکی نو در میان دانسته های دیگران بودن بگیریم، خواهیم دید چه بسیار مهندسانی که در رشته شان دکترا گرفته اند یا بسیار پزشکانی که تخصص و فوق تخصص دارند، اما به غایت بی سوادند. چندسال پیش دوستی اصرار داشت مسئولیتی را در یکی از نشریات لایف استایل برعهده بگیرم. به او گفتم آن جنس کاری که تو از من می خواهی با کم سوادی مخاطبت نمی خواند. اتفاقا گفت غالب مخاطبان ما پزشک و... هستند. بدیهی است دکتر و فوق لیسانس و... که فرهنگ و سواد فرهنگی و دانسته های جمعی او از هضم رابع گذشته باشد و شوق به تحصیل این دانستن و... در زمان و ذهنش جایگاهی ندارد، آدم باسوادی نیست.
ب) کم سوادیم چون تیراژ کتاب در ایران بدل به یک جوک دست سوم بی مزه شده که دیگر تذکردادن و بحث کردن و... هم در آن بی اثر است. این تیراژهای ٥٠٠، ٦٠٠ تایی که برخی مربوط به کتب اشخاصی است که حداقل نیم قرن است می نویسند یا ترجمه می کنند، بیانگر کم سوادی ما و موید این نکته است که با دانستن و فهم فرهنگی بیگانه ایم.
تاسف آورتر از این تیراژهای مضحک، تلاش رسما مذبوحانه مولفان و مترجمان است که در این وانفسا بدل شده اند به ویزیتور و مشتری جورکن و بازاریاب درجه ششم کتاب های خود! و بیا و ببین چه دست وپاهایی که نمی زنند در فضای مجازی و فضای مطبوعات و... که شاید بتوانند چهار نفر را متقاعد کنند به خرید کتابشان. شان مترجم و مولف هم در این میان گم گشته ای بیش نیست. رسما شوخی است. ناگفته پیداست که در فضای اینترنتی هم دوستان اغلب لایک می کنند و کتابی نمی خرند و این مسئله، به درام بلکه به تراژدی کتاب و سواد و فرهنگ در کشور ما رنگ کمدی هم می زند. کمدی سیاه یا طنز تلخ؟ کدام تعبیر را می پسندید؟
ج) ما کم سوادیم. چون نه عموم که حتی بخش فرهنگی طبقه متوسط شهری نیز فیلم های روز یا دیروز سینمای جهان را پیگیری نمی کنند. قطعا از آغاز دهه ٩٠ دیگر هیچ تبی در این زمینه در اجتماع قابل رویت نیست. دوستی را می شناسم که فیلم های سینمای جهان را از او می گیرم. مغازه ای کوچک داشت در فرهنگی ترین خیابان تهران. آن را بست. خودش می گفت لازم نیست مردم دغدغه سینمایی داشته باشند. بر فرض ٢٠٠ فیلم قابل بحث تاریخ سینما یا صد فیلم مطرح جهان یا... را بخرند. اگر ١٠ فیلم برتر سینمای جهان و هرسال چندفیلم روز را می خریدند، من یک طبقه از این پاساژ را به نام زده بودم! ایراد از دانلود هم نیست. ما مشتری سریال های ترکی هستیم. به همین سادگی. تیتر روزنامه ها را اگر در هفته های اخیر بازبینی کنید، لابه لای آن مکرر به وضعیت بد اقتصادی سینمای ایران اشاره شده. مردم ما سینما هم نمی روند. دلیلش هم فقط سانسور یا... نیست. دغدغه یا حوصله اش نیست.
