غرق شدن در رودخانه ی خاطرات
نقد و بررسی کتابهای «رودخانه ای که می رفتیم»،
«دو بلور» و «رایانه» نوشته رامین جهان پور
نقداز:حمید قاسم زادگان جهرمی
رامین جهانپور، نویسنده سه مجموعه داستان «رودخانه ای
که می رفتیم»، دوبلور» و «رایانه» در معرفی خود می نویسد، از سال 1366 همکاری اش
را با نشریات مختلف ادبی را آغاز کرده و تا به حال مقالات و داستان های متعددی را
بیشتر در مطبوعات به چاپ رسانیده است.
جهانپور همچنین در مقدمه کتاب «رودخانه ای که می رفتیم»
با تأکید بر سن شخصیتهایش یعنی «نوجوانی» اصرار میورزد که این مقطع سنی یکی از
به یاد ماندنیترین و دوستداشتنی ترین دوران زندگی همهی انسانهاست! و مدعی میشود
اکثر ماجراها میتواند برای دیگر نوجوانان هم اتفاق افتاده باشد!
بستر روایی مجموعه ی «رودخانه ای که می رفتیم» «خاطره»
است. خاطراتی که نویسنده سعی می کند آن را پرورش دهد و با زبانی داستانی تأثیر لذت
متن را به خواننده القاء کند. اکثر داستانها روایت سادهای دارند و بدون هر پیچش
«تکنیکی» سریع ماجرا را مطرح و به خورد خواننده میدهند. زمان ومکان اکثر داستانها
آشنا و بعضاً تکراری است و موضوع اکثر آنها در مدرسه، محله، روستا، خانه، سینما،
باغ و ... میگذرد.
در شناسایی کلی خاطره به عنوان یک قالب نثر غیرروایی در
واژه شناسی می خوانیم، خاطره واژه های فارسی، بر گرفته از خاطر (اسم فاعل) و مصدر
آن خطور است. خاطر واژهای عربی است به معنای آنچه در دل میگذرد، مکان، اندیشه،
ضمیر، قلب، وجدان، روح، ذهن، حافظه و یاد است.
خاطر در اصطلاح شناسی عرفان، خطایی است که به قلب وارد شود
که میتواند ربانی ملکی، نفسانی یا شیطانی باشد. خاطر به اصطلاح شناسی علم اخلاق،
یکی از رذیلت های قوهی عاقله است. خاطر، اندیشه و خیالی است که به دل بگذارد، اگر
نکوهیده باشد و به بدی بخواند «وسوسه» است؛ اگر نیک و ستوده باشد، و به خیر
بخواند، «الهام» نامیده میشود.
ویژگیهای یک خاطره
1-
محفوظ در ذهن
است، و بر ذهن تأثیر می گذارد؛ 2-
[رویدادی استقلال یافته است]؛ 3- زمان و
مکانی مشخص دارد؛ 4- یادی از گذشته را با
خود دارد؛ 5- شخصی است و از عنصرهای
احساس، عاطفه و خیال برخوردار است, 6-
ایستا نیست، پس از تکوین در ذهن، تداعی میشود و به یاد می آید، دوباره نیز می تواند
تکرار شود؛ 7- اگر چه سالهای زندگی، پی
در پی و خطی هستند، نشت و اثر آنها یعنی خاطره ی آنها بر ذهن دایر است.
در مجموعه ی «رودخانه ای که می رفتیم» نویسنده در داستان های
«بغض شیرین»، «تلافی»، «ترک هی زردآلو»، «پستوی بن بست »، «زنبورها»، «کاسبی»،
«معلم جدید»، «رودخانه ای که می رفتیم»، «مجله ی ورزشی»، «شبیه آرتیستها»، «روز
اول کار»، «عطر خوش لیمو»، «کبابی آقا سید» و ... از دغدغه های مختلف نوجوانان
صحبت می کند. دغدغه ی نوجوانی که کتک خورده و فردا باید با پدرش به مدرسه برود. از
نوجوانی میگوید که تعارفی و خجالتی است و توی یک پستوی ساندویچی گیر میافتد. و
همچنین نوجوانی که می خواهد برای خودش لباس ورزشی بخرد. و...
