رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور


آقای وزیر ارشاد ، آقای جنتی ! شما  برای اهل قلم چکار کرده اید؟

 

چند روز قبل وقتی برای مهر کردن دفترچه بیمه خودم و پسرم به دفتر بیمه درنزدیکی میدان نور مراجعه کردم متصدی محترم فرمودند که بدلیل بدهی صندوق هنربه تامین اجتماعی بیمه نویسندگان آزاد قطع شده است .اتفاقا توی صف دوست قدیمی ام آقای یوسف علیخانی را هم دیدم.و همین حرف را به او هم زدند.با هم پرسون پرسون راه افتادیم و خودمان رابه ساختمان  بیمه منطقه 28 رساندیم آنجا هم گفتند که صندوق هنر بیمه  هزاران روزنامه نگار وخبرنگار ونویسنده را قطع کرده است  .من نمی دانم تا به کی باید خبرنگاران هم قربانی زد وبندهای سیاسی شوند اصلا گیریم که این طرح مال دولت قبلی بوده مگر اشکالی داره حالا دولت قبلی بدهکار شده گناه  اهلقلم  چیه .آقایان محترم توی این  سی سال چه گلی به سر اهل قلم زده اید که این دومیش باشد ؟تنهاکار بزرگی که دولت برای اهل قلم انجام داده بود همین بیمه بود آقای جنتی ابتدا که آمد چندر غاز عیدی خبرنگاران را که از ریاست جمهوری می گرفتند  قطع کرد بعدنوبت بیمه تکمیلی هنرپیشه هارسیدودر سال جدید هم بخاطر اینکه محبتش رابه اهل فرهنگ وقلم نشان بدهذد بیمه ها را به هردلیلی قطع کرد.متصدی صندوق هنر در خیابان قایم مقام می گوید:با آمدن مدیریت جدید در معاونت مطبوعاتی صندوق هنر هیچ مسئولیتی در قبال بیمه تامین اجتماعی روزنامه نگاران ندارد. اگر نویسنده هستید  باید به سرای اهل قلم مراجعه کنید.ما که نویسنده چند کتاب بودیم به سرای اهل قلم مراجعه کردیم ومسیول این سراهم گفتند که باید قبلا عضو سرای اهل قلم می شدید  و حالا نمی توانیم شما را بخاطر نویسنده بودن بیمه کنیم.خود بخوانیدحدیث از این محفل !

 

  • ---

سال 94 مبارک

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۱ ق.ظ


  • ---


این کتاب باعث شد که دوباره قلم بردارم


نویسنده: رجبعلی اعتمادی

بعد از انقلاب اسلامی ٥٧ بود: سال ٦٠ کشور در تلاطم و هیجان انقلاب سر می کرد.
خصلت انقلاب این است که گذشته ها باید جای خود را به نمادهای امروزی انقلاب بدهند. طبعا در این دوره ممکن است تر و خشک با هم بسوزند. می توان گفت که این فرآیند شامل همه انقلاب های عالم است. من که روزنامه نویس و داستان نویس حرفه ای بودم: من عاشق کشورم، شهرم و کوچه و خیابان ها و مردمش بودم. اگر از قصه هایم در آن دوران استقبال می شد دلیلش زندگی با مردم کشورم بود. دلیل دوم من این بود که در سفرهای خارجی گذشته، بیش از ١٠ روز نمی توانستم تاب دوری از سرزمینم را بیاورم و اگر به چنان مهاجرتی تن می دادم از غصه دق می کردم. تاریخ هم نشان داده آنها که ریشه خود را از خاک پدری در می آورند و در خاک بیگانه ریشه می دوانند نمی توانند اثری زنده و قابل پذیرش در زبان بومی خود خلق کنند. در کشاکش این پیکار درونی یکی از دوستانم رمان «جان شیفته» اثر رومن رولان با ترجمه درخشان به آذین را به دستم داد.
این داستان سرگذشت زنی را نقل می کند که روحی شیفته و عاشق دارد و زندگی اش به رودی پرپیچ و خم می ماند. هر ورق این کتاب برای من در آن شرایط روحی درسی بسیار آموزنده بود.
کوشش و تلاش خستگی ناپذیر «آنت» قهرمان قصه، خطر پذیری، دلاوری، مقاومت در برابر سختی ها و دشواری ها آزمون های دلاورانه ای که از سر می گذراند مرا در پذیرش هر نوع سختی و دشواری در شرایط آن روزی زندگی ام به شدت تحت تاثیر قرار داد.
قلم را که زمین گذاشته بودم دوباره برداشتم و «قصه آبی عشق» را نوشتم و سرانجام بعد از سال ها اجازه چاپ همین قصه را گرفتم و امروز بر خلاف همقطارانم که در غربت خشکیده اند نام من و کتاب هایم در لیست کتابفروشان به چشم می خورد.
   

  • ---


به بهانه درگذشت بهرام ریحانی
مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است

نویسنده: آرش عباسی*

.......................