د) به گمانم استفاده کالاهای فرهنگی اعم از فیلم، کتاب، موسیقی، تئاتر و ... هیچ گاه از بدل به عادت روزانه ما نشده. نمی گویم دغدغه یا دل مشغولی یا علاقه...، نه. یک عادت ساده اما نهادینه شده. از این رو اگر در سایر نقاط جهان تکنولوژی فراگیر می شود، عادات فرهنگی سر جای خود، با همان قوت باقی می ماند اما در ایران ماهواره و اینترنت جایگزین کتاب، سینما، تئاتر و... می شود. اظهرمن الشمس است که ما در فضای سایبری دنبال کتاب و فیلم و... نیستیم. ما آنجا کم سواد، جوزده و سطحی، صرفا زمان را سر می بریم و وقت می کشیم. حتی این موج سواری ما در همان حوزه هم عیان است. در سال ٩٣، رسما فیس بوک از مد افتاد و اینستاگرام مد شد. (دقت کنید، مد شد.)
ه) ما کم سوادیم چون بر فرض مثال اگر شلواری در آن سوی جهان با خشتکی در حوالی زانو و کمری در زیر باسن، مد شود، با چنان سرعتی میان بخشی از جماعت ذکور ما فراگیر می شود که حیرت می کنی. گویی با یک کلیک، نصب در محل، تحویلت می دهند اما اگر از ظهور
e-book (کتاب الکترونیکی) در جهان سال ها بگذرد، اینجا انگار حتی بویی یا ادایی یا ژست و پز آن هم راه نمی یابد.
و) ما مردم کم سوادی هستیم. تیراژ مطبوعات در ایران به خودی خود یک طنز تمام عیار است. ملاحظه های مطبوعاتی و پرهیزهای حرفه ای اجازه نمی دهد و گرنه اگر تیراژ قابل اعلام و اعلان باشد، خواهید دید با جمع زدن تیراژ دو، سه روزنامه وزین قابل بحث کشور به عددی می رسیم که بیشتر مناسب صرفا یکی از مناطق ٢٢ گانه تهران است! نه کل تهران و نه سراسر کشور. همه ماجرا هم به فضای بسته و سانسور و... ربط ندارد. از روز ازل در مطبوعات در ایران تا امروز کمتر دوره ای فضا باز و آماده روزنامه نگاری بوده است. شاید در مجموع دو سال فضای مناسب داشته ایم. پس محدودیت ها همیشه بوده اند اما این بی اقبالی از سوی مخاطب مشخصا از دهه ٩٠ عیان است و نتیجه چنان شده که گاهی آدم می اندیشد قلم زدن در مطبوعات یک خودگویی و خودخندی بیش نیست.
موخره: یقه تکنولوژی را نگیریم و بی سوادی خود را در همگامی با سرعت روز جهان پنهان نکنیم. این اینترنت های کلنگی ما که حتی ١٢٨ آن را هم سرویس دهنده محترم با یک کرور آدم، اشتراکی در اختیارمان می گذارد و مدام کَمیت لنگی دارد و هزار مصیبت، با اینترنت در هیچ کجای جهان قابل قیاس نیست. اما به تیراژ کتاب در کشورهایی که سرعت نتشان رنگ از رخسار نید فور اسپید می برد، نگاهی بیندازید. به تیراژ مطبوعات در همین پاکستان بنگرید. به فروش فیلم در سایر کشورها نظری کنید. به رونق تئاتر، به اوضاع موسیقی، به... . ما افراد کم سوادی هستیم. یک بار هم که شده وضع اسفبار خود را ببینیم، توجیه نکنیم. از دولت و وضعیت ارض و سما شکوه نکنیم، بر نهان و آشکار خود چشم بگشاییم و با اعتراف به واقعیت، گام اول را جهت تصحیح خود برداریم.

