رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

مجله دوست نوجوانان-خرداد1395

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ق.ظ



بین رفتار واحساس کودک ونوجوان فاصله ای نیست


گفتگو با زیبا ارژنگ (تصویرگر وانمیشین ساز  کودک ونوجوان )


............................................................................

رامین جهان پور

 

 

 خانم ارژنگ برای آشنایی خوانندگان نشریه با شما ، مختصری از خودتان بگویید؟

 متولد 12 بهمن 1357 هستم و لیسانس صنایع دستی دارم واز سال 1389 کار تصویرگری را به صورت حرفه ای با کتاب های کودک و نوجوان شروع کردم.

 

 از چه زمانی احساس کردید که به تصویرگری علاقه مند   هستید؟

از کودکی تصاویر کتابها برایم خیلی جالب و جذاب بودند، یادم هست حدودا پنج سالم بود یک دفتر نقاشی برداشتم و یکی از کتابهای داستانم را از روی نقاشی های کتاب  تصویرگری کردم حتی نوشته های آن را نقاشی کردم  که بیشتر شبیه خطوط میخی شده بودند چون هنوز مدرسه نمی رفتم .

 

 چرا برای کودک ونوجوان تصویرگری می کنید و سراغ طراحی بزرگسال نرفتید؟

فضا و دنیای کودکان برای من بسیار جذاب  تر از بزرگسالان است و فکر میکنم آنها دنیای خالص تری نسبت به ما دارند و بین رفتار و احساس آنها فاصله ای نیست، بخاطر همین   دوست دارم  به روحیه و دنیای آنها نزدیکتر باشم .

 

 آیا این علاقه مندی به صورت غریزی  است و یا مشوق هایی هم در خانه  برای این کار داشته اید؟

 

کلا در خانواده ای هنر دوست و اهل هنر به دنیا آمدم پدربزرگم « غلامرضا رحیم زاده ارژنگ» و عمویم «اسماعیل ارژنگ» نقاش و  مجسمه ساز بودند مجسمه‌ی «نبرد گرشاسپ با اژدها»  که در  میدان حر  تهران بنا شده  ازآثار پدربزرگم است. همینطور دایی ام هم از  پیکرتراشان معاصر     هستند .

 

 به نظر شما چه تفاوتی بین کار تصویرگری کودک با بزرگسال وجود دارد؟

 

 تفاوتی اگر باشد بیشتر  در دنیای مخاطب اثر هست، تصویری  که نقاشی می شود  باید نزدیک به فضای ذهنی  مخاطبش باشد تا بتواند با او ارتباط  برقرار کند. اصولا  جنس تصویر و  فضای رنگ  آمیزی  کار کودک و نوجوان   بسیار متفاوت با بزرگسالان است و برای من همیشه کار کودک مخصوصا خردسال جذابیت خاصی داشته و دارد .

 

 بعد از چاپ اولین اثرتان چه احساسی داشتید؟

 من در شروع کارم  مدت زیادی با آتلیه های تصویرگری همکاری می کردم که کتاب منتشر می کردند و وقتی کتابشان چاپ می شد ، اسمی ازمن  در آنها برده  نمی شد. ولی اولین کتابم را  که به صورت مستقل باناشر کار کردم سال 1389 بود که طبیعتا  با دیدن کتاب خیلی خوشحال شدم و انگیزه ام برای کارهای بعدی بیشتر شد.

می شود اسم  اولین کتابتان  را بگویید؟

اولین کتابم یک قصه کودکانه با قطع خشتی بود به اسم «حسنی چه مهربونه.»

 

 تا به حال چند جلد کتاب  برای کودک ونوجوان  طراحی وتصویرگری کردید ؟

حدودا 40 کتاب برای کودکان و نوجوانان تصویرگری کردم .

 

بیشتر کا ر با مداد و رنگ های سنتی ودستی را دوست دارید یا کار با کامپیوتر را ؟

خب برای من استفاده از رنگهای سنتی و کار با دست همیشه جذابیت بیشتری نسبت به کار با کامپیوتر دارد چون استفاده از رنگها به صورت سنتی، حس و حال بیشتری به اثر می دهد هرچند خیلی از اوقات تکنیک دست  و کامپیوتر می توانند مکمل هم باشند .

 

هنگام تصویرگری آیا از مشاوره ونکته نظرات مولف کتاب هم استفاده می کنید؟

ایده آل ترین حالت تصویرگری با همفکری  تصویرگر و مولف  ایجاد می شود اما متاسفانه این مساله  همیشه امکان پذیر نیست.  برای من  پیش آمده  که کتابی را ناشر داده و  تصویرگری کردم اما  نویسنده آن را هیچ وقت ندیده ام .

 

 آیا شده که  کتاب هایی  را تصویرگری کرده باشید و  در ذهنتان ماندگار شده باشد؟

بله  بیشتر تصویر   کتابهایی در ذهنم مانده اند که با متن آنها بهتر  ارتباط برقرارکرده ام. 

 

 قبل از تصویرگری  کتاب توسط تصویرگر، باید متن  خوانده شود گاهی داخل برخی از نشریات تصویرهایی را می بینیم که به شعر یا داستان خیلی نزدیک نیست انگار تصویرگر آن مطلب را نخوانده .آیا چنین تصویرگرانی هستند که متن را با دقت نخوانند؟

 معمولا یک بار که نه، بلکه چندین بار تصویرگر داستان را می خواند تا با متن ارتباط برقرار کند  و بهترین تصاویر متن را ببیند  . امیدوارم که  بین تصویرگران عزیزمان چنین افرادی نباشند .

 

 آیا با نشریات کودک ونوجوان هم همکاری داشته اید؟

بله در سال های گذشته  مدتی با ماهنامه  سروش نوجوان همکاری داشتم .

 

 به عنوان یک تصویرگر چقدر به داستان وشعر علاقه مندید؟

خیلی زیاد   من به ادبیات  بسیار علاقه  دارم و سعی می کنم  همیشه     تازه های نشر را چه در حوزه کودک و نوجوان و چه بزرگسال دنبال  کنم  .

 

 

به نوجوانانی که  دوست دارند درآینده گرافیست یا نقاش شوند چه توصیه ای دارید؟

تا آنجا  که می توانند  شعر و داستان بخوانند و تصاویر داستانها و شعرها را با قوه تخیلی که دارند  در ذهن خودشان مجسم کنند .شاید تصاویری که آنها در ذهنشان می بینند از تصاویری که تصویرگر نقاشی کرده بسیار زیباتر باشد .

 

 در کارنامه هنری شما فیلم  انیمیشن هم به چشم می خورد  چطور شد که فیلمساز شدید؟

به  نظر من فیلم انیمیشن  وتصویرگری کتاب کودک بسیار به هم  نزدیک و با هم در ارتباط هستند ، مثل اینکه در انیمیشن به نقاشی کتابها جان می دهیم و زنده شان می کنیم،  قبل از تصویرگری کتاب کودک، من هفت سال در زمینه انیمیشن به عنوان انیماتور و طراح در چهار مجموعه 25 قسمتی با موسسه صبا و حور  و تلوزیون  همکاری داشته ام .