در یکی از چهارراه های شلوغ شهر بولینا در شمال ایتالیا، سال هاست دوچرخه سفیدی میان زمین و هوا نصب شده و دسته گلی در گلدان پایینش گذاشته شده است که داستان کوتاهی دارد: روزی جوانی که سوار آن بوده سر همین چهارراه تصادف سختی می کند و کشته می شود. مردم به یاد جوان از دست رفته دوچرخه اش را همان جا نصب می کنند و گهگاهی کسی می آید گل تازه ای در گلدان می گذارد. آنها یاد جوان از دست رفته را زنده نگه داشته اند چون مرگ برای شان واژه ای غریب است. مرگ برای شان اتفاقی است که گاهی ممکن است بیفتد. فرق ما و آنها در این است که مرگ برای ما عادت است و برای آنها اتفاق. از منظر آنها اگر جنگی در میان نباشد، مرگ زمانی اتفاق می افتد که بدن مقاومتش را از دست داده باشد و بدن مقاومتش را معمولادر کهنسالی از دست می دهد. یعنی آن پیرمرد یا پیرزن ٩٠ ساله ای که با دوچرخه می رود کافه، لیوانی در دست می گیرد، بیرون می نشیند، سیگارش را روشن می کند و روزنامه اش را می خواند هنوز بدن مقاومی دارد و شاید تا ٢٠ سال بعد از ٩٠ سالگی هم آن مقاومت را حفظ کند. کسی چه می داند؟ از منظر آنها مرگ بر اثر تصادف فقط یک اتفاق است. جاده ها آدم نمی کشند، شرکت های خودروسازی به خاطر بی کیفیت بودن محصولات شان آدم ها را نفله نمی کنند، هوا آدم نمی کشد، ریزگرد آدم نمی کشد، سرطان نقل و نبات نیست. سرطان یک بیماری خاص است. برای همین است که با مرگ غریبه اند. پس حق دارند برای مرگ یک جوان بیایند گوشه خیابان نشانه ای از آن روز شوم را به یادگار بگذارند تا همگان بدانند سال ها پیش در این نقطه یک زندگی متوقف شده است و توقف یک زندگی خیلی مهم است. خیلی خیلی... با بهرام ریحانی سلام و علیکی نداشتم اما ترجیح می دهم برخلاف جمله همیشگی هنرپیشه های معروف که وقتی می خواهند هم همدردی کرده باشند هم از برج عاج شان پایین نیامده باشند می گویند: «ایشان را نمی شناختم اما... » بگویم ایشان را می شناختم و چون می شناختمش بیشتر دلم سوخت. می شناختمش چون همین چند ماه پیش تلاشش را برای مبارزه با سرطان و کمک کردن به کودکانی که از سرطان رنج می برند دیده بودم. اگر اینها را هم ندیده بودم باز می شناختمش چون یکی از اهالی تئاتر بود. یکی از دست تنگ های حرفه اش. او هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می کند، یکی... به هرحال شکل هر چه بود بهرام ریحانی یکی از این خانواده سرطانی تئاتر بود. اما غم انگیزتر از مرگ بهرام ریحانی ها این است که دیگر مرگ برای ما آن چهره دست نیافتنی اش را ندارد بس که به چشم دیده ایمش...دیگر واقعا مرگ از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است. همیشه کنار دست مان است. دیگر با مرگ کسی تلاش نمی کنیم نشانه ای به یادگار از او بگذاریم که مدام به یادش باشیم. نیازی به این کارها نیست خورجین مرگ پر و پیمان تر از این حرف هاست. این خیلی غم انگیز است.

  • ---

آهنگساز جشن دلتنگی درگذشت!

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

چند سطری برای آندرانیک که آهنگهایش را دوست داشتم

رامین جهان پور

 

از نوجوانی آهنگهایش را دوست داشتم بعد از« واروژان» می توان اسم دومین تنظیم کننده  برجسته  آهنگهای پاپ ایرانی را به او لقب داد.کسی که سواد موسیقیایی داشت و با آهنگهای روز دنیا آشنا بود و کارهای ترکیبی اش بسیار تاثیر گذار وجاودانه است .  آندرانیک  چه درسبک«درام»، چه« شش و هشت »وچه درسبک «چهار –چهار» دلنشین می نواخت ونتهایش را با وسواس می نوشت وتنظیمش ماندگار بود.شاید خیلی از کسانی که آهنگهای معروفی را گوش کرده اند ندانندکه تنظیم کننده یاسازنده آنها این مرد فروتن ومهربان بوده که چند روزپیش در خارج از ایران از دنیا رفت و قطعاتش را برای کسانی به یادگار گذاشت که دوست ندارند موسیقی پاپ ما نا بود شود .وموسیقی را در همان حد ، متین  و ماندگار می خواهند که امثال آندرانیک و واروژان  وبابک بیات ، محمد حیدری ومنوچهر چشم آذر و منصور تهرانی ،فریبرز لاچینی  ودیگران در دهه پنجاه خورشیدی رواج دادند .و نه موسیقی های سبک ونازل حالا که لقب زیرزمینی  به خود گرفته اند و بی هیچ نظم وترتیبی در دنیا پخش می شوند اویک معلم موسیقی پاپ بودکه بلد بود چه شعرها وچه صداهایی را برروی آهنگهایش بگذارد.آهنگهای  «جشن دلتنگی» ،«خورشید بی حجاب»،« نفس » ،«شمع وهستی» ،«پرسه »،و «شقایق»  فقط چند تاازآهنگهای ماندگار آندرانیک هستندکه به لحظه های زندگی ما پیوند خورده اند.


  • ---

نوشتن کسب وکار من است!

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

نوشتن کسب وکار من است

یاداشت آزاد............................................................رامین جهان پور

مدتهاست اورا می بینم .با همان پالتوی مشکی رنگ و قامت لاغرش که وارد آن ساختمان بزرگ اداری  می شود و برای رفتن به طبقه بیستم  ، به داخل  آسانسور می رود  .اما حالا دیگر موهای سپیدش بیشتر از موهای مشکی اش شده اما قدمهایش همچنان استوار است .اورا از کودکی می شناسم ونوشته هایش را تا به این سن که رسیده ام دنبال کرده ام .آخرین باری که  دیدمش  وارد همان ساختمان بزرگ شد ومن  فهمیدم  که به دفتر همان روزنامه ای  می رود که سالهاست در آنجا قلم می زند . البته او آنقدر در زندگی  برنامه ریزی دارد که همزمان، برای  چند مجله وروزنامه کار می کند. داخل دفتر کارش روبرویش نشستم و همانطور که جرعه های چای را در گلویمان می ریختیم برایم صحبتهایی کرد  که بیشتر به خواب و رویا نزدیک بود. من هم برایش گفتم که اولین باری که یکی از داستانهای اورا خواندم فقط ده  سالم بود وعکسش راهم بارها در نشریات وروزنامه های مختلف دیده بودم .این دوست فرهیخته پیشکسوت من  همه چیز می نویسد و کار او  فقط نوشتن است .از گزارش و مقاله و داستان گرفته تا تنظیم خبر و نوشته های ژورنالیستی. من خوب  می دانم که هم دوره  ای های اودر کشورهای خارجی اگر به اندازه اوبرای نوشتن وقت بگذارند چند برابر او دستمزد می گیرند و جهان سومی بودن ادبیات و نوشتن را اونمی خواهد درشغلهای فرهنگی ایرانیان دوباره در صحبتهایش  تکرار کند.ازاو پرسیدم اگر دوباره به دنیا می آمدی چه شغلی را  برای زندگی انتخاب می کردی واو باهمان لبخند دلنشین می گوید :«دوباره می نوشتم !»  او عشق به نوشتن را برایم  در دومرحله  تشریح  می کند و می گوید :اول برای آرامش خودم می نویسم دوم برای امرار معاش. ازاوپرسیدم در اوقات فراغت چکار می کند؟ واو دوباره می گوید: می خوانم ومی نویسم .از اوپرسیدم : نزدیکترین دوستانت چه کسانی هستند واوجواب داد :تمام کتابها، مجله ها وروزنامه های قدیمی که در کتابخانه ام دارم البته درکنار اینها گارسیامارکز،ارنست همینگوی ،وتمام روزنامه نگاران داستان نویس  ایرانی وتمام رمان نویسان روزنامه نگار دنیا  ،صمیمی ترین دوستان من هستند.او به ما جوانان درس استقامت می دهد چون  درهیچ شرایطی  قلم را زمین نگذاشته  وبا تمام پستی و بلندی های زندگی هیچوقت از هدفش دور نشده ومثل یک انسان زندگی کرده وهمیشه نگران فرهنگ مملکتش بوده است .


