نگاهی به رمان قهوه سرد آقای نویسنده
داستانی که نمی خواهد عامه پسند باشد
رامین جهانپور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در رمان «قهوه سردآقای نویسنده» نوشته روزبه معین، نویسنده تمام تلاشش را کرده است تا مخاطب را با یک شروع جذاب و غافلگیرانه به سمت قصه خود جذب کند. یکی از ترفندهای نویسندگان برای شروع یک رمان یا داستان کوتاه، این است که با استفاده از عنصر تعلیق خواننده را در همان پاراگراف اول داستان یا در فصل اول و صفحات اولیه کتاب مجذوب کتاب کنند تا مخاطب کتاب را رها نکند. در این زمینه هر نویسندهای متأثر از سبک و سیاق خودش عمل میکند، یکی با شروع یک حادثه پلیسی و جنایی داستانش را شروع و دیگری با یک موضوع عاشقانه و پر احساس سعی میکند کنجکاوی خواننده را برانگیزد تا او را درگیر گره داستانش کند، دیگری پاراگراف اول داستانش را با یک اتفاق سیاسی آغاز میکند. رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» اینگونه شروع میشود: «میخوام یه اعتراف کنم! من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ۱۰ سال داشتم...» شاید این یک شروع خوب و پر کشش برای خوانده شدن یک کتاب عاشقانه توسط کتابخوانان معمولی جامعه باشد، اما خب، پرداخت عامیانه کتاب در همان صفحات آغازین نشان میدهد نویسنده انگار میخواهد به زبان کوچه بازار با مخاطبش صحبت کند؛ کاری که در اکثر مواقع در رمانهای سطحی و عامهپسند اتفاق میافتد و زبان پرداخت قصه نشان از یک نویسنده کم تجربه میدهد که هنوز در شیوه نوشتاریاش حرفهای نشده است..
بسیاری از صاحبنظران و منتقدان ادبیات داستانی از قدیم الایام معتقد هستند اصولاً در پرداخت رمان و داستان کوتاه نویسنده باید با زبان کتابی صحبت کند، زبانی که به جامعه امروز نویسنده نزدیک و قابل فهم باشد و در اکثر مواقع، نویسنده یک داستان مجاز است در «دیالوگ نویسی» برای نزدیک شدن به زبان مردم کوچه و بازار از زبان عامیانه استفاده کند. اما شکستن جملات و کلمات در توصیف و تشریح داستان، کیفیت کار را به طرز آشکاری پایین میآورد و یکی از دلایل اینکه خیلیها تأکید بر استفاده نکردن از زبان و نثر شکسته دارند این است که مخاطب ما در سراسر ایران با گویشها و قومیتهای مختلف حضور دارد و گاهی شکستگی زبان باعث میشود هر مخاطبی نتواند با گویش مثلاً تهرانی یک داستان را بخواند و با آن ارتباط برقرار کند، به فرض مثال که نویسنده این کتاب خواسته باشد تابوشکنی کند و کل پرداخت داستانش را به زبان شکسته بنویسد، اما باز هم میبینیم که این کار را نکرده است و در ادامه داستان پراکندگی در نثرش کاملاً مشخص میشود، چون راوی اول شخص قصه (آرمان روزبه) در بعضی از پاراگرافها به زبان محاوره سخن میگوید و دربعضی قسمتها انگار یادش میرود که باید زبان پرداخت داستان را عوض نکند و همین مسئله باعث میشود از یکدست بودن روایت داستان کاسته شود، اشتباهی که متأسفانه در اکثر داستانهای امروز و حتی ترجمههایی که در چند سال اخیر انجام شده است به شدت به چشم میآید. به این جملات اگر توجه کنیم به راحتی متوجه تغییر نثر و شیوه روایت در جای جای ادامه داستان و در فصلهای مختلف آن میشویم: «پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی را بهش یاد میداد، اون خوشبختانه اینقدر بیاستعداد بود که نتونه آهنگ رویاد بگیره...» (فصل اول، صفحه ۷ کتاب، پاراگراف سوم». اما در صفحات بعدی کتاب، در شروع فصل هفتم، راوی با زبان اول شخص، داستان را با لحنی کاملاً توصیفی و کتابی اینگونه ادامه میدهد: «همه جا پوشیده از برف