تا به حال چند فیلم  برای کودک ونوجوان ساخته ای، لطفا اسم ببرید؟

 

 

تا به حال به صورت مستقل  چهار فیلم کوتاه انمیشین  برای  این گروه سنی  کار کرده ام که عبارتند از:  

انیمیشن های «  شهر من سردشت» به تهیه کنندگی انجمن سینمای جوان تهران و

  «این پشه مزاحم» به تهیه کنندگی دفتر مطالعات انقلاب اسلامی،  «پا تو بردار »و  انمیشین «نقش »

به تهیه کنندگی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران  

آیا دررزمینه تصویرگری و فیلمسازی مقام هایی را هم کسب کرده اید؟

در زمینه تصویرگری نه اما در زمینه انیمیشن چند جایزه دریافت کردم . که از آن جمله می توانم ازدریافت نشان صلح و دوستی جشنواره بین المللی فیلم وارش در سال 1394  و دیپلم افتخار جشنواره سما برای انیمیشن« شهر من سردشت » نام ببرم .

 آیا این فیلمهایی که ساختید در خارج از ایران هم بازتابی داشتند؟

فیلم کوتاه « شهر من سردشت» که جدیدترین کار من  هست خوشبختانه با استقبال خوبی در جشنواره های دانش آموزی  برون مرزی مواجه شد که می توانم به نمایش داده شدن آنها در سالهای 2014و 2015 در کشورهای برزیل ، اسکاتلند، امریکا ،انگلستان ، اسپانیا ، کامرون ،و ایتالیا   اشاره کنم .

 

 

 بیشتر دوست دارید شما را به عنوان فیلمساز بشناسند  یا  تصویرگر کودک ونوجوان ؟

 واقعیتش من برای خودم مرزی بین این دو فضا نمی توانم بگذارم یک انیمیشن خوب حتما باید یک گرافیک مطلوب و قابل قبول داشته باشد و همینطور در یک کتاب،  باید  داستان  و تصویر به شکل مطلوبی در کنار هم قرار بگیرند، من خیلی دوست دارم که با  هر دو عنوان شناخته بشوم .

  • ---

درسینما و تلوزیون فیلنامه نویس حرفه ای کم داریم!

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ

 درسینما و تلوزیون فیلنامه نویس حرفه ای کم داریم!

رامین جهان پور


 

خانم بهنوش بختیاری دربرنامه دورهمی مهران مدیری  گفت:«متاسفانه بعضی از فیلنامه نویسان سینما و تلوزیون بلد نیستن دیالوگ بنویسند و از بازیگران فیلمها وسریال هایشان می خواهند که در این کار کمکشان کنند و موقع خواندن سناریو خودشان شکل صحیح کلمات را بنویسند»و گاهی از خودم می پرسم ما در ادبیات کشور بهترین نویسنده ها را داریم که می توانند حداقل در دیالوگ نویسی به فیلمسازهای ما که سواد و مطالعه ادبی ندارند کمک کنند اما متاسفانه مسایلی مثل غرور و ضوابط و روابط  و....... در سینما و تلوزیون باعث این معضلها می شود و فاصله زیادی بین داستان نویسهای ما با فیلمسازها وتهیه کننده ها وجوددارد.

هوشنگ مرادی کرمانی در صفحه 401 کتاب «هوشنگ دوم » که توسط   انتشارات اطلاعات منتشرشده  در مصاحبه طولانی که با کریم فیضی دارد با یادی از دکتر اسماعیل کوشان که سینمایی ها اورا به عنوان پدرفیلم فارسی می شناسند می گوید:«دکترکوشان درکارش هم نظم و انضباط داشت  وهم مدیر بود وواقعا مدیریت می کرد یادم است که یکبار دراستودیوی پارس فیلم در جاده کرج به من گفت ما ده ها فیلمنامه داریم که آنها را نساخته ایم.کسانی هستند که  به اینجا می آیند؛اتاقی دراختیارشان می گذاریم  ومی گوییم برای ما بنویس.ما از همه نویسنده ها استفاده می کنیم  وبه محض تحویل مطلب ؛ چک اشان را تحویل می دهیم....هشتاد درصد از نویسندگان مطبوعات برای ما فیلنامه نوشته وپولشان راهم  گرفته اند ..... دفترسینمایی به روی  همه باز است و همه نویسندگان را تحویل می گیریم.... مرادی کرمانی در همان صفحه گفته:(کوشان)نقل می کرد که شاملو(احمد)یک بار آمد وگفت:من پول ندارم ولی طرحی درنظردارم که می خواهم آن را بنویسم.کوشان اصلا نمی پرسید که طرح چیست؟ می گفت بنویس و به آن شخص کمک می کرد.بنابراین اتاقی دراختیارشاملو گذاشته بود .می گفت شاملورفت داخل ودررا ازپشت بست.باخودش ساندویچ هم آورده بود....یادمان باشد که قبل از پیروزی انقلاب هم ما مدیران فرهنگی لایقی داشتیم که از اهل قلم حمایت می کردند ویک طرفه به قاضی نرویم. ‌

  • ---

روستای زیبایی به نام دوسالده

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۶ ق.ظ


«دوسالده» نام روستای سرسبز و خوش آب وهوایی است که در استان گیلان و شهرستان رودبار قراردارد.از سه راهی رستم آباد که واد منطقه سرسبز و کوهستانی «عمارلو» می شوید بعد از گذشتن از توتکابن،  جاده آسقالت ، شما را با خودش به ضیافت  منطقه ای می برد که در بهار وتابستان  به بهشت می ماند. هوایی سرشار از اکسیژن   و پر از مناظر ی که مملو از درختان زیبای  بید ،گردو،  آلوچه ، تمشک ،ازگیل وبلوط  است وبعد از پشت سر گذاشتن چندین روستا که  خانه هایش  با شیروانی های رنگا رنگ تزئین  شده اند به دوسالده خواهید رسید که باغها وجلگه ها ودرختان سرسبزش به شما سلام می کنند.شما در شش  ما هه اول سال  یعنی سه ماه بهار وسه ماه تابستان و حتی یک ماه اول پاییز می توانید بهترین وخالص ترین هوارا در آن جا  تجربه کنید که در کمتر نقطه ای از ایران شاهد آن خواهید بود، دوسالده در نزدیکی ارتفاعات جنگل وچشمه معروف   «دا ماش»  قراردارد و مردم آن به زبان کرمانجی خراسانی صحبت می کنند و اکثریت آنها به زبانهای  گیلکی و طالشی هم مسلط می باشند.


  • ---

کتاب باز ،برنامه ای قابل تامل در تلوزیون

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ق.ظ

اخیرا به همت آقای رضاییان و  امیرحسین صدیق برنامه بکری از شبکه نسیم پخش می شود که بسیار جای تامل و حتی تقدیر دارد.سالهاست که جای پخش همچین برنامه ای در شبکه های سیما برای علاقه مندان به کتاب  و ادبیات خالی بود.ساعت پخش این برنامه هم بسیار مناسب است و همه می توانند آن را ببینند.فقط امیدواریم «کتاب باز » مثل خیلی دیگر از برنامه های این شکلی که قبلا هر از چندگاهی از رسانه ملی پخش  شده ،موقتی و رفع تکلیفی نباشد و این برنامه مثل برنامه های ورزشی  ما تداوم داشته باشد تا مخاطبانش را پیدا کند و مخاطبان هم آن را پیدا کنند.با آرزوی موفقیت برای تمامی دست اندرکاران برنامه عالی کتاب باز.