 

  • ---

مجله دوست نوجوانان -اسفند 1393

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ب.ظ

دیداربا عباس جهانگیریان نویسنده، وپژوهشگر کودک ونوجوان

..............................................

 گفتگو از :رامین جهان پور


 

عباس جهانگیریان نویسنده وپژوهشگر کودک ونوجوان کارنامه پرباری در زمینه فعالیت های ادبی و فرهنگی مثل داستان نویسی ، نمایشنامه نویسی وساخت فیلم های سینمایی و داستانی دارد ،ایشان که متولد 1333 در قم هستند،دانش آموخته کارشناسی ارشد در رشته ادبیات نمایشی ازدانشکده هنرهای زیبا می باشد. انتشار 33 جلد کتاب  درزمینه ادبیات کودک ونوجوان وچندین نمایشنامه وتله تئاتر اجرا شده ازصدا وسیما و چاپ  مقالات هنری درنشریات  مختلف ، ساخت چند فیلم بلند داستانی وانمیشن برای تلوزیون  با اقتباس ازکتابهای او ، تدریس درزمینه داستان نویسی در دانشگاه های شریعتی  و سوره تهران و اصفهان وعضویت در  هیات داوران جشنواره های تئاتروفیلم کودک ونوجوان ، فقط بخشی از فعالیتهای فرهنگی این نویسنده پرتلاش است.گفتگوی پیش رو در دفتر سینمایی آقای جهانگیریان  در بلوار دهکده تهران انجام شده است   که با هم  می خوانیم .

..................................................

چطور شد که داستان نویس شدید؟

واقعیتش من ازدوران نوجوانی وقتی با کانون پرورشی فکری کودک ونوجوان درقم آشنا شدم مختصر آشنایی با ا دبیات کودک ونوجوان پیدا کردم.در آنجا کتابهایی پیدا می شد که برای این گروه سنی نوشته شده بود. واغلب هم آثار ترجمه شده در زمینه ادبیات داستانی بود.یادم هست که در دوران دبیرستان قدیم، یعنی زمانی که کلاس ششم بودم  یکی ازمعلمهای ما که به ذوق وقریحه من در زمینه کتاب خواندن ومطلب نوشتن پی برده بود هر موقع می خواست بچه های کلاس  را خوشحال کند  به آنها وعده می دادکه اگربچه های خوبی باشید از جهانگیریان می خواهم  که بیست دقیقه آخر زنگ را برایتان  داستان بخواند. بچه های کلاس  هم همیشه ازاین حرف معلم استقبال می کردند من که همیشه در لابلای کتابهای درسی ام،داستان هم   داشتم  در سکوتی که کلاس را فرا می گرفت اغلب یک داستان کوتاه یا برشی ازیک رمان معروف را می خواندم و وبچه ها هم خوششان می آمد.کم کم یک روز با خودم فکر کردم حالا که معلم خوش ذوق ما این فرصت را به من داده چرا از کارهای خودم در کلاس نخوانم بعد نوشته هایی را که در خلوت خودم می نوشتم را به کلاس آوردم وشروع به خواندنشان کردم.در واقع از همان روزها بود که احساس کردم می توانم بنویسم.

اولین کتابی که برای کودک ونوجوان منتشر کردید چه نام داشت ؟

راستش من ازسال 1357 بود که یک مجموعه داستانی را برای کودک ونوجوان آماده کرده بودم .حتی یادم هست که  آن مجموعه داستا ن را  با خودم به کانون پرورشی تهران آوردم و به آنجا تحویل دادم تا بررسی شود.مدتی بعد وقتی برای صحبت به کانون آمدم با آقای سیروس طاهباز مترجم کودک ونوجوان برخوردکردم که ازکارشناسان آن روزهای کانون بود.خاطره دیدارم با زنده یاد  طاهباز را هرگزفراموش نمی کنم.شنیده بودم که ایشان در کانون همیشه به نویسندگان ومولفان جوان خصوصا بچه های شهرستان در چاپ وانتشار کتاب کمک می کند. او مرا به داخل اتاقش دعوت کرد و کلی برای من وقت گذاشت وایرادات داستانهایم را دوستانه  به من  گفت ازحرف هایش نکات زیادی آموختم . بعدها آن مجموعه را به یکی ازانتشاراتی های خیابان انقلاب به اسم رز بردم که مصادف شد با  پیروزی انقلاب و دیگر چاپ نشد. در دهه شصت  در کنار تحصیل در دانشگاه همچنان به کارفیلمنامه نویسی ونمایشنامه مشغول بودم تا اینکه در سال 1367 اولین کتابم که یک کتاب پژوهشی بود به اسم «فرهنگ فیلم های کودکان ونوجوانان»  منتشر شد. چاپ این کتاب مصادف شد با اولین دوره برگزاری جشنواره فیلم های کودک ونوجوان ایران. اما در زمینه ادبیات داستانی اولین کاری که از من به بازار کتاب آمد داستان «شازده کدو» برای کودکان بود که در سال 1372 توسط کانون پرورش فکری کودک ونوجوان در 30هزار تیراژچاپ شد.این کتاب تاکنون با پنج نوبت چاپ  در تیراژ 80 هزار نسخه منتشرشده است.

 

 

 

چه موقع هایی می نویسید؟

من  زمان مشخصی برای نوشتن درنظر ندارم.حال وهوای نوشتن هرگاه که به سراغم بیاید قلم دردست می گیرم. حالا چه داخل  مترو  باشم چه اتوبوس خط واحد و یا تاکسی وچه نیمه شب در منزل .هرگاه سوژه به سراغم بیاید شروع به نوشتن داستان ،نمایشنامه یا فیلمنامه  می کنم . ومعمولاچندساعت درشبانه روزرا در مکانهای مختلف می نویسم.البته در کلار دشت  مازندران هم یک خانه اجاره ای دارم که هراز چندگاهی اگر فرصت دست بدهد  برای در امان ماندن ازسروصدا ودود ودم تهران ، به آنجا پناه می برم ودر آرامش طبیعت که بسیارهم دوستش دارم به نوشتن مشغول می شوم.