در اکثر داستانها موضوع برگرفته از خاطرات گذشته ی
نویسنده، نوعی خنده و گاهی نیز لبخند به لب خواننده میآورد و در پاره ای اوقات
چالش ذهنی ایجاد می کند. میتوان گفت در بیشتر داستانها ارتباط از جنس همذات
پنداری با خواننده ایجاد می شود. «دوبلور» مجموعه داستان دیگری است که باز به شیوه های
سهل و ساده ای در زمینه ی روایت نوشته شده است. داستانهای این مجموعه «در گرگ و
میشی هوا»، «دوبلور»، «پیانو»، «لابهلای گریه»، «آقای سلینجر»، «کولی»،
«مارمولک»، «همفری بوگارت»، آغاز روایت داستان سوم شخص یا همان تکنیک دانای کل
است. شیوه ای که به گونه ای با توجه به موضوعات انتخابی نویسنده در داستانهای ذکر
شده، بهانه ای است برای نقب در خاطرات نویسنده. در مجموعه داستانهای دوبلور،
نویسنده با گزینش موضوعات نوستالژیک خود سعی در ساختن متن در داستان کوتاه کرده
است. ساختن متن در داستان کوتاه کرده است. ساختن متن در داستان کوتاه، از مرحله ی
الهام گیری آغاز می شود. نویسنده نخست دریافتهای خود را با واژه ها ی ساده به نثر
روان نوشته؛ پس از آن با گسترش اندیشه ی آغازین، درونمایه را در جلمه هایی ساده سامان
داده است. سپس با آفرینش زنجیرهای از جمله ها بر پایه ی معیارهای ارتباط کلامی و
زیبایی شناختی، همه ی عنصرهای داستان را بر پایه ی اصول و مناسبتهای آنها در
شبکه استدلالی طرح – آگاهانه با
مهارت، سازماندهی و هماهنگ کرده است. و سعی نموده خط منطقی داستان را بیافریند و
مخاطبان را به سوی هدف خود یا عامل های هدفساز رهنمون سازد.
داستانهای مجموعه ی «دوبلور» آغاز و میانه و گاهاً
پایان خوبی دارند. نویسنده سعی کرده نقاط تعلیق زیبا به همراه گرهگشایی زیباتر در
پایان هر کدام به کار گیرد. جهانپور هر چند داستانهایش بسیار کوتاه هستند ، اما
فراز و فرود آنها را آگاهانه طرح ریزی کرده است. تجربیات استفاده از خاطرات در
داستانهای مجموعه ی «دوبلور» مرز خیال و واقعیت را به گونه ای تکنیکی در هم می آمیزد
و در پایان رئالیسم موجود در داستانها بر ذهن خواننده ماندگار میشود.
از نظر تکنیکی، نویسنده در این مجموعه سعی میکند از
عنصرهای ایجاد ارتباط، به نحو شایسته ای بهره ببرد که در پاره ای از آنها به خصوص
«دوبلور»، «لابه لای گریه»، «کولی» و «همفری بوگارت» موفق تر است.
اصولاً ایجاد ارتباط و اطلا عرسانی به مخاطب متناسب با
درونمایه و قالب نوشته انجام میشود و عنصرهای آن، گفتن، نمایش دادن، وصف، تلخیص و
گفتگوست، گفتن در اصطلاح شناسی داستان، راهکاری است که نویسنده، تمام داستان یا
بخشی از آن را به زبان خود روایت کند یا اینکه انجام این کار را به راوی دیگری
بسپارد. نکتهی مهم این است که خواننده در هر دو شیوه ی روایت، با جهان داستان
ارتباط مستقیم ندارد.