  • ---

نگاهی به رمان سایه هیولا

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ

رضا بابک (بازیگروکارگردان)

تألیف رمان نوجوان در ایران، پدیده ای تازه است. پیش از انقلاب، همزمان با تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بخش انتشارات کانون، کارش را با ترجمه آغاز کرد. بسیاری از نوجوانان دیروز ایران، رمان های کوه های سفید، باخانمان و بی خانمان، کودک، سرباز، دریا و پولینا چشم و چراغ کوهپایه، لک لک ها بر بام.... را فراموش نکرده اند، اما فقدان رمان بومی و تألیفی برای این گروه سنی، نیاز و دغدغه ای بود که همیشه در جامعه ایرانی احساس می شد. آن روزها قفسه های کتابخانه ها، چه در کانون و چه کتابخانه های شخصی و عمومی، خالی از رمان های خوب ایرانی برای نوجوانان بود.

در چند دهه اخیر، گرچه گاه رمان های جذابی از نویسندگان با ذوق ایرانی از جمله هوشنگ مرادی کرمانی، ناصر ایرانی، فرهاد حسن زاده، حمید شاه آبادی و عباس جهانگیریان منتشر شده اما در میان صدها رمان چاپ شده، تعداد رمان های ممتاز و ماندگار، به انگشت های دست نمی رسد

رمان سایه هیولا به قلم عباس جهانگیریان، در ۲۷۴ صفحه اخیراً از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده که به باور من صدایی تازه در ادبیات داستانی نوجوان ایران است؛ رمانی که اگر دست بگیری تو را با خود می برد به «آلمه»، به پارک وحش گلستان، این بهشت گمشده ی ایران که ساکنان بی پناه آن زیر سایه ی سهمگین هیولاها، زندگی های کوتاه و پر دلهره ی خود را تجربه می کنند

مارال ۱۵ – ۱۶ ساله، به همراه برادر کوچک ترش تایماز، برای گذران تعطیلات تابستان به محل کار پدر در پارک ملی گلستان، بزرگترین پارک وحش خاورمیانه می روند. ظاهر این حضور، دوستی و همزیستی با پرندگان و توله ها و گوساله های آسیب دیده در قرارگاه محیط بانی آلمه است اما در پس آرام این جنگل، حوادث تلخ و ناگواری به روی آن ها، آغوش گشوده است.

میان مارال و پلنگی که در دوران توله گی و آسیب دیدگی تیمارش کرده، رابطه ی عاطفی استواری شکل می گیرد، تا این که فیلم ساز جوانی به نام افرا، برای ساخت فیلم مستند داستانیِ ببر مازندران به قرارگاه آلمه می آید و کم کم میان او و مارال که قرار است بازیگر فیلمش هم باشد، رابطه ی عاطفی پنهان اما عمیقی شکل می گیرد. مارال با خوانش فیلم نامه افرا، خواننده را با خود همراه می کند و به گذشته ای نه چندان دور می برد و داستان دوستی عمیق میان لاله و چارچشم، آخرین ببر مازندران ورق می خورد و در این میان ناگهان اتفاقی تازه روی می دهد که سکوت مرموز آلمه را می شکند و همه چیز به هم می ریزد و آدم های اصلی داستان را بر سر دوراهی های تراژدیک و دشوار انتخاب قرار می دهد و نفس خواننده را در سینه به بند می کشد

  سایه هیولا، اثری متفاوت در حوزه ادبیات داستانی نوجوان است و از ظرفیت های خوبی برای ترجمه برخوردار است و می تواند حتی مخاطبانی در آن سوی مرزهای جغرافیایی ما داشته باشد

خواندن رمان های ایرانی متفاوت، همیشه از نیازها و آرزوهای من و ما بوده و هست. به باور من این رمان اتفاقی تازه و امیدوارکننده در عرصه ی رمان بومی و ایرانی است؛ چون تمامی ویژگی های پذیرفته شده ی آثار ماندگار را در خود دارد

موضوع رمان تازه و بدیع است. تاکنون هیچ رمانی به موضوع انقراض ببر باشکوه ایرانی نپرداخته و پارک ملی گلستان به مثابه زیباترین منطقه حفاظت شده در ایران، هیچگاه به عنوان لوکی شن و جغرافیای داستان، مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته است

ما در رسانه ها همیشه از خطرها و دشواری های کار محیط بان ها؛ بخصوص درگیری های منجر به مجازات قصاص آن ها، بسیار شنیده ایم اما آن ها هیچگاه به رمان ها راه نیافته اند. عباس جهانگیریان این جسارت را داشته که برای اولین بار به سراغ چنین آدم ها و مضامینی برود. این کتاب می تواند میان مخاطبان خود و محیط بان های زحمتکش سازمان حفاظت محیط زیست، همدلی، تعامل و مشارکت جمعی سازنده ای به وجود آورد

 

انتخاب تکنیک داستان در داستان، از جذابیت های برجسته ی رمان سایه هیولاست. دو داستان اصلی (رابطۀ دوستی مارال با پلنگ که در اکنون می گذرد و رابطه دوستی لاله با ببر، آخرین ببر ایران که در پنجاه سال پیش روی داده) با تمهیدی متفاوت و کاملاً هوشمندانه روایت می شود. این دو داستان گاه به صورت موازی جلو می رود، گاه به هم می پیچد و در هم می تند و به پیش می رود

جهانگیریان، به دلیل رشته ی تحصیلی و آشنایی اش با سینما، توانسته با درآمیختگی سینما و ادبیات و به تعبیری کلام و تصویر، ما را با سبکی تازه در رمان نوجوان رو به رو کند. رمان را که می خوانی احساس می کنی در حال مرور نماهای یک فیلم سینمایی هستی و گویا فیلم نامه ای در دل رمان جاریست. نویسنده در خلق و پرداخت شخصیت هایش موفق است. آدم های داستانش را به خوبی می شناسد. تو گمان می کنی آن ها را آن طور که هستند روایت کرده، نه آن طور که باید باشند و این آدم های بزک دوزک نشده و نزدیک به واقعیت، خواننده را با خود همراه می کند

شخصیت ها چند بعدی اند و خواننده با بد و خوب آن ارتباط برقرار می کند و این هم حسی میان خواننده و آدم های داستان، از نقاط قوت رمان است. جز شخصیت تایماز که کمی کمرنگ است، بقیه کنشگر و پیش برنده اند. شخصیت های رمان سایه هیولا، بی تردید در خاطره ی خواننده می مانند و فراموش نمی شوند
از ویژگی های برجسته رمان سایه هیولا، نثر و زبان روان و پرحس اثر است. بدون معماری صبورانه ی کلمات، نمی توان به چنین نثری دست یافت. زبان در یک قالب موسیقایی به پیش می رود و گویا کلمات بر بستر یک هارمونی دلنشین جا خوش کرده است

توصیف های خوب، مناسب و تأثیرگذار و فضاسازی های برگرفته از مکان و جغرافیای داستان، پیوند میان آدم ها و عناصر طبیعت را محکم تر و باورپذیرتر می کند و میان خواننده و آدم های داستان، هم حسی بیشتری به وجود می آورد: «عقربی سیاه انگار چنگ انداخته به عقربه ی ساعت دیواری، تا زمان در آلمه متوقف شود ». این توصیف به جا، شرایطی را القا می کند که گویا بر همه ی تاروپود زندگی در آلمه، قفل زده اند تا هیچ گرهی از بی شمار گره های مارال باز نشود و یا برای توصیف حالت ذلت و خواری الیاس متجاوز آورده: «الیاس لنگان لنگان، در حالی که ردی از خون بر جا می گذاشت، به طرف خانه اش به راه افتاد. ماه، تمام می درخشید؛ انگار عمدی داشت تا لاله ی مغموم، ذلت الیاس بدکار را بهتر تماشا کند ».