از خانواده بگویید آیا در این زمینه با شما همکاری دارند؟

بله. همسرم خودشان کارشناس ادبیات هستند وهمیشه در نوشته ها وآثار هنری ام مثل یک مشاور همراه من هستند وکمکم می کنند .تنها فرزندم که دختر است الان درفرانسه زندگی می کند ایشان هم اهل مطالعه هستند و نقاشی می کنند،  اتفاقا تصویر گری یکی ازکتاب «خواب دخترها چپ نیست »را که یک رمان نوجوان است  ایشان انجام داده اند .

چه آثاری ازشما تا بحال به فیلم تبدیل شده اند؟

از کتابها ی داستانی ام در زمینه ادبیات کودک ونوجوان  ، می توانم به رمان « قصه هامون ودریا »و «شازده کدو » اشاره کنم که مورد توجه خیلی ها قرار گرفت چندین بار تجدید چاپ شده همچنین ابراهیم فروزش به تهیه کنندگی کانون پرورشی دو  فیلم سینمایی از روی آنها   ساخته .همچنین محمد علی طالبی داستان «روز عید » را براساس  یکی از کتاب های من  ساخت همچنین  مهدی خرمیان هم یک فیلم  انمیشن داستانی براساس کتاب «دفترچه مشگل گشا » ساخت .داستان « انگشت انگشتری » یکی دیگر از آثارم بود که در سال 1385 توسط اصغر فرهادی تبدیل به فیلم سینمایی «رقص در غبار شد »  .داستان زندگی  فارابی که یک رمان تاریخی برای نوجوانان است   ودر کشورهای قزاقستان وارمنستان   ترجمه شده  قرار است بر اساس فیلمنامه ای که خودم نوشته ام به فیلم تبدیل شود.

 آیا کتاب های شما مقام هایی را هم در همایش ها ی ادبی وفرهنگی کسب کرده اند؟

بله اتفاقا همین کتاب شازده کدودر جشنواره سال کانون، دیپلم افتخار گرفت .   .رمان هامون ودریا که برای نوجوانان نوشته شده ، برگزیده  کتاب سال مجله سلام بچه ها و شورای کتاب کودک شد همچنین این کتاب  به زبانهای انگلیسی ارمنی وروسی ترجمه شده است.  داستان دفترچه مشگل گشای من جایزه شورای عالی فرهنگ صلح را ازآن خود کرد. همچنین کتاب« جنگ که تمام شد بیدارم کن » پلاک معرفی ویژه را ازشورای کتاب کودک گرفت  و «توران تور »هم دیگر کتابهای من برای نوجوانان است  که برنده جایزه کتاب فجرو جزسه رمان برگزیده مخاطبان و کاندیدای جایزه سال کتاب جمهوری اسلامی ایران  شد   ازدیگر کتابهایم  برای کودک ونوجوان می توانم به« خانه درختی »، «ترکه انار »،«یک روزدرمترو» ،«قصه هفت پیکر » ونمایشنامه های « رستم وسهرا ب» و «ضحاک مار به دوش »  اشاره کنم.

 

 

 

 

آیا تا بحال  شده که یکی از کارهایتان را بیشتر ازبقیه دوست داشته باشید؟

داستان بلندی برای نوجوانان نوشته ام به نام  سایه هیولا.این کتاب در حال حاضر مراحل چاپ را در انتشارات کانون پرورش فکری  می گذراند.داستان کتاب درمورد محیط زیست ، طبیعت وجانوران  رو به انقراض ما مثل پلنگ و شوکای ایرانیست که  در جنگلهای شمال زندگی می کنند .کلیت این داستان رادر سه سفری که به  پارک ملی گلستان داشتم بعدازهمنشین شدن با محیط با نها ودیدن حیواناتی مثل خرس، گراز وپلنگ نوشتم. قصه در را دردو روایت متفاوت نوشته ام. کلیت کار  مربوط به دو دختر نوجوان  است که در جنگل  با جانوران   دوست می شوند .وماجراهای جذابی که برایشان  پیش می آید .این اثر  با دیگر کارهای من متفاوت است چون درتکنیک داستان به یک نوع نوآوری رسیده ام بخاطر همین این داستان پر کشش را که از دو زاویه روایت می شود بسیار دوست دارم امیدوارم خواننده های این کتاب هم از آن راضی باشند.

 

 به عنوان نویسنده ای که بیشتر کتاب های تان برای نوجوانان است تعامل شما با نوجوانان امروز  چقدر است ؟

بعد ازچاپ کتاب توران تورکه در سبک طنز وترس  نوشته ام  به یازده شهر ایران سفر کردم ودربرنامه های ادبی که برای نوجوانها تدارک دیده بودند شرکت کردم.در آنجا بودکه فهمیدم نوجوانهای  امروز  بیشتر ازسبکهای دیگر به کارهای  ترسناک  وپر حادثه علاقه مندند. ودوست دارند یک داستان حس کنجکاویشان را برانگیزد.به هرشهری که می رسیدم گوشه هایی ازرمان  سایه هیولا رامی خواندم وازآنها نظرمی خواستم.بعضی از نوجوانها  نظراتشان را همان لحظه  برایم می گفتند.عده ای هم نظراتشان را بعد ها  ایمیل  کردند.  .همچنین من اکثرمواقع داستانهایم را برای نوجوانان اهل فامیل وقوم وخویش  می فرستم  ودر مورد کارهایم ازآنها نظر خواهی می کنم.تا ازدنیای امروزآنها فاصله نگیرم.

 

 

یک خاطره از نوجوانی ؟

زمان نوجوانی همیشه دنبال شیطنتهای  آن دوران بودیم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین کتاب ونوشتن بود .یادم هست کانون پرورش فکری   قم آن روزها خیلی فعال بود من با یکی دوتا ازهمکلاسیها هروقت  ازکنار کتابخانه کانون رد می شدیم یک عده بچه های همسن وسال خودمان را می د یدیم  که به آنجا رفت وآمد داشتند.ودراصطلاح امروز بچه مثبت بودند.بر عکس ما که خیلی تخس وباریگوش بودیم یکروزبا دوتا ازدوستان ازروی کنجکاوی  خواستیم وارد کتابخانه کانون بشویم تا بدانیم که آن تو چه خبر است .وقتی خواستیم داخل شویم  نگهبان  آنجا که یک آقا بود نگاهی به سرووضع نامرتب ما کرد  وما را به د اخل  راه ندادوگفت اینجا جا ی بچه های مودب وکتابخوان است! ما خیلی ناراحت شدیم .داشتیم اصرار می کردیم  که ما را به داخل را بدهد ناگهان خانمی که کار مند آنجا بود ازراه رسیدووقتی داستان را فهمیدگفت اتفاقا اینجا را برای شما ساخته اند تا کتابخوان شوید.معلوم است که شما بچه های خیلی خوبی هستید .ازاین حرف آن خانم کتابدارخجالت زده شدیم وتصمیم گرفتیم واقعا خوب شویم .