نمایش دادن نیز کاری است که نویسنده با استفاده از آن به
خواننده امکان کمی دهد که خود – بی واسطه به
جهان داستان وارد شود و صحنه های داستان و کنشها و واکنشهای شخصیتها را در صحنه
ببیند.
به گمان نگارنده، سکوی پرتاب در داستان نویسی ، تکنیک نوشتن
آ است و چیزی که نوشته میشود. جهانپور در مجموعه داستانهایش به نظر میرسد چیزی در
اندیشه دارد که می خواهد آن را برای مخاطب نوجوان بر روی کاغذ بازگو کند. اما به
نظر میرسد فقط به «گفتن» آنها اکتفا کرده است. همانگونه که میدانیم اکثر
تصاویری از که از ناخودآگاه به حدود آگاهی ذهن فرا خوانده می شود، از گوشه ی خیلی های
دیگر هم در ذهن دارند و هرگز برکاغذ نمی آورند. چون یا تواناییاش را ندارند
(نویسنده نیستند) و یا لزومی به این کار نمی بینند. (از نویسندگی بیزارند)
نویسندهی کودک و نوجون باید بداند که عرصه ی مخاطب او
جولانگاه تجزیه و خطا و آزمون نیست و میبایست به گره افکنی های دراماتیک (الگوهای
فراز و فرود داستان) بیشتر از همیشه به شکلی جذاب و درست بپردازد. در داستانهای
مدرن امروز، سوژه چندان اهمیتی ندارد و نویسنده سعی میکند پرداخت و بازارآیی سوژه ای که قبلاً آزموده شده را به روایتی نو تبدیل کند. ماریو بارگاس یوسا درباره ی اهمیت
راوی چنین می گوید: «راوی همواره متمایز از نویسنده است. یکی دیگر از آفریده های
اوست و بی تردید مهم ترین آفریده ی او» برای هر کدام از دو شیوه ی بازگویی اول شخص
و سوم شخص، کارکردهای گوناگون را می توان متصور شد. برای نمونه دانای کل کلاسیک می تواند
چگونه یک ماجرا را بی کم و کاست بازگو کند، بی آن که به شکستن دنیا و اتمسفر
داستان و فضای میان خواننده و داستان دست بزند. او می تواند به شیوه ی کلاسیک ها
به پند و اندرز و گفتار اخلاقی روی بیاورد. جالب است که گاهی این روال را در
داستانهای مدرن هم می توانیم ببینیم.
نمونه ی جالبش را در آغاز داستان «وسوسه ی دنزوان» فرانک
اوکانر شاهدیم که دانای کل برای همراه کردن خواننده با خود از ضمیر جمع استفاده
میکند و پس از چند سطر غرولند کردن درباره ی مردان و زنان، همچون پدربزرگی قصه گو
به روایت یک قصه می پر دازد و البته در سطر آخر داستان دوباره به قالب اصلی خود در
میآید، تا حواسمان باشد که او این قصه را برایمان گفته است. او با ما قرار میگذارد
که داستانی درباره ی مردهای پدرسوخته بگوید و در آخر داستان فقط با استفاده کردن
از این دو جمله، حضورش را اعلام میکند: «پدرسوخته ها! همه شان از دم پدرسوخته اند!»
گاهی دانای کل در شکل کلاسیکش، برای ثبت در تاریخ، شرایط
اجتماعی تاریخی یک دوران را مو به مو توصیف می کند که از نحوه ی پوشش مردم و
معماری شهر و کشور محل وقوع داستان تا آداب و رسوم و قوانی مدنی آن روزگار را در
بر می گیرد. ماریوس بارگاس یوسا در کتاب «عیش مدام» درباره ی دانای کل گوستا و
فلوبر در رمان «مادام بوورای» چنین می نویسد: «او در همه جا حاضر است، همه دان است
و به هر چیزی تواناست. اما این مواهب آسمانی را فقط در چهارچوبی طراحی شده و
هماهنگ با نظام منطقی منسجمی به کار می گیرد که قواعد آن را فقط در موارد بسیار
معدود زیرپا می گذارد. دانای کل میتواند همیشه دانای مطلق و قادر متعال (چنان که
یوسا درباره ی راوی مادام بواری می نویسد) نباشد و با نزدیک شدن به یک شخصیت و یا
استقرار در یک مکان و زمان خاص، اطلاعاتش از گوشه های دیگر داستان محدود شود.