از دیگر ویژگی های زبان در سایه هیولا، احترام نویسنده به مخاطبی است که عمدتاً از سوی نویسندگان، دست کم گرفته می شود. جهانگیریان شعور او را باور دارد و می کوشد او را از پخته خواری در فهم نشانه ها و عناصر پیدا و ناپیدای اثر، منع کند و فرصت تفکر به او بدهد و در اغنای حس زیبایی شناختی خواننده، با او تعامل کند. اصولاً نوجوانان از خوانش رمان ها با لحن کودکانه، و یا نصیحت مآبانه و نیز آموزش مستقیم مفاهیم پرهیز می کنند

گفته اند آنچه یک رمان را جذاب، تأثیرگذار و ماندگار می کند، میزان ارتباطی است که آن اثر با مخاطب خود برقرار می کند. از این روی اگر این عیار و ملاک درست باشد، سایه هیولا از جمله رمان هایی است که خواننده را بی وقفه با خود می کشد و در او احترام و حسی عظیم نسبت به محیط بان های معصوم پدید می آورد.

خواندن این رمان را به همه ی نوجوان ها و حتی جوان ها و بزرگسالانی که مهری از طبیعت و گونه های جانوری در معرض انقراض ایران، در سینه دارند، پیشنهاد می دهم.

  • ---

,حبیب به مازیار وفروغی پیوست!

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

رامین جهان پور


همین یک هفته پیش بود که برای دوست قدیمی ام  ضیا پورتالاری یکی از آهنگهای حبیب را توی تلگرام فرستادم وپایینش نوشتم؛«به یادگذشته! » و ضیا درجواب برام نوشت با این آهنگ منو بردی به نوجوانی های پرنوستالژی و گذشته شیرین.وحالا امروز جمعه صبح پیام تلگرامی دوستم پایین تر از متن یک هفته قبلش بود که ناباورانه نوشته بود «حبیب درگذشت.»خبرمتاسفانه  راست بود ومن همچنان مات ومبهوت و به قول اخوان ثالث :انگار درمن گریه می کرد ابر ! و یک بغض خشک و تلخ که در گلویم بود. مرگ حبیب شباهت زیادی به مرگ همدوره هایش   مازیار و فریدون فروغی داشت وهرسه آنها ازدرد  نگرفتن مجوز و نخواندن مثل قناری پرپر شدند وقلبشان از حرکت ایستاد.... در میان آشفته بازار صداهای غیراستاندارد داخلی وخارجی از دست رفتن یک خواننده کاربلد و با اصالت تلخ ودردآور است ....

  • ---

مجله دوست نوجوانان اردیبهشت1395

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ

اگر سراغ  نویسندگی  نمی رفتم،   نجار می شدم !

..........................................................

 

گفتگو با حمیدرضا داداشی

نویسنده و ویراستار کتاب های کودک ونوجوان

...................................................................................................

 

رامین جهان پور

 

آقای داداشی، کمی از خودتان بگویید و اینکه از چه تاریخی نوشتن را به صورت حرفه ای  شروع کردید؟

دوستان گاهی به من می‌گویند آدم روراستی هستم، اما خودم می‌گویم آدم سرراستی هستم. مثلاً می‌شد سال 1349 یا 1351 به دنیا بیایم، اما دقیقاً سال 1350 در تهران به دنیا آمدم. همچنین می‌شد نهم یا یازدهم ماه به دنیا بیایم؛ اما دقیقاً دهم اردیبهشت به دنیا آمدم. بله، من یک اردیبهشتی‌ام. البته بر خلاف سال و روز به دنیا آمدنم، خودم آدم چندان منظمی نیستم که این هم از ضعف من است و شاید از طبیعت هنرمندان. و باز، با این‌که متولد بهارم، اما پاییز را دوست دارم. فعالیت نویسندگی را هم از سال 1370 شروع کردم که باز این تاریخ هم سرراست است؛ اما اولین قصه‌ی جدی‌ام که هنوز هم دوستش دارم و از آن دفاع می کنم، سال 1375 منتشر شد و در مجله‌ی «باران». مأموریت رفته بودم شیراز که دیدم «باران» آمده و داستان مرا هم با خودش آورده است. چه خوب است که یک نویسنده‌ی متولد بهار، اولین داستانش را درماهنامه ای به اسم  «باران» منتشر کند. وای که چه لذتی داشت!

 البته شاید باورنکنید اما من  هم آن مجله را  من ازکیوسک  روزنامه فروشی خریدم وداستان شما را دیدم  اسمش هم اگر اشتباه نکنم جاده بود.درسته ؟

احسنت به این حافظه !

در کارنامه‌ی کاری شما هم فعالیت روزنامه‌نگاری به چشم می‌خورد هم داستان‌نویسی برای کودک و نوجوان. به کدام یک بیش‌تر علاقه دارید؟

نویسندگی و روزنامه‌نگاری اگر نگویم از یک خانواده‌اند، می‌شود گفت به هم نزدیکند. نویسندگان و روزنامه‌نگاران، ابزار کارشان، قلم و کاغذ و مصالح کارشان، حروف و کلمات است. من به جز این‌ها ویراستاری و بازنویسی کتاب هم می‌کنم. البته عشق اول و آخرم نویسندگی است و روزنامه‌نگاری و ویراستاری را هم خیلی دوست دارم. این‌که بتوانی کلمات را در اختیار خودت بگیری و با کمک آن‌ها با مردم حرف بزنی، لذتی دارد که به سختی‌های کار نویسندگی می‌ارزد، با این‌حال اگر قدرت انتخاب داشتم، از میان این سه، داستان نویسی را انتخاب می‌کردم.    

حالا اگر نویسنده نمی‌شدید دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟

من کلاً از بچگی عاشق کارهای فکری و خلاقانه و ساختن و خراب کردن بودم، کارهایی که به تمرکز، سلیقه و حوصله نیاز دارد. اگر نویسنده نمی‌شدم خیلی کارهای دیگر را انتخاب می‌کردم. مثلاً نجار میشدم، باغبان یا بنا، تعمیرکار ساعت، لوله‌کش ساختمان، برقکار ساختمان. راهبر قطار. ملوانی را هم خیلی دوست دارم، کار روی دریا! وای که چه لذتی!

اولین کتابی که از شما چاپ شد چه نام داشت؟

  . اولین کتابم یک مجموعه‌ی داستان بود به نام «عزیز خانم» که سال 1375 چاپ شد.

 چاپ این کتاب چه لذتی داشت؟

مشابه لذت پدری که اولین فرزندش متولد می‌شود. بعداً چند کتاب دیگر از من چاپ شد و حالا هشت کتاب چاپ شده دارم.   