بهترین کتاب هاییکه در نوجوانی خواندید؟

بهترین کتابهای نوجوانی را در همان روزها ازکانون پرورش فکری  قم امانت گرفتم وخواندم که برای نمونه می توانم از کتاب های  « کودک، سرباز ودریا »نوشته ژرژفون ویلیه نویسنده فرانسوی  و« لک لک ها بر بام» نوشته میندرت دو یونگ نویسنده اهل کشور هلند  اسم ببرم که دو رمان شیرین وخواندنی برای نوجوانها بودند.

 

آیا در آن زمان نشریه  هم می خواندید؟

بله یادم هست در قم نزدیکهای حرم یک کیوسک مطبوعاتی بود که من ودوستانم هر هفته منتظر کیهان بچه ها می نشستیم تا آن نشریه را بخریم و بخوانیم .آن روزها یعنی در دهه  چهل و پنجاه کیهان بچه هایکی ازپر تیراژترین نشریات کودک ونوجوان در سراسر ایران بود که  مخاطبان  بسیار زیادی داشت.

 

با توجه به اینکه چند تا ازآثار شما به زبانهای خارجی ترجمه شده وضعیت ادبیات کودک ونوجوان ما را در مقایسه با کشورهای خارجی چگونه می بینید؟

ازکشورهای خارجی می توانم به کشورهای همسایه خودمان اشاره داشته باشم  .من به همراه چند تن دیگر از نویسندگان ایرانی به  دعوت وزارت فرهنگ و کانون نویسندگان  کشور ارمنستان  به آن کشور دعوت شدیم  . هنگام دیدار با نویسندگان آنجا متوجه شدم  تیراژ معمولی کتاب کودک ونوجوان در آن کشور سه میلیون نفری سه هزار نسخه می باشد. ازطرفی اکثر کوچه ها وخیابانهای آنها به اسم نویسندگان و هنرمندان آنها نام گذاری شده.  حتی من  در آن کشور با نویسنده ای قدم می زدم که یکی ازخیابانهای  شهر ایروان  به اسمش بود.نکته جالب توجه دیگر عشق وعلاقه هنرمندان و نویسندگان کشور های آسیای میانه به ادبیات ایران است .

در حال حاضر کتابی دارید که  که در حال نوشتنش باشید ؟

این روزها کتاب «تاریخ پزشکی در ایران» را برای نوجوانان تمام کرده ام و قرار است توسط کانون پرورش فکری منتشر شود. 

 

 

 


 

  • ---

دوست نوجوان- بهمن 1393

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ


گفتگوبا شهرام اقبال زاده منتقد ،مترجم وویراستارادبیات کودک ونوجوان

 

.................................................

 

گفتگو از :رامین جهان پور



شهرام اقبال زاده چهره نام آشنای ادبیات کودک ونوجوان  متولد سال 1333درکرمانشاه  وفارغ التحصیل کارشناسی ادبیات انگلیسی ازدانشگاه تهران می باشد. اقبال زاده فعالیت حرفه ای اش را ازدهه 1360 با تر جمه ونوشتن مقالات ادبی وپژوهشی  با نشریات مختلف آغازکرد وتا کنون نوشته ها ومقالات  متعددی ازایشان درزمینه نقد  وترجمه در نشریات ایران به   چاپ رسیده است .علاوه براین ، تعداد بی شماری ازکتب ترجمه کودک ونوجوان  در یک دهه اخیر که ازمترجمان مختلف ایرانی  منتشرشده،زیر نظر ایشان  تدوین وویراستاری شده است .عضویت در خانه ترجمه کودک ونوجوان ،وهیات مدیره انجمن نویسندگان کودک ونوجوان  وکارشناسی در آثارترجمه کانون پرورشی  فکری کودک ونوجوان ازدیگر فعالیت های ادبی این  مترجم تواناست  .ازجمله نشریات تخصصی  ادبیات  که با آنها همکاری  بلند مدتی داشته می توان به نشریات« کتاب ماه کودک ونوجوان»،« پژوهشنامه ادبیات کودک ونوجوان»، «جهان کتاب» و «فرهنگ ومردم » اشاره کرد .چند تا از کتاب های منتشر شده ودر دست انتشار   شهرام اقبال زاده  در زمینه ترجمه  وتالیف  عبارتند از :« زندگی  مهاتما گاندی  »، «نظمی بربی نظمی نوین جهانی» ،«چگونه رمان خود را بازنگری وویرایش کنیم »،و«ترجمه برای کودکان ».

شرح حال

تحصیلات ابتدایی خودم را در شهر کرمانشاه گذراندم  ودر سال1346 به تهران آمدم.درتهران هم به دانشگاه رفتم وبه تجصیل دررشته ادبیات انگلیسی پرداختم وپس از فارغ التحصیل شدن در دهه 1360 بود که همکاری ام را با مطبوعات کودک ونوجوان شروع کردم . زمانی که در کرمانشاه دوران دبستان را می خواندم  معلم خوش ذوقی داشتیم  به اسم آقای شکرچیان ،یک روز،سرزنگ انشا روبه ما کرد  وگفت: بچه ها قرارنیست همیشه  فقط بنویسیم علم بهتر است یا ثروت یا فقط  ازبهار یا در مورد مادر بنویسید وسر کلاس  بخوانید بیاییم قدری ازکلیشه ها فاصله بگیریم وبه جای انشاء داستان بنویسیم . جلسه بعد من که خیلی تحت تاثیر حرف های آن معلم خوش ذوق قرار گرفتم داستانی نوشتم وسر کلاس انشا ءخواندم و تشویق هم  شدم. اما هیچوقت داستان نویسی را  به صورت جدی دنبال نکردم. ضمنا  درزمان دبیرستان ودانشگاه به ادبیات ایران وجهان خیلی علاقه داشتم واگر چیزی هم می نوشتم برای چاپ جایی نمی دادم و پیش خودم نگه می داشتم .بعدها  متن های  انگلیسی   را  که در مورد نقد وپژوهش بدستم  می رسید ومطالعه اشان می  کردم باعث شد  قلم بدست بگیرم وخودم  را درزمینه نقد وترجمه محک بزنم که کم کم اینکاربرایم تبدیل به حرفه شد وهنوزادامه دارد.