بود. شاخههای یخ زده درختان چنار و بلوط به زیبایی میدرخشیدن [ د]و من در میان انبوهی از درختها و بوتهها گم شده بودم... (صفحه ۹۹ کتاب- پاراگراف اول) یا در ادامه میگوید: «از حرکت ایستادم...» در همان صفحه در پاراگراف دیگری از داستان هم از زبان راوی داستان که قصه را عامیانه باید توضیح میداد آمده است: «بیحال و ناامید با پاهای زنجیرشده، روی تخت دراز کشیده بودم و احساس سرمای شدیدی میکردم...» (فصل نهم کتاب، پاراگراف اول، صفحه ۱۳۶). اگر نویسنده در بعضی از فصلهای کتاب، کلام را نمیشکست و قصه را کتابی روایت میکرد، پرداخت داستان بسیار جدیتر و پختهتر از کار در میآمد و به انسجام نثر نویسنده کمک میکرد و در نهایت مخاطب با یک شیوه بیانی محکم روبهرو میشد.
زاویه دید راوی
رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» متشکل از ۱۷ فصل است و در ۲۱۸ صفحه توسط انتشارات نیماژ انتشار یافته است، چندین بار تجدید چاپ شده و با استقبال عمومی هم مواجه شده است. این کتاب در واقع از زبان دو راوی بیان میشود، راوی اول که شخصیت اول داستان است و «آرمان روزبه» نام دارد و روزنامهنگار است و به زبان محاوره و به صیغه اول شخص مفرد قصه را تعریف و راوی دوم داستان که خود روزبه معین واقعی است و به زبان سوم شخص مفرد (دانای کل) ماجراهای داستان را برای مخاطب روایت میکند. این دو راوی در فصلهای مختلف کتاب جاهایشان با هم عوض میشود. یعنی داستان از دو زاویه دید در واقع بیان میشود که به نظر میرسد نویسنده کتاب در زبان سوم شخص منسجمتر عمل کرده و از به هم ریختگی که در زبان اول شخص وجود دارد، خیلی خبری نیست.
ضعف در شخصیتپردازی
کلیت ماجراهای داستان درمورد نویسنده و روزنامهنگاری با رؤیاهای تلخ و افکار مالیخولیایی است که نمونه موفق این نوع داستانها را قبلاً ما در رمان سمفونی مردگان عباس معروفی و ملکوت بهرام صادقی دیدهایم، اما این کتاب از لحاظ پرداخت و تاکتیک نوشتاری و حتی پیرنگ، فاصله زیادی با آن دو کتاب دارد. در این کتاب ما با زندگی نویسندهای آشنا میشویم که ازکودکی درگیر یک ماجرای عاشقانه و عاطفی میشود و بعدها که بزرگتر شد سر از آسایشگاه روانی در میآورد. پیرنگ اصلی داستان هم عشق و عاشقی و دلبری و دلدادگی است. نویسنده تا فصل سوم کتاب موفق شده است خواننده را با خود همراه کند، اما در فصلهای میانی، داستان دچار تکرار توضیحات میشود و جذابیت وکشش خود را از دست میدهد و پرگوییهای راوی، گاهی برای مخاطب خستهکننده میشود. در این رمان نویسنده از شخصیتهای متعددی در داستانش استفاده کرده و چند داستان تودرتو را انگار به هم چسبانده است تا رمانی لایهدار بسازد، اما در این کار موفق نبوده، دلیلش هم این است که به اندازه کافی و منطقی به شخصیتهای متعدد داستان بلندش نپرداخته و هویت گمنام آنها باعث شلوغی داستان و گیجی و سردرگمی مخاطب شده است. تنها نکتهای که باعث شده است «قهوه سرد آقای نویسنده» مُهرعامهپسند بر پیشانیاش نخورد این است که کاراکترهای رمانش را از روی اشخاص فرهیخته جامعه انتخاب کرده است و نویسنده تلاش دارد تا در طول داستان از زبان شخصیتهایش بیشتر از قلم و فرهنگ و هنر و موسیقی و کتاب حرف بزند و از دغدغههای هنرمندها، روشنفکرها و روزنامهنگارها و اهالی قلم در زندگی خصوصیشان بگوید که این را میتوان جزو نکات مثبت داستان به حساب آورد؛ چون متأسفانه امروزه ما کمتر در داستانها و رمانها و حتی فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی میبینیم که شخصیت اول داستانها یک آدم عامی نباشد و یک فرهیخته باشد.