بیش‌تر توضیح بدهید. چه کتاب‌هایی هستند؟ اسم‌شان را به ما می‌گویید؟

 اولی که گفتم مجموعه‌ی داستان بود. بعد از آن شش کتاب بازنویسی از من چاپ شد؛ «حکایت‌های سادگی» با موضوع ساده‌زیستی انسان‌های بزرگ. پنج کتاب هم برای پنج معصوم بزرگوار که به آن‌ها پنج تن آل عبا(ع) می‌گوییم بازنویسی کردم. با عنوان کلی «صد پند و حکایت» یک رمان نوجوانانه با عنوان «پشت دیوار مدرسه» که با موضوع انقلاب اسلامی نوشته شده. به جز این‌ها تعداد زیادی داستان در مجلات نوجوانانه از من چاپ شده و یک رمان هم در دست نوشتن دارم و یک مجموعه‌ی داستان کوتاه طنز به هم پیوسته که اگر وقت کنم و دو، سه داستان به آن اضافه کنم می‌توان امیدوار بود که چاپ شود.    

تا به حال با چه نشریاتی  همکاری داشتید؟

من اصلاً کار فرهنگی را با مطبوعات شروع کردم که بعضی‌هایشان متأسفانه در سال‌های گذشته تعطیل شده‌اند. نوجوانانه‌هایش تا جایی که یادم می‌آید این‌هاست: «خانه»، «امید آینده»، «همکلاسی»، «رشد دانش‌آموز»، «کیهان بچه‌ها»، «پوپک»، «انتظار نوجوان» و یک کار لذت‌بخش به اسم «ایبنا نوجوان» بخش نوجوانانه‌ی خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا). 

در خبرها آمده بود که  نشریه «خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان» قرار است دوباره راه‌اندازی شود. بچه‌ها تا کی باید منتظر بمانند؟

با این سوال من باید اول برای خوانندگان شما توضیح بدهم که سال 1374 «خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان» با شعار «تو بنویس ما منتشر می‌کنیم» و «جایی که هر نوجوانی می‌تواند بنویسد» راه‌اندازی شد که من یکی از اعضای آن بودم. یک جمع دوستانه و فعال بود که علاقه‌مندان به نویسندگی و روزنامه‌نگاری را در سرتاسر ایران شناسایی و به آن‌ها کمک می‌کرد که بنویسند و نوشته‌هایشان را چاپ کنند متأسفانه بعد از سه سال این خانه تعطیل شد و بعد از آن بارها گفته شد که قرار است دوباره راه‌اندازی شود، اما فعلاً اتفاقی نیفتاده. دلیلش را هم من واقعاً نمی‌دانم. این‌ها را باید از حاج‌آقا زائری که ءؤسس و مدیر خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان بوده‌اند بپرسید. 

در دهه‌ی 70 شما با نشریاتی مثل همکلاسی و خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان همکاری داشتید و اگر اشتباه نکنم در همکلاسی، دبیر صفحات ادبی بودید از خاطرات آن‌روزها برای ما بگویید و این‌که بچه‌های آن دهه با نویسندگان نو قلم حالا چه تفاوتی داشتند؟

  من به بخشی از این سوال شما در سوال قبلی جواب دادم. ببینید! همه‌ی آدم‌ها از روز اول خلقت تا کنون استعدادهای مختلفی دارند، هم استعداد مثبت و هم منفی. اگر زمینه‌ای فراهم شود و شرایطی به وجود بیاید، این استعدادها شکوفا می‌شود و به نتیجه می‌رسد. خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان هم مهم‌ترین کاری که کرد این بود که زمینه را برای شناسایی و رشد استعداد نوشتن برای بچه‌ها فراهم کرد و از همان اولین روزهای آغاز به کار خانه‌ی روزنامه‌نگاران، چنان استقبالی از آن شد و استعدادهایی حتی در دورترین نقطه‌ی کشور کشف شد که خود ما هم تعجب می‌کردیم. بچه‌های ما از بچه‌های آن موقع باهوش‌تر هم شده‌اند. فقط باید خودشان را دست کم نگیرند و ببینند در چه زمینه‌ای استعداد و علاقه دارند و بعد با جدیت تلاش کنند تا به نتیجه برسند.   

دنیای مجازی چقدر در زندگی حمیدرضا داداشی نویسنده تاثیر گذاشته؟

 من تلاش کرده‌ام اسیر دنیای مجازی نشوم. متأسفانه امروز دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی بلای جان مردم شده و وقتشان را در آن حرام می‌کنند، در صورتی که می‌شود از این دنیای مجازی هم به شکل خوب استفاده کرد. من همیشه عاشق نوشتن و مطالعه بوده‌ام. یک موقعی کتاب و روزنامه و مجله بود، الان فضای مجازی هم به این‌ها اضافه شده و من در کنار مطالعه‌ی کتاب و مجله، از نوشته‌های فضای مجازی هم استفاده می‌کنم و جزء اولین افرادی بودم که با راه‌اندازی وبلاگ، نوشته‌هایم را با دیگران به اشتراک می‌گذاشتم. هنوز هم همین وبلاگ را دارم، هرچند که به قول بچه‌ها، خیلی وقت است که وبلاگ «خز» شده و از مد افتاده؛ ولی من هنوز هم آن را به دیگر شبکه‌های اجتماعی ترجیح می‌دهم.    

شما به عنوان نویسنده‌ی نوجوانان، کتاب‌های  الکترونیکی را می‌پسندید یا مکتوب را ؟

مطالعه و کتاب خواندن عادت خیلی خوبی است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم با کتاب رفیق باشید و به این رفاقت افتخار کنید. بنابراین خیلی فرق نمی‌کند که این کتاب، کاغذی باشد یا مجازی؛ اما خود من لذتی که از ورق زدن کتاب می‌برم، از مطالعه‌ی کتاب مجازی نمی‌برم. هر کدام از این‌ها خوبی‌های خودشان را هم دارند. آدم گوشی و تبلت را تقریباً همه جا می‌تواند با خودش ببرد و ده‌ها کتاب را می‌شود داخل تبلت و گوشی ریخت و در فرصت مناسب مطالعه کرد، این از مزایای کتاب مجازی است اما باز هم می‌گویم لذت ورق زدن کتاب، چیز دیگری است.

با تمام سختی‌هایی که در کار نویسندگی در جامعه ما وجود دارد آیا حاضرید داستان‌نویسی را کنار بگذارید؟

به هیچ وجه! هرکار زیبایی سختی‌هایی دارد. من دوست دارم حرف دلم را به دیگران بگویم و لذت‌ها و غم‌هایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و برای این کار، جز نوشتن، راه دیگری نمی‌شناسم.

  • ---

مجله دوست نوجوانان -فروردین 1395

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ

گفتگو با خسرو باباخانی نویسنده  کودک ونوجوان

 

رامین جهان پور

 

 تلاش وجدیت درنوشتن

 

 

 

 

خسرو بابا خانی متولد 1338 تهران می باشدو مثل بسیاری دیگر از نویسندگان کودک ونوجوان کشور فعالیت های ادبی خود را از دهه 1360 با نشریه کیهان بچه ها آغاز کرد .دبیری و کارشناسی در جشنواره های ادبی  بسیج ،یوسف ، ،و داوری در جشنواره کتاب سال جمهوری اسلامی و شهید غنی پور  وداستان ا نقلاب حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی   از جمله فعالیتهای فرهنگی این نویسنده  در کنار کار نویسندگی می باشد .  از بابا خانی تابه حال کتاب های متعددی در زمینه نوجوانان منتشر شده که به عنوان مثال می توانیم از مجموعه داستانهای   «برفراز گندمزار  »،«خاک »،«نان و زنجیر » ،«پرواز » ، «پلنگان هم می میرند »و رمانهای  «گنج قلعه متروک »و «پیمان شکنی » را  نام ببریم.