 در تالیف حرفه ای نشدیم

ما درزمینه تالیف کتاب های کودک ونوجوان ازکشورهای خارجی خصوصا غربی خیلی جوانتریم درواقع ادبیات کودک ونوجوان ما در حال پویایی است . دلیل اینکه خارجی ها در این زمینه ازما جلوترند  حرفه ای بودن آنهاست . متاسفانه بخش فرهنگ وادب ما برای مولفان ومترجمان  کشوردرآمدزا نیست و در واقع نویسنده حرفه ای کم داریم . چون ادبیات ما هنوز تمام وکمال حرفه ای نشده است و در واقع عاملی که باعث شده دوستان دراین مسیر قراربگیرند بیشتر ذوق است وعلاقه .واگرهم به چشم منبع در آمد بخواهیم به آن نگاه کنیم شغل دوم وسوم  محسوب می شود. بااین تفاصیل نویسندگان ومترجمانی که در طول روزتمام وقت بخواهند در کشور ما  به حرفه  نوشتن بپردازند وکار دیگری نداشته باشند از تعدادانگشت های یک دست تجاوز نمی کند  . البته اینها دلیل بر بی کیفیت بودن  آثار ونداشتن  استعداد  نویسندگان وشاعران ایرانی نیست.  ادبیات  کودک ما در حال حاضر جزکشورهای پیشرودر این زمینه است وما در این زمینه در حال متحول شدن  هستیم  ،نمونه بارز این ادعا هم دوتن ازنویسندگان خوب ما در این حیطه هستن که توانستند در چند سال اخیر به مرحله نهایی نهایی معتبرترین  جوایز  ادبی کودک ونوجوان  جهان راه پیدا کنند  منظورم هوشنگ مرا دی کرمانی واحمدرضا احمدی است .ما باید با تلاش و برنامه ریزی های صحیحی که زیرنظرافراد اهل فن  می باشد  فرهیختگان کشورمان را با بودجه های فرهنگی ، به سمت حرفه ای شدن سوق بدهیم.

جهانی شدن ادبیات ما

شاید برای خیلی ها این سئوال  پیش بیاید  که چرا اینقدر که در کشورما کتابهای خارجی برای کودک ونوجوان ترجمه می شود ، آثار شاعران ونویسندگان ایرانی به زبانهای خارجی برنمی گردد  ،یکی ازمشکلات جهانی نشدن ادبیات معاصر ما خصوصا درزمینه کودک ونوجوان زبان فارسی ماست که جهانی نشده است .ما به جزدرکشورهای افغانستان، تاجیکستان  وبخشی از ترکمنستان کشورهای فارسی زبان نداریم تا زبانمان را بشناسند وادبیات نوشتاری ما را در سرزمینشان گسترش بدهند . ما باید اول ادبیاتمان را به کشورهای همسایه معرفی کنیم بعد به سراغ کشورهای اروپایی برویم .در واقع می خواهم بگویم که مترجمانی که ادبیات کودک ما را بشناسند در جهان کم هستند ،هر چند ما نباید به امید انها بنشینیم. ما اگر در داخل کشور خودمان ، یک هیات  ادبی  برای شناساندن آثار مکتوب به دیگر سرزمینها تشکیل بدهیم به شناساندن ادبیات کشوربه آن سوی مرزها کمک زیادی کرده ایم .واین میسر نیست مگر با حمایت مسئولین فرهنگی کشور .به عنوان مثال  چند سال پیش کتاب «کوه مرا صدازد» محمدرضا بایرامی  به صورت اتفاقی به دست خانم ثریا قزل باش (مترجم کودکان )  افتاد ایشان که ازکلیت کتاب خوشش آمده بود آن را به  زبان انگلیسی  ترجمه کرد وبعدبه  یک ناشرسپرد ناشر هم آن را در جشنواره ای که مربوط به کشور سوئیس بود شرکت داد  وهمه ماشاهد بودیم که آن کتاب دوجایزه مهم ادبیات را  در جهان کسب کرد .ما باید یک برنامه ریزی راهبردی برای معرفی داستانهایمان به خارج از کشور  داشته  باشیم .ما به جز کتاب های  این عزیزانی که اسم بردم آثاربرجسته دیگری هم داریم که قابلیت جهانی شدن دارند ما باید فولکور وفرهنگ بومی مان را به بچه های دنیا  بشناسانیم . مثلا  در زمینه ادبیات کودک کارهای خانم سوسن طاقدیس ودیگر نویسندگانمان  را داریم که بسیار ماندگارند ، همچنین در    زمینه نوجوان، فریدون عموزاده خلیلی ، جمشید خانیان ،فریبا کلهر وخیلی های دیگر   آثار قابل توجه ای داشته اند   ، ازنویسندگان جوانترهم می توانم به آرمان آرین اشاره کنم که درسالهای اخیر خیلی خوش درخشیده ودر زمینه رمان نوجوان بسیار موفق عمل کرده است .

 

 وضعیت ترجمه کودک ونوجوان

زنده یاد حسین ابراهیمی الوند مترجم  خوب کودک ونوجوان نقطه عطفی در تاریخ ترجمه کتابهابی کودک ونوجوان  محسوب می شوند.او  با تاسیس خانه ترجمه در ایران این حرفه  را از  پراکندگی  خارج کرد ونسل جدیدی ازمترجمان ادبی را  به جامعه ادبی کودک ونوجوان کشور معرفی کرد.من بارها در صحبتهایم گفته ام  که نهضت نوین ترجمه کودک ونوجوان در ایران با خانه ترجمه آغازشد که بانی اش آقای الوند بود .من وبقیه دوستانم مترجمم، که در این مکان فعالیت داشتیم ، قصدمان این بود  که کودکان ونوجوانانمان را با ادبیات جهان آشنا کنیم ازکشورهای همسایه گرفته تا کشورها وملیت های دور، اما افسوس که این حرکت ناتمام ماند در واقع ترجمه کتاب  کودک تازه داشت پا می گرفت که  پس ازفوت ایشان تعطیل شد. ما اگرمی خواهیم کارهای به روزدنیا را در کشوربه دانش آموزانمان معرفی کنیم احتیاج به یک حرکت خلاقانه وکار آمد مثل حرکت این مترجم عزیز در کشورمان داریم تا به نتیجه برسیم.درواقع  خانه ترجمه یکی از نهاد هایی  بود که می توانست علاوه بر ترجمه آثار خارجی در کشور کارهای نویسندگان ما را هم به دنیا بشناساند.شخصا هرکاری که از دستم بیاید در این زمینه کوتاهی نخواهم کرد و امیدوارم که روزی برسد تا به یاری مترجمین متعهد کشورحرکت الوند را ادامه بدهیم که این خود یاری مسئولین فرهنگی کشوررا می طلبد.