محدودیت دانای کل چه ناشی از محدودیت دسترسی اش به اطلاعات
باشد و چه ساختگی، او به طور عامدانه بخشی از اطلاعات داستان را از خواننده پنهان
نگه می دارد و در هر حال، بهانه ی خوبی برای همراه شدن با امید و انتظار و یا
تعلیق شخصیتهای داستان است.
از سوی دیگر، دانای کل می تواند در میانه ی داستان،
داستانی از زبان یکی از قهرمانان و شخصیتهای داستان بازگو کند و داستان در داستان
بسازد. (مثل داستانهای هزار و یک شب و اغلب کارهای بورخس) یا به شیوه ی مدرنیستها
و پست مدرنیستها هر جای داستان سمت و سوی قصه را بشکند و به تک گویی رودررو با
خواننده بنشیند (نمونه ی شاخصش را در آثار میلان کوندرا می توان جستوجو کرد).
گاهی دانای کل، داستان را در الگوی نقالی یا پرده خوانی روایت می کند. راوی در این
نوع روایت، کم کم شخصیتهای داستان را معرفی می کند؛ پیشینه ی مختصر با ویژگی های
شخصیتی آنها را بازگو می کند و سراغ نغز بعدی می رود و مناسبات داستانی را هم در
این میان شکل می دهد. داستان کوتاه «کهن ترین داستان جهان» اثر رومنگاری، نمونه ای
از این داستانهاست.
گاهی یک داستان یا رمان برآمده از چندین آوا وچند راوی
مختلف است. نمونه ی شاخص این رویکرد را در برخی از آثار ویلیام فاکنر میت وان جستجو
کرد. به جز نمونه ی مشهور «خشم و هیاهو» می توان به رمان «گور به گور» از همین نویسنده
اشاره کرد که از زبان 15 راوی مختلف و در 59 فصل روایت می شود.
اینها فقط نمونه هایی از جایگاه و کارکرد راوی در داستان
است وگرفنه دامنه ی این مبحث، چنان گسترده و پر از نمونه های خوب و شاخص است که به
تسخیر هیچ نوشته ای در نمی آید.
در این مجال، به آغاز چند نمونه از داستان های جهانپور در
کتاب «رودخانه ای که میرفتیم» اشاره می کنیم و روایتهای آن را به دیده ی تأمل مینگریم:
در داستان بغض شیرین میخوانیم: (ص 9)
... از گوشه ی چشم نگاهی به حامد انداختم که هم نیمکتی ام
بود. تندتند داشت جواب سؤالها را می نوشت. بچه های دیگر هم مشغول نوشتن بودند.
آقای ابراهیمی گفته بود که امتحان آسانی است و هر کس یک دور کتاب علوم را خوانده
باشد، به راحتی می تواند به سؤالات جواب دهد...
جهانپور با انتخاب روایتی ساده و اول شخص، سعی میکند
نقشی واقعی از قهرمان خود در ذهن خواننده جا بیندازد و با خلق و خوی و رفتاری ساده
که در ادامه ی داستان می آید، فقط نقش خود را در جایگاه نویسنده ی داستان اجرا
کند؛ و به همین خاطر از نظر دراماتیک، کنش های شخصیت موردنظر تفسیر و تأویل بردار
نیست.