 

آقای باباخانی چطور شد که داستان نویس نوجوانان شدید؟

واقعیتش من متعلق به نسلی هستم که هم  پیروزی انقلاب را از نزدیک دیدیم و هم جنگ را احساس کردیم . از میان بچه های هم نسل من بخاطر گرایش های زیادی که به معنویات داشتند، کتاب خوانهای زیادی بیرون آمد .من خودم یکی از کسانی بودم که که هر رمان وداستانی که از نویسندگان ایرانی وخارجی گیرم می آمد با ولع می خواندم.و همین کتاب خواندن های زیاد من باعث شد که پایم به جلسات  داستان خوانی کیهان بچه ها در اوایل دهه شصت باز بشود ودر محضر نویسندگانی  مثل مرحوم امیرحسین فردی، حسین فتاحی ، و باقی دوستان نهایت استفاده را بکنم.در آن ایام ما هفته ای یکبار در نشریه کیهان بچه ها دور هم جمع می شدیم وبه نقدو برسی داستان های هم می پرداختیم و اگر داستانی درآن جمع انتخاب می شد در کیهان بچه ها به چاپ می رسید.از همان روزها بود که داستان نویسی برایم جدی شد وتا بحال هم ادامه دارد.

کمی از حال وهوای آن روزهای جلسات داستانی  کیهان بچه ها  برای ما بگویید؟

قبل از هرچیز به این نکته اشاره کنم که تعداد زیادی از نویسندگان کودک ونوجوان ما که امروزه اسم ورسمی پیدا کرده اند وجز نویسندگان حرفه ای این گروههای سنی می باشند از همان جلسات داستان بیرون آمده اند که به عنوان مثال می توانم از خانمها سوسن طاقدیس ، شکوه قاسم نیا ،فروزنده خداجو،و آقایان محمدرضا بایرامی ، نقی سلیمانی وداود غفارزادگان نام ببرم  آن روزها یادم است که داستانها بدون هیچ تعارفی با وسواس زیاد که گاهی توام با سختگیری بود  نقد می شدتا نویسنده به اشتباهات نگارشی اش پی ببرد.

آیا نویسندگان حاضر در جلسه  بخاطر این سختگیری ها ناراحت نمی شدند؟

چرا ،گاهی اوقات بعضی از نویسنده ها   به خاطر نقدهای تندی که به آثارشان می شد از هم دلگیر می شدند اما فضا آنقدر صمیمی بود که این ناراحتی ها  خیلی  زود فراموش می شد.به هرحال نویسندگی  در حین شیرین بودن ،کار طاقت فرسایی است ونیاز به  دقت ، وصبوری دارد.

 

اولین کتاب شما در چه سالی منتشر شد؟

مجموعه داستان «مثل دستهای مادرم »را در سال 1369 برای چاپ به ناشر سپردم .آن مجموعه شامل  داستانهای نوجوانانه ای   بود که پیش تر در کیهان بچه هاچاپ شده بود .یادم است که این کتاب مورد استقبال زیادی قرار گرفت وچند بار تجدید چاپ شددر ضمن چندتا جایزه مهم  هم از جشنواره های سراسری دریافت کرد.

از آن روزها آیا خاطره ای دارید برای ما تعریف کنید؟

در همان روزهای اوایل دهه شصت که  جنگ هم بود یکروز توی  جلسه داستان نویسی نشسته بودیم و یکی از همکارن داشت داستانش را قرائت می کرد .سکوت سنگینی هم فضای دفتر نشریه را فراگرفته بود که یکهو صدای انفجار مهیبی دفتر نشریه را لرزاند. صدا آنقدر وحشتناک بود که یک لحظه فکر کردیم سقف اتاق دارد روی سرمان می ریزد.مرحوم فردی سعی می کرد با خونسردی هرچه تمام تر فضا را آرام کند.با شنیدن این صداچند تا از خانم های نویسنده که توی جلسه بودند با هم جیغ کشیدند.وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردیم دود سیاهی از فاصله ای نه چندان دور به هوا برخاسته بود .چند لحظه بعد به ما خبر رساندند که  عراقیها اطراف خیابان  فردوسی را بمباران کرده اند.البته آن روز ما جلسه را تعطیل نکردیم وبه داستان خوانی امان ادامه دادیم.

بهترین دوران  فعالیت داستان نویسی شما به چه سالهایی برمی گردد؟

در طول دوران همکاری ام با کیهان بچه ها در اواخردهه شصت به مدت دوسال مسئول پاسخگویی به داستانهای بچه ها یی بودم که از سراسر ایران به این نشریه داستان می فرستادند.دوران بسیار به یادماندنی بود چون با داستان نویسان نوقلم ،ارتباط ادبی وعاطفی خاصی پیدا کرده بودم .شاید برای بچه های نوجوان حالا قدری عجیب باشد ولی تعدادنامه ها وداستانهایی که به دستم می رسید آنقدر زیاد بود که وقت زیادی از من می گرفت . هفته ای حداقل پنجاه تا قصه بدستم می رسید ومن خیلی سریع باید پاسخ همه آنها را به صورت نامه می فرستادم وراهنمایی اشان می کردم .داستانهای نویسندگانی که اثرشان کمی قوی تر بود به نوبت درنشریه چاپ می شد اما  پاسخ آنهایی  را که هنوز اول راه بودند واحتیاج به راهنمایی داشتندرا برایشان پست می کردم.

از آن بچه ها آیا خبری دارید؟

مدتی قبل در مراسمی  جوانی را دیدم که دانشجوی فلسفه بود این آقا وقتی مرا شناخت رو به من گفت خیلی خوشحالم که شما را از نزدیک می بینم من یکی از دانش آموزانی هستم که در دوران کودکی برای شما داستان می فرستادم وهمیشه پاسخم را می فرستادید.این جوان با یادآوری آن روزها  می گفت :من ودوستانم ، هر  سه شنبه ساعتها جلوی کیوسک مطبوعاتی می ایستادیم تا نشریه شما از راه برسد.در آن روزها کیهان بچه ها خیلی زود از روی پیشخوان دکه های  مطبوعاتی فروخته می شدواگر دیر می جنبیدیم از دستمان می رفت.

آنطور که از صحبتهای شما پیداست دردهه شصت و  هفتاد خیلی از دانش آموزها خصوصا نوجوانان دوست داشتند در آینده شاعر یا نویسنده شوند؟

بله دقیقا.آن روزها تعامل زیادی بین نشریات کودک  و مخاطبین وجود داشت  .همچنین کتابها ونشریات ادبی در بین دانش آموزان طرفداران زیادی داشتندوهمین باعث می شد بچه ها به نوشتن علاقه پیدا کنند. نشریات به شکل مطلوبی  توزیع می شد.البته  ناگفته نماند  مدارس هم نقش مهمی در اطلاع رسانی نشریات کودک ونوجوان داشتند و همه اینها در آشنا شدن بچه ها با فعالیت های ادبی تاثیرگذار بود.