  • ---

گفتگو با کتابفروش منطقه 22

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ


1394/01/18

دلبستگی‌های یک اهل‌کتاب به شهرک لاله

نویسنده: رامین جهان‌پور

1394/01/18  سه شنبه

 

تا سال ۱۳۷۷ هیچ مغازه کتابفروشی‌ای در شهرک لاله وجود نداشت و مردم منطقه برای خرید کتاب و لوازم‌التحریرشان باید به محله‌های اطراف یا مرکز شهر مراجعه می‌کردند.

1394/01/18

در همان سال بود که کتابفروشی رضا در حوالی میدان لاله راه‌اندازی شد و از آن روز تاکنون میزبان دانش‌آموز‌ها و دانشجویانی است که خاطرات زیادی از خرید کتاب و نوشت‌افزار از این فروشگاه دارند. رضا زندی متولد ۱۳۵۴ در محله شهید ستاری تهران است که بیشتر جوانی خود را درمنطقه ما گذرانده و دلبستگی زیادی هم به شهرک لاله و ساکنانش دارد. این بار پای صحبت‌های این کتابفروش هم‌محله‌ای که حدود ۱۶ سال است در منطقه ما مغازه‌ دارد نشستیم. او که مثل خیلی دیگر از کتابفروشی‌ها به‌خاطر کم‌رمق شدن بازار کتاب، مغازه کتابفروشی‌اش را تبدیل به لوازم‌التحریر‌فروشی کرده تا امورات زندگی‌اش را بگذراند.

شغل تصادفی
اواخر دهه 70 بود که مجوز این مغازه را به اسم کتابفروشی گرفتم. آن روزها تازه خدمت سربازی‌ام تمام شده بود و دنبال کار بودم. یکی از آشنایان ما که در محله جنت‌آباد کتابفروشی داشت مرا تشویق کرد که دنبال این شغل بروم، می‌گفت شغل بی‌دردسر و‌ترو تمیزی است و اسمش هم خوب است چون بیشتر با افراد تحصیلکرده و فرهنگی سروکار داری. من هم قبول کردم و از آن روز به بعد شدم کتابفروش. البته آن روز‌ها بازار خرید و فروش کتاب هنوز داغ بود و تعداد کتاب‌های داخل مغازه‌ام هم بیشتر از لوازم‌التحریرم چون مردم، خصوصاً محصل‌ها از کتاب‌های داستان و رمان استقبال می‌کردند و من مشتری‌های خاصی در این منطقه داشتم که پیگیر کتاب‌های جدید بازار بودند.
یواش یواش با گذر زمان و تغییر نسل و پیدایش وسایل ارتباط‌جمعی الکترونیک، بازار کتاب رونق خود را از دست داد و من مجبور شدم برای گذران زندگی و سرپا ماندن مغازه‌ام، روی فروش نوشت‌افزار حساب باز کنم. ذائقه مردم در انتخاب کتاب هم عوض شد و الان بیشتر کسانی که از من کتاب می‌خرند یا تقاضای کتاب شعر دارند یا کتاب‌های پزشکی و سلامتی. گاهی هم بعضی از افراد می‌آیند و کتابی را می‌گیرند تا پس از کادو کردن به کسی هدیه بدهند. نسل جدید خیلی کتاب نمی‌خرد چون رقیب‌های زیادی مثل موبایل و تبلت و وسایل رایانه‌ای دیگر برای کتاب پیدا شده و به قول معروف تکنولوژی پیشرفت کرده است. به‌خاطر همین می‌توانم بگویم که ۸۰درصد از وسایل داخل مغازه‌ام را لوازم التحریر تشکیل داده و مابقی هم کتاب‌های کمک درسی و داستان است.



تغییر شغل ریسک است
امروزه کمتر کسی جرئت می‌کند روی مغازه کتابفروشی سرمایه‌گذاری کند. حتی فروش لوازم‌التحریر هم خیلی با استقبال مواجه نمی‌شود و همین باعث شده خیلی از هم‌صنف‌هایم تغییر شغل بدهند، خصوصاً آنهایی که مغازه اجاره‌ای دارند. به هرحال باید دخل ما کتابفروش‌ها با خرجمان بخواند. از طرفی هزینه اجاره مغازه هم واقعاً بالا رفته؛ البته خدا را شکر، من از بابت اجاره دغدغه‌ای ندارم زیرا مغازه‌ام متعلق به پدرم است. گاهی وقت‌ها هم شده که همسرم به من توصیه کرده تغییر شغل بدهم اما من معتقدم یک‌شبه نمی‌شود شغل جدید دست و پا کرد چون تا آدم بخواهد در یک شغل تجربه کسب کند و به قول معروف جا بیفتد زمان می‌برد. من اگر الان بخواهم این شغل را پس از ۱۶ سال کنار بگذارم و مثلاً میوه‌فروشی باز کنم در واقع ریسک بزرگی کرده‌ام. از کجا معلوم وضعیتم خیلی بدتر از حالا نشود! چون در این زمینه هیچ شناخت و تجربه‌ای ندارم و از طرفی این‌قدر در بازار دست زیاد شده که احتمال ضرر خیلی زیاد‌تر از سود است.