و یا در داستان «ترکه ی زردآلو» که باز با همین نوع روایت
ساده و ابتدایی مواجه ایم و قطعاً نویسنده نمی بایست توقع تغییر و یا تحول خاصی را
در مخاطب خود داشته باشد. (ص 17)
... کلاس جیک نمی زد. همه ی چشمها به من و بهرام دوخته
شده بود. انگار همه ی بچه ها منتظر بودند تا اتفاق مهمی در کلاس رخ بدهد. آقای
وکیلی از جا برخاست. در حالی که دستهایش را به هم می ماالید گفت: «پس شما دو نفر توی این دو هفته ای که گذشت دوباره درس تاریخو کم گرفتین!»
از آنجایی که شخصیتهای یک داستان با مجموعه ای از درون نگریها
و ادراکهای ظریف و تدریجی عمق پیدا میکنند و این عمق با گسترش ادراک آغازین او
ایجاد میشود، اما میبینیم جهانپور به این نکته توجه نشان نداده و همانند اکثر
داستانها با انتخاب یک روایت ساده و سردستی، خط بطلان بر پیامهای اخلاقی و تربیتی
داستان خود کشیده است.
گفتگو نیز یکی از ظریف ترین و آشکارترین ابزار نویسنده
برای افشای شخصیت های داستان است. به قولی گفت وگوی منثور، صدای کلام است. اگر
نویسنده کیفیت صدا: بلندی، نافذ بودن و ... و یا عمل شخصیتها: تندی و تیزی، بیحالی
و ... را نیز مشخص کند، صدای شخصیتها واقعی میشود و میتواند بین اشخاص داستان
رابطه ایجاد کند. در داستان «شبیه آرتیستها» می خوانیم (صص 51 و 52):
... هنوز درست و حسابی از کنارشان دور نشده بودم که صدای
آشنایی به گوشم خورد «پسر، مواظب باش شست پات یک وقت نره تو چشمت. یک کم سرتوبالا
بگیر و دور و برتو نگاه کن.»
انتخاب این نوع دیالوگ می توانست گویای خیلی از پیچیدگی های
یک شخصیت داستانی باشد، ولی منطق روایی و داستانی رامین جهانپور، چنین کارکردی
را دنبال نمیکند. یا استفاده از منولوگ طولانی در داستان کوچه (ص 97) که کارکرد و
دراماتیک داستانی کمی را ایجاد میکند:
«حالا نمیشد ادای آدمهای دلسوز را در نمیآوردم و بی اعتنا
به او راه خودمو می رفتم؟ مگه این پیرزن نوه و بچه نداره که من باید بار و بندیلشو
ببرم.»
در مجموعه ی «دوبلور» نیز جهانپور کمتر از ایجاد دیالوگ و منولوگ بهره برده است. به طور مثال در داستان «پیانو» (ص 19) از همین
مجموعه می خوانیم:
بعد چینی به پیشانی انداخت و در حالی که سعی میکرد خودش
را عصبانی نشان بدهد با صدای بلندتر گفت: «شیطونه میگه پاشم بزنم تو گوشش تا ادب
بشه ها، قیافشو نگاه! عمله!» دختر اولی نگاهش را از ویترین گرفت. با خونسردی
پوزخندی به دوستش زد و گفت: «این عاشق سینه چاکی که من دیدم فکر نکنم به این زودی ها
از رو بره. لباسهاشو نگاه کن!» دختر دومی روی مبل جابه جا شد و گفت: «اصلاً نگاهش
نکن ولش کن، اهمیت نده مثل همیشه چند دقیقه ای می مونه و میره پی کارش.»
البته نویسنده سعی می کند در داستان خوب «آقای سیلنجر» با
ایجاز منطقی در توصیف شخصیت پر دازی و دیالوگ نویسی، این نقص را رفع کند؛ ولی در
کلیت فراموش می کند و نویسنده به گونه ای خودانگار مخاطب خویش است و برعکس مجموعه های
دیگرش سعی نمی کند با دنیای آنان ایجاد همزادپنداری کند.