به نظر شما آن بچه هایی  که طرفدار ادبیات کودک ونوجوان بودند کجا رفتند آیا به آرزویشان رسیدند یا محو شدند؟

در همان دوران خیلی از نوجوانها تلاش می کردند تا از طریق همکاری با نشریات کودک ونوجوان مطرح شوند ودر این مسیر پیشرفت کنند اتفاقا تعدادی از بچه هایی که حتی از شهرستانها با نشریات پایتخت در ارتباط بودند توانستند به هدفشان برسند و درحال حاضر  جز شاعران ونویسندگان خوب ما محسوب می شوند اما خیلی از بچه هاهم نا امید شدند و قید نویسنده شدن را برای همیشه زدند.

فکر می کنید چرا این اتفاق افتاد؟

دلایل زیادی برای این حرف وجود دارد یکی اینکه همانطور که عرض کردم. نویسندگی مثل هرکاردیگری احتیاج به استقامت و سرسختی وتلاش دارد بعضی ها چون حساس تر بودند از انتقاد رنجیدند وشاید هم به این نتیجه رسیدند برای این کار مناسب نیستند.بعضی ها هم ناامید شدند واین کار را رها کردند البته دلیل دیگرهم برمی گردد به متولیان فرهنگی  ما که به  نویسندگان نوپا بی توجه ای کردند وبه هنر آنها آنطورکه باید وشاید بها ندادند.

دقیقا به نکته خوبی اشاه کردید من دوستان نویسنده ای داشتم که در دورانی با نشریات همکاری داشتند وخیلی هم پرکار بودنداما مدتی بعد همان  نشریات آنها را فراموش کردند ودیگر سراغی از آنها نگرفتند؟

البته  این رابطه باید دوطرفه باشد.من قبول دارم که بعضی از همکاران خود من هم در این مسیر کم لطفی  می کنند. من در دوره ای که مسئول پاسخگویی به بچه های داستان نویس بودم استعدادهای درخشانی را می دیدم که بعدها خبری از آنهانشد.

شما قبول دارید که ادبیات کودک ونوجوان ما هنوز  وابسته به  نویسندگان دهه شصت است و از نسل جدید خیلی خبری نیست؟

بله ما پیشکسوتها باید فضا را برای  رشد وشکوفایی جوانترها مهیا کنیم آنها به تشویق  و حمایت ما احتیاج دارند.البته از نقش مهم ارگانهای فرهنگی هم نمی توان چشم پوشی کرد که حمایت از نویسندگان وشاعران گمنام را سرلوحه اهدافشان قرار بدهند  .با همه این حرفها توصیه ام به  بچه های های نسل جدید این است که نوشتن آنقدر حرارت دارد که هیچ مانعی نخواهد توانست سدراه پیشرفت  و شکوفایی استعداد آنها شود . نوجوان حال حاضر، باید با تلاش وجدیت درنوشتن، تمام این سختی ها و بی مهری ها را پشت سربگذاردتا به هدف واحقاقش  برسد.

برای ما از کتاب های تازه چاپ شده ودردست چاپتان بگویید؟

یک رمان نوجوانانه دارم به نام  «پیمان شکنی» که به تازگی منتشر شده است.کتاب   دیگری دارم به اسم « آدم  وحوا» که دردست چاپ است همچنین در حال حاضر مشغول نگارش و تکمیل کردن  رمانی برای نوجوانان  هستم که «پشت دروازه های بهشت» نام دارد .

 

 

  • ---

سال شمار- رامین جهان پور

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ

سال شمار رامین جها ن پور

 

 

1351

تولد در رودبار

1358 تا 1365

رفتن به دبستان دهخدا در لوشان (رودبار) و علاقه مند شدن به کتاب های قصه و داستان  و نشریات کودک و عضویت در کتابخانه مدرسه ،همچنین خواندن کتابهای صمد بهرنگی وعلی اشرف درویشیان که بسیاردم دست بود.خواندن اولین قصه در زنگ انشای کلاس پنجم دبستان  و تشویق شدن از طرف خانم  معلم وبچه های کلاس .برنده شدن در مسابقه کتابخوانی مدرسه راهنمایی  (کتاب جایزه از رضا رهگذر )

1366

خواندن کتاب های ادبیات کلاسیک جهان سرکلاس ریاضی  و بیرون شدن از کلاس.ارسال داستان از طریق پست برای نشریه شاهد کودکان در تهران و چاپ شدن قصه های «فردا به مدرسه می روم» ،«سکه» ،«دروغ»  ،« شکارکبک »،و«نامه ای به پستچی» در صفحه اول نشریه و احساس نویسنده بودن در 15 سالگی .(البته بعدها متوجه شدم داستان های مرا  نویسنده ای به اسم یعقوب حیدری که آن زمانها در تحریریه شاهدکودکان کارمی کرد بی آنکه مرا بشناسد تایید وبه چاپ رسانده بود )

1367

همکاری با نشریه پرتیرا‍ژ و پرمخاطب « نهال انقلاب» که با 300 هزار نسخه به تمام روستاهها و شهرهای ایران  می رفت  و چاپ شدن داستانهای «تلافی» و «برمزارشهید» (در سه قسمت )در آن نشریه توسط علی اصغر نصرتی (شاعرکودک ونوجوان و سردبیر آن نشریه )نوشتن نمایشنامه واجرای آن در کلاس ومدرسه همچنین آشنایی با دو معلم اهل قلم و فرهیخته به نام های ابوطالب سخایی و حسن تاجدینی

1369

زلزله تلخ رودبار و مهاجرت به قزوین به همراه خانواده

1370

رفتن به خدمت سربازی

1373

بعداز شش سال دوربودن از قصه نویسی به خاطر جوان بازی های آن دوران ،پشیمان شدن و دوباره آشتی با قلم و روی آوردن به خلوت کتاب و فعالیت های نوشتاری در کنار کار راه سازی در اتوبان قزوین - زنجان.همکاری با نشریات سلام بچه ها و سروش نوجوان و انتخاب شدن در اولین دوره هیات تحریریه خوانندگان سلام بچه ها  و چاپ بیش از 10 داستان در این نشریه.آشناشدن با سیدسعید هاشمی و آقای سالاری و محمود پوروهاب نویسندگان مجله نوجوانانه  سلام بچه ها.

1374

چاپ داستان در مجلات شاهدنوجوان-نهال انقلاب و باران (دوره اول انتشار )

1377

آشنایی با یوسف علیخانی ، حسن لطفی ، علی قانع و مهدی خلیلی نویسندگان ساکن در قزوین و شرکت در جلسات قصه نویسی در هفته نامه ولایت و حوزه هنری سازمان تبلیغات  اسلامی قزوین.همچنین چاپ داستان در نشریات ولایت ، حدیث  و دریچه هنر.

1378

مصاحبه با م.آزاد شاعر معاصر و نوشتن فیلنامه ای براساس قصه «گنجشک رنگی»  و ساخت فیلم 16 دقیقه  از گنجشک رنگی توسط ناصربابایی


همکاری با هفته نامه همکلاسی که توسط انجمن دانش آموزان ایران در تهران منتشر می شدو آشنایی با حمیدرضاداداشی (نویسنده)

1379

شرکت در همایش بزرگ داستان نویسان جوان کشور که از طرف (خانه داستان ایران ) زیرنظر معاونت فرهنگی شهرداری تهران  برگزار شد و چاپ واتتخاب داستان کوتاه  «سیاه» در کتاب برگزیده این همایش و آشناشدن با حسن فرهنگی (نویسنده )

1380

انتخاب داستان های کوتاه« دوبلور» و «شبیخون »در دومین جشنواره داستانی (خانه داستان ایران) و چاپ در مجموعه داستان این همایش

1382

انتخاب داستان« بعد از جنگ...» در همایش نوشتاری ارتش به نام «مقام ومنزلت سرباز »و چاپ این داستان در  کتاب مجموعه داستان همایش.چاپ داستانهای کوتاه در هفته نامه «تابان» قزوین 

1383

چاپ داستان «وقتی که پروانه رها شد» د ر اولین مجموعه داستان مشترک از نویسندگان قزوینی در کتابی که توسط وزارت ارشاد این شهر منتشرشد.