کتاب هایی که در نوجوانی خواندم

در زمان نوجوانی کتابهای زیادی خواندم که برخی ازآنها پس ازگذشت سالها هنوزدر ذهنم ماندگارند  .به عنوان نمونه  می توانم از شازده کوچولونوشته اگزوزپری با ترجمه محمد قاضی اسم ببرم همچنین رمان ناطوردشت نوشته سلینجر هم از دیگر کتابهای تا ثیر گذار زندگی من بود . یادم هست در صندوقچه  چوبی پدرم زمانی  که 13 سال بیشتر نداشتم دوکتاب ترجمه پیداکردم که اولی در مورد زندگی سقراط حکیم بود وبعدی هم کتابی بود که به زندگی حضرت علی (ع)پرداخته بود.این دوکتاب را با ولع خواندم وبسیار ازآنها لذت بردم .بعدها در نوجوانی با شعرهای فروغ وسهراب سپهری هم آشناشدم وهمه اینها  در دست به قلم شدنم بی تاثیر نبودند.همچنین ازجوانی با آثار مترجمانی در کشورمان آشنا شدم که همیشه درزمینه ترجمه برای من قابل احترامند واز کتاب های  آنهاخاطرات بسیاری دارم مثل :م .ب آذین ، نجف دریابندری وسید حسن حسینی.

 

 

فعالیتهای قلمی دیروزوامروز

عضو هیات تحریریه  نشریه  تخصصی کتاب ماه کودک ونوجوان ونوجوان بودم وبه طور مستمر درآنجا مقالات ادبی ام  به صورت تالیف وترجمه  چاپ می  شد .همچنین ستونهایی در نشریات داشتم به نام کارگاه ویرایش، که  نوجونها را با روشهای صحیح ویراستاری آشنا میکردم در  حال حاضرهم دبیر بخش ادبی انتشارات قطره هستم همچنین سرپرستی پروژه رمان نوجوان را در انتشارات محراب قلم به من سپرده اند که در حال  جمع آوری وبررسی آثار هستیم. ازمقاله هایی که از من در نشریات چاپ شده ومی توانم به آنها اشاره کنم عبارتند از:« نگاهی به رمان های برگزیده جایزه مهرگان »و«فضیلت یک هنرمند » همچنین اخیرا کتابی ازمن و خانم اکرم پدرام نیا به صورت  مشترک  در انتشارات قطره تالیف شده که اسمش هست« روان شناسی خواندن وترویج کتابخوانی  »همچنین تالیف وتدوین کتاب نقدی بر 40 کتاب ازطرح رمان کودک ونوجوان  امروزکانون هم قرار است ازمن توسط این انتشارات به بازار کتاب بیاید.

 

 

چند مترجم خوب

ازجوانی با آثار مترجمانی در کشورمان آشنا شدم که همیشه دراین زمینه برای من قابل احترامند واز کتاب های  آنهاخاطرات بسیاری دارم مثل م. ب. آذین ، نجف دریابندری وسید حسن حسینی ازجدیدیها هم کارهای آقای هیرمندی واحمد پوری را خصوصا در زمینه شعر  بسیار دوست  دارم و خواندن آنها را به نوجوانانمان توصیه می کنم .

 

 

سخنی با متر جمان جوان

در حال حاضر نسبت به سالها قبل تعداد مترجمان ما در زمینه ادبیات کودک ونوجوان بیشتر شده وجای امیدواری ا ست .صحبت من با علاقه مندان به کار ترجمه این است . شناسایی ومطالعه ادبیات که من کشور خودمان همچنین آ ثاربرجسته دنیا مثل مجموعه داستانها، رمانها واشعار خارجی خصوصا آثار کلاسیک می تواند کمک زیادی به پیشرفت کار های آنها بکند ،من پیشنهادم این است که اگراثر ترجمه شده ای را می خوانند سعی کنند متن اصلی آن را هم پیدا کرده وبا آن مقایسه کنند. همچنین مقاله های   نقدی که در نشریات ادبی و تخصصی در مورد برخی از آثار ترجمه در کشور منتشرشده هم در پیشبرد فعالیتهای آنها موثر است .

 

 

 

  • ---

همشهری محله 22

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

دروازه‌بان واترپلو همسایه دریاچه چیتگر

نویسنده: رامین جهان‌پور

 

فقط 7 سالش بود که مادرش دستش را گرفت و او را برای گذراندن کلاس‌های تابستانی به مجموعه ورزشی آزادی برد و در کلاس‌های شنای این مجموعه ورزشی ثبت‌نامش کرد.

1393/11/21

پس از چند سال تمرین وآموزش در استخر، مربی شنای او تشخیص داد که شرایط فیزیکی مهران باقری طوری است که می‌تواند در واترپلو به موفقیت دست یابد و به همین دلیل پس از آموزش‌ها و انجام تست‌های مقدماتی، او را به اردوی تیم نونهالان واترپلوی تهران معرفی کرد. مهران تمریناتش را با جدیت دنبال کرد تا اینکه بالاخره از تیم منتخب تهران سردرآورد و دروازه‌بان ثابت تیم منتخب تهران شد و پس از مدتی وقتی شایستگی‌هایش را به مربیان نشان داد به عضویت تیم‌ملی واترپلوی جوانان ایران درآمد. این ورزشکار هم‌محله‌ای که هم اکنون در محله چیتگر زندگی می‌کند از قهرمانی تیم واترپلوی جوانان ایران در مسابقات جوانان آسیا در کشور اندونزی و حضور در مسابقات جهانی استرالیا به‌عنوان شیرین‌ترین خاطره ورزشی‌اش یاد می‌کند و آرزو می‌کند یک بار دیگر به همراه تیم‌ملی بزرگسالان ایران بتواند در مسابقات برون مرزی به قهرمانی برسند.

·         دوستان خوب

علاقه زیادی به غرب تهران خصوصاً دهکده المپیک دارم و شاید یکی از دلایل مهمی که با خانواده به این منطقه آمدیم سکوت و آرامشش بود که البته این سکوت به‌دلیل افزایش جمعیت و گسترش ساخت‌و‌ساز حالا کمرنگ‌تر از گذشته است. دوران دبیرستان را در این محله گذرانده‌ام و خاطرات بسیار خوبی هم از اینجا و هم‌محلی‌هایم دارم. من از دیدن منظره دریاچه چیتگر خیلی لذت می‌برم و چون به خانه ما نزدیک است بیشتر لحظه‌های فراغتم را در پارک چیتگر و کنار دریاچه می‌گذرانم. همسایگان خوبی داریم و در بین آنها نیز دوستان عزیزی دارم.