روایتهای غیرمنطقی در داستان
در کلیت این رمان، اما با چند مورد غیرمنطقی روبهرو میشویم که نمیتوان از آنها به راحتی چشمپوشی کرد. مورد اول دستکاری کردن نتهای موسیقی است که توسط راوی ۱۰ ساله داستان در کودکی اتفاق افتاده است. راوی در شروع داستان میگوید: «.. هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یه روز با سادیسم تمام، یواشکی چند صفحه از نُتهای آهنگش را کش رفتم و تا جایی که میتونستم نُتها را جابجا کردم. پیرزن اصلاً حواسش نبود...» (صفحه ۸ کتاب، پاراگراف دوم) اینجاست که خواننده از خود میپرسد: «واقعاً یک معلم موسیقی که خبره آن کار است نمیفهمد که نُتی که دارد به شاگردش آموزش میدهد دستکاری شده و بعد جالب است که همان نُت دستکاری شده و درهم و برهم، توسط یک کودک، تبدیل به یک شاهکار موسیقی میشود؟!» مورد دوم داستان هم اینکه تا چند فصل اولیه کتاب هیچ خبری از فضاسازی و توصیف نیست در صورتی که از ویژگیهای یک رمان موفق فضاسازی آن است. یک مثال معروف در داستاننویسی است که میگوید: «نشان بده، توضیح نده!» یا راوی به جای اینکه طوطیوار ماجرا را تعریف کند، اعمال و رفتار و گفتار کاراکترها را باید به نمایش بگذارد. در جایی از کتاب میخوانیم: «همه چیز داشت خوب پیش میرفت... تا اینکه پیرزنه مرد، شاید هم دق کرد!...» (صفحه ۸). اینجاست که از خود میپرسیم لابد پیرزنی که معلم آموزش پیانو بود، از غصه شاگرد تنبل و بازیگوشش که نُتهایش را یاد نمیگیرد دق میکند و میمیرد؛ چون نویسنده نوشته وقتی دختر که شاگرد موسیقی بود، نتها را اشتباه میزد پیرزن خیلی ناراحت بود و فقط جیغ میکشید... در جایی دیگر ما شخصیت اول داستان را در تیمارستانی میبینیم که بیمارانش حرفهای بسیار سیاسی و قلمبه سلنبه میزنند و با اینکه بعضیهایشان در اصطلاح عامیانه، زنجیری هستند به اندازه یک آدم عاقل و دانشمند اطلاعات فرهنگی و سیاسی دارند و در مورد استالین، مارکسیسم، همینگوی و چارلز بوکوفوسکی بحث میکنند. از اینها گذشته درمیان دیوانهها حتی یک نفر با افکار عوامانه یا یک آدم بیسواد نمیبینیم و این بسیار عجیب است. این اتفاق خوبی است که در اوضاع بد و کم رونقی فروش کتاب در کشور، یک کتاب ادبی، چندین و چند بار تجدید چاپ شود، اما تاریخ نشان داده که پر فروش بودن یک کتاب دلیل بر با کیفیت بودن و ماندگاری آن اثرنیست
- ۹۸/۱۲/۱۴