1384

مهاجرت به تهران (بلوار دهکده المپیک) و شروع کار حرفه ای در مطبوعات ایران .همکاری با      نشریات نهال انقلاب ، کیهان بچه ها ، دوست نوجوانان، بادبان کشتیرانی ،خانه خورشید و تیزهوشان و.... آشنایی با  حسین پرسان  (مدیرمسئول مجله  بادبان ) دکتر شاگردی (سردبیر  تیزهوشان ) محسن وطنی ،(نویسنده )صابرعباس پور (گرافیست)محمدعکاف (روزنامه نگار ) و قربان محمدی (گرافیست )و برگزیده شدن داستان کوتاه «لابه لای گریه »در همایش حوزه هنری قزوین

1385

کار در شرکت راه سازی در بندرانزلی به مدت 21 ماه و همزمان همکاری با نشریات تهران.

1386

 بازگشت به تهران و فعالیت چشمگیر در نوشتن و همکاری با نشریات مختلف بزرگسال و کودک ونوجوان در تهران (سالی طلایی برای نوشتن )-«آشنا شدن با فرهادحسن زاده (نویسنده )»جوادلگزیان(روزنامه نگار)و جعفرتوزنده جانی(نویسنده )

1387

استخدام قراردادی در ماهنامه تخصصی بندرودریا (سازمان بنادروکشتیرانی ) به عنوان مسئول اجرایی نشریه و ازدواج درتهران

1388

  چاپ اولین مجموعه داستان مستقل  به نام «گردوریزان »توسط انتشارات انجمن قلم ایران به انتخاب راضیه تجار و محمدرضا سرشارو همکاری با نشریه «آفتاب - مهتاب »که ضمیمه روزنامه اطلاعات بود.چاپ نشریه «بچه های دریا »با سمت دبیرتحریریه که به همت دکتر علی جهاندیده به صورت ماهنامه منتشر می شد.

1389

تولد پسرم ماهان

1390

چاپ مجموعه داستانهای «دوبلور» و «رودخانه ای که می رفتیم» توسط انتشارات روزگار و کتاب «داستانهای کهن ایرانی»و «گوشه هایی از زندگی نویسندگان بزرگ جهان»  توسط شرکت انتشاراتی توسعه کتابخانه های ایران . انتخاب داستان « لنگرگاه» در همایش داستان کوتاه مهر در  شهرستان درود.آشنا شدن با آقای «سربازی» مدیر انتشارات توسعه کتابخانه های ایران .

.دعوت شدن به برنامه زنده  «دوستان» در شبکه جهانی تلوزیون  جام جم و گفتگو در مورد ادبیات نوجوانان.

1391

چاپ مجموعه داستان «جوجه قمری تنها» برای کودکان. و مجموعه داستان رایانه برای نوجوانان توسط انتشارات توسعه کتابخانه های ایران -آشنا شدن با عباس جهانگیریان (نویسنده )

1392

همکاری با نشریات دوست نوجوانان و  همشهری محله در منطقه 22 به عنوان روزنامه نگار وگزارشگر، چاپ یادداشت های ژورنالیستی در حوزه فرهنگ واجتماع در روزنامه های کاروکارگر ، افکار، قانون و ابتکار

1394

ویراستاری  فنی و ادبی در ماهنامه بندرودریا-ویرایش رمان (یخپاره )نوشته خانم آنا کاوان با ترجمه محمد مومنی - انتشارات نیماژ

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ---

روزنامه همشهری -25 اردیبهشت 95

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۱۲ ب.ظ

استقبال شگفت انگیز از کتاب

رضا رویگری-بازیگر سینما وتلوزیون 

 

یکی از ویژگی‌های مردم ایران پیش‌بینی‌ناپذیر بودن برخی رفتارهایشان است. ملتی که خیلی وقت‌ها با رفتارش حتی نخبگان و کارشناس‌ها را هم غافلگیر کرده است.

یکی از آخرین مصادیق این رفتار پیش‌بینی‌ناپذیر استقبال فوق‌العاده مردم از نمایشگاه کتاب امسال بود، آن هم درحالی‌که به‌واسطه انتقال محل برگزاری نمایشگاه به شهر آفتاب و مسئله بعد مسافت، برخی از کارشناسان حوزه کتاب، نگرانی‌هایی در مورد میزان استقبال مردم از این رخداد فرهنگی داشتند. از همان روزهای اول برپایی نمایشگاه، اقبال عمومی چنان گسترده بود که حتی مسئولان برگزاری غافلگیر شدند و به‌اصطلاح قدری هم کم آوردند.
در روزگاری که می‌گویند مردم کمتر مطالعه می‌کنند و تیراژ کتاب به 500 نسخه سقوط کرده، وقتی نمایشگاه کتاب به منطقه‌ای دور از دسترس برده می‌شود، شاهد اقبال عمومی فوق‌العاده‌ای می‌شویم که از هر منظری به تحلیلش بنشینیم تنها با این صفت می‌شود توصیفش کرد: شگفت‌انگیز!
امیدوارم این استقبال فوق‌العاده مردم باعث رشد فرهنگ مطالعه در کشورمان شود و کنارش شاهد ایجاد تسهیلاتی برای دسترسی راحت‌تر به کتاب هم باشیم تا یار مهربان سر از خانه همه ایرانی‌ها درآورد. شاید به نظر برسد بهای کتاب نسبت به خیلی چیزهای دیگر چندان گران نباشد، ولی باید این نکته را هم در نظر گرفت که کالاهای اساسی را نباید با کالای فرهنگی مقایسه کرد. یک سرپرست خانواده را در نظر بگیرید که به هر حال نان را هر قدر هم که گران شود تهیه می‌کند و سر سفره زن و بچه‌اش می‌آورد، درحالی‌که در مورد کتاب و کلا هر کالای فرهنگی دیگری چنین اولویتی حس نمی‌شود.
اساسا یکی از دلایل اقبال مردم نسبت به نمایشگاه کتاب تخفیف‌هایی است که ناشران در این ایام ارائه می‌دهند. اگر این تخفیف‌ها در طول سال هم داده شود، قطعا بازار کتاب رونق بیشتری را تجربه می‌کند. دانشجویی که علاقه‌مند به مطالعه است، ولی درآمد کافی برای خریدن برخی کتاب‌ها را ندارد در صورت وجود تسهیلات امکان خواندن آثاری را می‌یابد که می‌تواند به دانش و معلوماتش بیفزاید.و حرف آخر اینکه امیدوارم رسانه‌ها تنها در موقع برپایی نمایشگاه یاد یار مهربان نیفتند و در بقیه ایام سال هم درپی ترویج کتاب و کتابخوانی باشند.

  • ---