همانگونه که مشخص است، یک متن با توجه به محتوا و نقش،
آن واحدی زبانی است که به اعتبار ساختار، مرکب و به اعتبار موضوعی و مفهومی، مرتبط
و منسجم باشد و گوینده/ نویسنده، با بیان/ نوشتن این واحد یک کنش زبانی را به
مفهوم ارتباطی اجرا کند.
اصولاً ساختار متن های بلند، مجموعه ایی از این دست بندهاست؛ بند
مجموعه ای از جمله مجموعها ی از انواع واژگان است که بر پایه های قاعده های نحوی
و معنی شناختی در کنار هم چیده می شوند تا پیامی ساخته و منتقل شود. یکی از مهمترین
بافتهای زبانی متن، بافت زیبایی شناختی است که هر نویسنده می بایست سعی کند با به
دست آوردن شگردهای بیانی، بدیعی، معنایی و موسیقیایی مناسب در بافت جملات خود به
این مهم برسد. به نظر می رسد اگر بپذیریم که جهانپور در مجموعه ی «دوبلور» با
رویکرد به مخاطب نوجوان در پی آن بوده است، موفق عمل نکرده و اگر در بخش مخاطب،
نوجوان را مدنظر نداشته، به غیر از چند داستان «آقای سلینجر»، همفری بوگارت» و
«لابه لای گریه » باز هم ناموفق بوده است.
مجموعه ی «رایانه» نیز که حاوی 13 داستان کوتاه با تأکید
بر مخاطب نوجوان است، تجربهی دیگری از رامین جهانپور است که مجموعه نوجوان است،
تجربه ی دیگری از رامین جهانپور است که مجموعه ی «رایانه» نیز که حاوی 13 داستان
کوتاه با تأکید بر مخاطب نوجوان است، تجرب هی دیگری از رامین جهانپور است که سعی می کند با راویهای متفاوت، ایجاد تنوع صحیح تری در برخورد با نوجوان خود داشته
باشد و از سویی به نظر میآید از نظر اهمیت به «فونت کلمات» در چاپ نسبت به دو
مجموعه ی قبلی، دقت بیشتری به جهت ارتباط با نوجوانان شده است.
«رایانه»، «مینی بوس»، «گلهای نیلوفر»، «چشم های پدر»،
«پالتوی خاکستری»، «کولاک»، «با همان لبخند همیشگی»، «بوی برف و ... نمونه هایی از
داستانهای چاپ شده در کتاب هستند. داستانهای مجموعه سعی می کنند تمهای متفاوتی
را به خواننده خود عرضه کنند. آنها کم و بیش از نظر توصیف و شخصیت پردازی و
دیالوگ و منولوگ نویسی، همان مشکلات مجموعه های قبلی را با خود و حتی بیشتر یدک
می کشند و دارای ضرب آهنگ کند و یکنواختی هستند. ضربآهنگ متأثر از فضای داستان
است. فضای داستان بر پایه ی درونمایه می تواند احساسی – عاطفی
یا عقلانی باشد. ضربآهنگ بر پایه ی فضا، و نوع درونمایه می تواند تند ، آهسته و
آرام باشد؛ اما از آنجایی که جهانپور در
این مجموعه داستان نیز از خاطرات گذشته (احتمالاً) وام می گیرد، ضرب آهنگ شور و
هیجان نوجوانی حداقل در کلام و متن نویسنده متبلور نشده است. نکته ی بعدی کم توجهی
به لحن داستان است که این مورد نیز در ارتباط با مخاطب، بسیار میتواند مورد توجه
نویسندگان حوزهای ادبیات کودک و نوجوان قرار گیرد. لحن در زبان نوشتار بدون
دسترسی به واسطه ی صوتی آفریده میشود و سخنور در آفرینش آن از همه ی عنصرهای سبک
(واژگان، نحو زبان، معنی شناسی، موسیقی واژگان، و موسیقی کلام) استفاده می کند.
