مجله دوست نوجوانان اردیبهشت1395
اگر سراغ نویسندگی نمی رفتم، نجار می شدم !
..........................................................
گفتگو با حمیدرضا داداشی
نویسنده و ویراستار کتاب های کودک ونوجوان
...................................................................................................
رامین جهان پور
آقای داداشی، کمی از خودتان بگویید و اینکه از چه تاریخی نوشتن را به صورت حرفه ای شروع کردید؟
دوستان گاهی به من میگویند آدم روراستی هستم، اما خودم میگویم آدم سرراستی هستم. مثلاً میشد سال 1349 یا 1351 به دنیا بیایم، اما دقیقاً سال 1350 در تهران به دنیا آمدم. همچنین میشد نهم یا یازدهم ماه به دنیا بیایم؛ اما دقیقاً دهم اردیبهشت به دنیا آمدم. بله، من یک اردیبهشتیام. البته بر خلاف سال و روز به دنیا آمدنم، خودم آدم چندان منظمی نیستم که این هم از ضعف من است و شاید از طبیعت هنرمندان. و باز، با اینکه متولد بهارم، اما پاییز را دوست دارم. فعالیت نویسندگی را هم از سال 1370 شروع کردم که باز این تاریخ هم سرراست است؛ اما اولین قصهی جدیام که هنوز هم دوستش دارم و از آن دفاع می کنم، سال 1375 منتشر شد و در مجلهی «باران». مأموریت رفته بودم شیراز که دیدم «باران» آمده و داستان مرا هم با خودش آورده است. چه خوب است که یک نویسندهی متولد بهار، اولین داستانش را درماهنامه ای به اسم «باران» منتشر کند. وای که چه لذتی داشت!
البته شاید باورنکنید اما من هم آن مجله را من ازکیوسک روزنامه فروشی خریدم وداستان شما را دیدم اسمش هم اگر اشتباه نکنم جاده بود.درسته ؟
احسنت به این حافظه !
در کارنامهی کاری شما هم فعالیت روزنامهنگاری به چشم میخورد هم داستاننویسی برای کودک و نوجوان. به کدام یک بیشتر علاقه دارید؟
نویسندگی و روزنامهنگاری اگر نگویم از یک خانوادهاند، میشود گفت به هم نزدیکند. نویسندگان و روزنامهنگاران، ابزار کارشان، قلم و کاغذ و مصالح کارشان، حروف و کلمات است. من به جز اینها ویراستاری و بازنویسی کتاب هم میکنم. البته عشق اول و آخرم نویسندگی است و روزنامهنگاری و ویراستاری را هم خیلی دوست دارم. اینکه بتوانی کلمات را در اختیار خودت بگیری و با کمک آنها با مردم حرف بزنی، لذتی دارد که به سختیهای کار نویسندگی میارزد، با اینحال اگر قدرت انتخاب داشتم، از میان این سه، داستان نویسی را انتخاب میکردم.
حالا اگر نویسنده نمیشدید دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟
من کلاً از بچگی عاشق کارهای فکری و خلاقانه و ساختن و خراب کردن بودم، کارهایی که به تمرکز، سلیقه و حوصله نیاز دارد. اگر نویسنده نمیشدم خیلی کارهای دیگر را انتخاب میکردم. مثلاً نجار میشدم، باغبان یا بنا، تعمیرکار ساعت، لولهکش ساختمان، برقکار ساختمان. راهبر قطار. ملوانی را هم خیلی دوست دارم، کار روی دریا! وای که چه لذتی!
اولین کتابی که از شما چاپ شد چه نام داشت؟
. اولین کتابم یک مجموعهی داستان بود به نام «عزیز خانم» که سال 1375 چاپ شد.
چاپ این کتاب چه لذتی داشت؟
مشابه لذت پدری که اولین فرزندش متولد میشود. بعداً چند کتاب دیگر از من چاپ شد و حالا هشت کتاب چاپ شده دارم.
بیشتر توضیح بدهید. چه کتابهایی هستند؟ اسمشان را به ما میگویید؟
اولی که گفتم مجموعهی داستان بود. بعد از آن شش کتاب بازنویسی از من چاپ شد؛ «حکایتهای سادگی» با موضوع سادهزیستی انسانهای بزرگ. پنج کتاب هم برای پنج معصوم بزرگوار که به آنها پنج تن آل عبا(ع) میگوییم بازنویسی کردم. با عنوان کلی «صد پند و حکایت» یک رمان نوجوانانه با عنوان «پشت دیوار مدرسه» که با موضوع انقلاب اسلامی نوشته شده. به جز اینها تعداد زیادی داستان در مجلات نوجوانانه از من چاپ شده و یک رمان هم در دست نوشتن دارم و یک مجموعهی داستان کوتاه طنز به هم پیوسته که اگر وقت کنم و دو، سه داستان به آن اضافه کنم میتوان امیدوار بود که چاپ شود.