دلبستگی به شهرک لاله
یک دختر 6 ساله دارم و یک پسرکوچک 9 ماهه. دیپلمم هم فنی است. هر روز صبح ساعت ۷ صبح قبل از باز شدن مدارس، مغازه‌ام را باز می‌کنم. وضعیت کاسبی هم بد نیست اما بیشترفروش ما، در ماه‌های تحصیلی است و تابستان‌ها کاسبی خیلی رونق ندارد. ۱۶ سال است که هر روز صبح از محله خودمان در محله شهید ستاری به شهرک لاله می‌آیم. اینجا را بیشتر از محله خودمان دوست دارم چون به حال و هوای اینجا عادت کرده‌ام. تأسیس پارک‌های بزرگ و جدید مثل بوستان جوانمردان و دریاچه خلیج فارس، همچنین کوچه‌ها و خیابان‌های مدرنی که در این محدوده ساخته شده زندگی را در اینجا لذت‌بخش‌تر کرده است. از سوی دیگر دردسرهای آلودگی هوا و ترافیک و کمبود مکان برای پارک اتومبیل از محله‌های دیگر تهران کمتر است و همه اینها منطقه ۲۲ را از سایر مناطق تهران متمایز کرده است.


عادت کتاب هنوز در خانه‌ها هست
محمد زاهدی ۳۹ ساله ساکن شهرک لاله که به‌عنوان مشتری وارد مغازه شده در مورد رضا زندی می‌گوید: «مشتری ثابت وی هستم و جز برخورد خوب چیزی از ایشان ندیدم. من همیشه برای خرید لوازم‌التحریر و کتاب‌های کمک درسی بچه‌هایم به این مغازه می‌آیم. او درمورد کمرنگ شدن کتاب در کتابفروشی‌ها می‌گوید: «من فکر می‌کنم موبایل و اینترنت و شبکه‌های متعدد تلویزیونی جای کتاب را گرفته‌اند هرچند مفید بودن آنها به اندازه کتاب نیست. الان ازکودک تا بزرگسال و حتی افراد مسن هم راحت در پارک‌ها می‌نشینند و از موبایل برای سرگرمی و اوقات فراغتشان استفاده می‌کنند و اینترنت منبع خوبی برای دریافت پرسش‌ها از کتاب‌های درسی شده و تا حدودی جوابگوی محصل‌ها و دانش‌آموز‌ها است. اما با این حال کتاب هنوز از خانواده‌هایی مثل خانواده ما دور نشده و همسرم هرسال بچه‌ها را به نمایشگاه بین‌المللی کتاب می‌برد و کتاب همچنان در سبد اصلی خرید خانواده جا دارد.»



الگویی در کاسبی
حمیدرضا پیشقدم متولد ۱۳۶۰ که ساکن محله گلستان است در همسایگی این کتابفروشی مغازه موبایل‌فروشی دارد. او درباره آقای زندی می‌گوید: «10 سال است که در مجتمع تجاری گلستان واقع درشهرک لاله با هم همسایه هستیم و در این مدت من از کسی نشنیدم که از آقای زندی بدی دیده باشد یا خدای نکرده با وی دچار مشکل شده باشد. آقای زندی در برخورد‌هایش چه با مشتری‌ها و چه با همسایه‌های مغازه‌دار، بسیار مؤدب و محترمانه برخورد می‌کند و با این ویژگی بین اکثر اهالی محبوب است. از طرفی هم فرد آرامی است و به ندرت عصبانی می‌شود. من که چند سالی از ایشان کوچک ترم همیشه سعی کرده‌ام در برخورد با مشتری‌ها و نوع مغازه‌داری‌ و کاسبی از وی الگو بگیرم.


  • ---