عامل های لحنساز، وجه امری، استفاده از حروف ندا، استفاده از صنعت خطاب (التفات)
برای پدیده ها و بخشیدن به آنها (صنعت تشخیص) است.
در کل، لحن موفق داستانی، وضعیت سنی، جنسیتی، تحصیلی،اجتماعی، صنفی و عاطفی نویسنده، نوع احساس و رابطه ی نویسنده با مخاطب،
دیدگاه نویسنده نسبت به موضوع (درونمایه) و شیوه های استفادهای او را از بان در
خود دارد. لحن در قالبهای نثر و نظم روایی در چند جایگاه نمود دارد:
یک جا در گفتار شخصیتها و راوی نمایان میشود و در کنار
سیاق و گونه های زبانی آنان عنصری از عنصرهای سبک زبانی است.
یک جا در کنار سیاق، گونههای زبانی، موسیقی کلام، آرایههای
بدیعی و بیانی عنصری از عنصرهای سبک ادبی است.
یک جا بر درونمایه ی گفتار شخصیتها و راوی حاکم می شود و
گفتار آنان را از یک سو جدی یا مبالغه آمیز و از سوی دیگر خبری، امری، پرسشی و یا
عاطفی می سازد.
یک جا بر درونمایه ی اثر حاکم میشود و ساختار (کلیت) اثر
را جدی یا مطالبه آمیز میکند.
البته جهانپور در هر سه مجموعه ی خود، سعی دارد خواننده ی
خود را به دو شیوه ی دقیقخوانی و عمیق خوانی
ترغیب کند، اما با توجه به چینش نامناسب داستانها و پراکندگی موضوعات این اتفاق
رخ نمیدهد و تک تک داستانها را به گونه ای مستقل به خواننده تحمیل میکند. (که قطعاً مدنظر نویسنده نبوده است) درست است که ما با یک رمان یکدست
در هر کتاب سرو کار نداریم، اما یافتن شخصیت و شد شخصیت؛ تعیین صحنه های اصلی
وفرعی درگیری؛ حادثه های اصلی و فرعی صحنه ها؛ تعیین دستاوردهای پیروزی یا شکست
شخصیتهای اصلی در متن؛ ترسیم سیر صعودی و نزولی و نظام اطلاع رسانی (در بخش دقی قخوانی)؛
یافتن مفهوم مناسب و متناسب برای عنصرهای متن ساز واژه (اصطلاح، مَثَل، اشاره های
قرآنی، حدیثی)؛ کشف سازمان فکری و ریشه های اندیشه در متن روایی و شناسایی نوع
درونمایه؛ لحن و منطق حاکم بر متن؛ کشف شگردهای نویسنده در حقیقت مانندی و باور
پذیر کردن متنها در بخش عمیق خوانی؛ این دقیق خوانی و عمیق خوانی را به مشکل و
چالش ناخواسته می اندازد.
از آنجایی که در حوزه ادبیات داستانی برای نوجوانان،
نویسنده، «درگیر و فعال» کم داریم و به لحاظ داشتن نویسندگان خلاق و جسور، (به
صورت مستقل نه کارمندی) فقیریم، امید است با حمایت و توجه ناشران، به خصوص در بخش
جلوه های بصری آثار نویسندگان نوپا، حداقل در بخش توجه به طراحی جلد و نوع چاپ، در
آینده منتظر اتفاقات فرخنده ای باشیم.
پینوشت:
1-
با یاد خاطره – جلد
اول، علیرضا کمری، صص 25 و 26.
2-
فرهنگ معارف
اسلامی، سیدجعفر سجادی.
3-
علم اخلاق
اسلامی، علامه مهدی نراقی، ترجمه جلالالدین مجتبوی، چاپ اول، ص 86
4-
دانشنامه ادب
فارسی، حسن انوشه.