·         از واترپلو بیشتر بدانیم

ورزش واترپلو جزو ۵ ورزش سخت دنیاست و مثل بسکتبال و هندبال جز ورزش‌های نفسگیر و انرژی‌بر محسوب می‌شود و به‌خاطر اینکه توان بدنی بالایی از بازیکنان می‌گیرد جزو ورزش‌هایی است که مربی هنگام مسابقه می‌تواند هر تعداد بازیکن را که خواست، تعویض کند. این ورزش یک ورزش استقامتی و تنفسی است و بدن یک ورزشکار واترپلو باید همیشه آماده‌باشد و این امر میسر نیست مگر با تمرینات مداوم. استعداد ذاتی، هوش فکری و فیزیک بدنی مناسب می‌تواند از ما یک بازیکن حرفه‌ای واترپلو بسازد.

·         بهترین خاطره ورزشی

یکی از خاطرات ورزشی‌ام که شاید کمی هم طنز باشد این است که در مسابقات واترپلوی قهرمانی آسیا در سال ۱۳۹۱ وقتی در مسابقه نهایی، کشور ازبکستان را شکست دادیم، به همراه بقیه بچه‌های هم‌تیمی از خوشحالی سرپرست تیم را که آقای جواد پذیرفته نام داشت با کت و شلوار و موبایل در استخر انداختیم و به شادی پرداختیم و همین امر باعث خسارت مالی کوچکی به ایشان شد که البته در میان شادی ما گم شد. حس زیبای اول شدن و قهرمان شدن آنقدر زیباست که تا آخر عمر در ذهن آدم می‌ماند و شیرینی خاصی دارد. پس از قهرمانی در آسیا، سهمیه بازی‌های جهانی استرالیا را گرفتیم و من به‌عنوان دروازه‌بان اول تیم واترپلوی ایران راهی مسابقات استرالیا شدم. در آن تورنمنت از میان 20 تیم بر‌تر جهان، ما دوازدهم شدیم اما به هرحال تجربه خوبی در دوران ورزشی‌ام بود.

·         مربیانی که داشتم

به نظر من همه کودکان و نوجوانان ما این استعداد را دارند که در یک رشته ورزشی موفق باشند البته انتخاب صحیح و آموزش یک مربی حرفه‌ای و دلسوز هم در این مسیر می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد. در زندگی ورزشی‌ام مربیان خوبی داشتم که همیشه قدردانشان هستم و از آنها تشکر می‌کنم. آقایان حمید شب‌انگیز و دانیال خاکبان 2 تن از آنها هستند که زحمات زیادی را برای شکوفایی من در این رشته ورزشی متحمل شده‌اند.

·         علاقه‌ای از کودکی

متولد ۱۳۷۳ در محله تهرانسر تهران هستم و دیپلم تربیت‌بدنی دارم و در حال حاضر نیز خود را برای رفتن به دانشگاه آماده می‌کنم. از سال ۱۳۸۷ هم به محله چیتگر آمده‌ایم و 6 سالی است که در این محله ساکن هستیم. فرزند دوم خانواده هستم و یک خواهر بزرگ‌تر از خودم دارم. از سال ۱۳۸۵ ورزش واترپلو را به‌صورت حرفه‌ای از تیم منتخب تهران شروع کردم و پس از راهیابی به تیم‌ملی جوانان کشور در تیم‌ملی  بزرگسالان عضوشدم.

 

اخلاق خوش باعث پیشرفت مهران شده است

پس از گفت‌وگو با این ورزشکار هم‌محله‌ای سراغ نخستین مربی ورزشی‌اش رفتیم و پای صحبت‌های دانیال خاکبان نشستیم که از کودکی این ورزشکار را در رشته شنا و واترپلو آموزش داده است. خاکبان که متولد ۱۳۵۹ تهران است و در حال حاضر مربیگری تیم‌ملی جوانان کشور را بر عهده دارد در مورد مهران می‌گوید:«استعداد خوبی در زمینه شنا داشت و بدنش استقامت خوبی در تمرینات نشان می‌داد. به‌خاطر همین در ۱۶ سالگی به اردوی تیم‌ملی جوانان کشور دعوت شد و با ما به تمرین پرداخت.از دیگر خصوصیات مهران می‌توانم از خوش اخلاق بودنش بگویم که باعث پیشرفت او در این زمینه شده است. مهران باقری یکی از بازیکنان تأثیرگذار واترپلو در بازی‌های اندونزی بود که با اعتماد به نفس مثال‌زدنی‌اش توانست از دروازه تیم‌ملی ما محافظت کند. مهران در حال حاضرسنش به ۲۰سال رسیده و عضو بازیکنان بزرگسال تیم‌ملی شده است.»


  • ---

بهترین ترانه های زندگی ام

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۲۴ ب.ظ


پرنده مهاجر

.................................

ای پرنده ی مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن

فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو و من

تو رفیق شاپرک ها ، من تو فکر گلمونم

تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم

دنیای تو بی نهایت ، همه جاش مهمونی نور

دنیای من یه کف دست ، روی سقف سرد یک گور

من دارم تو آدمک ها میمیرم ، تو برام از پریا قصه میگی

من توی پیله ی وحشت می پوسم ، برام از خنده چرا غصه میگی ؟

کوچه پس کوچه ی خاکی ، در و دیوار شکسته

آدمای روستایی ، با پاهای  پینه بسته

پیش تو یه عکس تازست ، واسه آلبوم قدیمی

یا شنیدن یه قصه ، از یه عاشق قدیمی

برای من زندگیمه ، پره وسوسه پره غم

یا مثل نفس کشیدن ، مثل لذت دمادم

ای پرنده ی مهاجر، ای همه  شوق پریدن

خستگی یه کوله باره ، روی  رخوت  تن من

مثل یک پلنگ زخمی ، پر وحشت نگاهم

می میرم اما هنوزم دنبال یه جونپناهم 

نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم

مثل چتر خورشید باید، روی برج دنیا باشیم!

..................................................................................................

این آهنگ در دهه شصت خورشیدی بسیار مورد توجه قرر گرفت وشاعر آن ایرج جنتی عطایی می باشد  

  • ---