تا به حال با چه نشریاتی همکاری داشتید؟
من اصلاً کار فرهنگی را با مطبوعات شروع کردم که بعضیهایشان متأسفانه در سالهای گذشته تعطیل شدهاند. نوجوانانههایش تا جایی که یادم میآید اینهاست: «خانه»، «امید آینده»، «همکلاسی»، «رشد دانشآموز»، «کیهان بچهها»، «پوپک»، «انتظار نوجوان» و یک کار لذتبخش به اسم «ایبنا نوجوان» بخش نوجوانانهی خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا).
در خبرها آمده بود که نشریه «خانهی روزنامهنگاران جوان» قرار است دوباره راهاندازی شود. بچهها تا کی باید منتظر بمانند؟
با این سوال من باید اول برای خوانندگان شما توضیح بدهم که سال 1374 «خانهی روزنامهنگاران جوان» با شعار «تو بنویس ما منتشر میکنیم» و «جایی که هر نوجوانی میتواند بنویسد» راهاندازی شد که من یکی از اعضای آن بودم. یک جمع دوستانه و فعال بود که علاقهمندان به نویسندگی و روزنامهنگاری را در سرتاسر ایران شناسایی و به آنها کمک میکرد که بنویسند و نوشتههایشان را چاپ کنند متأسفانه بعد از سه سال این خانه تعطیل شد و بعد از آن بارها گفته شد که قرار است دوباره راهاندازی شود، اما فعلاً اتفاقی نیفتاده. دلیلش را هم من واقعاً نمیدانم. اینها را باید از حاجآقا زائری که ءؤسس و مدیر خانهی روزنامهنگاران جوان بودهاند بپرسید.
در دههی 70 شما با نشریاتی مثل همکلاسی و خانهی روزنامهنگاران جوان همکاری داشتید و اگر اشتباه نکنم در همکلاسی، دبیر صفحات ادبی بودید از خاطرات آنروزها برای ما بگویید و اینکه بچههای آن دهه با نویسندگان نو قلم حالا چه تفاوتی داشتند؟
من به بخشی از این سوال شما در سوال قبلی جواب دادم. ببینید! همهی آدمها از روز اول خلقت تا کنون استعدادهای مختلفی دارند، هم استعداد مثبت و هم منفی. اگر زمینهای فراهم شود و شرایطی به وجود بیاید، این استعدادها شکوفا میشود و به نتیجه میرسد. خانهی روزنامهنگاران جوان هم مهمترین کاری که کرد این بود که زمینه را برای شناسایی و رشد استعداد نوشتن برای بچهها فراهم کرد و از همان اولین روزهای آغاز به کار خانهی روزنامهنگاران، چنان استقبالی از آن شد و استعدادهایی حتی در دورترین نقطهی کشور کشف شد که خود ما هم تعجب میکردیم. بچههای ما از بچههای آن موقع باهوشتر هم شدهاند. فقط باید خودشان را دست کم نگیرند و ببینند در چه زمینهای استعداد و علاقه دارند و بعد با جدیت تلاش کنند تا به نتیجه برسند.
دنیای مجازی چقدر در زندگی حمیدرضا داداشی نویسنده تاثیر گذاشته؟
من تلاش کردهام اسیر دنیای مجازی نشوم. متأسفانه امروز دنیای مجازی و شبکههای اجتماعی بلای جان مردم شده و وقتشان را در آن حرام میکنند، در صورتی که میشود از این دنیای مجازی هم به شکل خوب استفاده کرد. من همیشه عاشق نوشتن و مطالعه بودهام. یک موقعی کتاب و روزنامه و مجله بود، الان فضای مجازی هم به اینها اضافه شده و من در کنار مطالعهی کتاب و مجله، از نوشتههای فضای مجازی هم استفاده میکنم و جزء اولین افرادی بودم که با راهاندازی وبلاگ، نوشتههایم را با دیگران به اشتراک میگذاشتم. هنوز هم همین وبلاگ را دارم، هرچند که به قول بچهها، خیلی وقت است که وبلاگ «خز» شده و از مد افتاده؛ ولی من هنوز هم آن را به دیگر شبکههای اجتماعی ترجیح میدهم.
شما به عنوان نویسندهی نوجوانان، کتابهای الکترونیکی را میپسندید یا مکتوب را ؟
مطالعه و کتاب خواندن عادت خیلی خوبی است. من همیشه به بچهها میگویم با کتاب رفیق باشید و به این رفاقت افتخار کنید. بنابراین خیلی فرق نمیکند که این کتاب، کاغذی باشد یا مجازی؛ اما خود من لذتی که از ورق زدن کتاب میبرم، از مطالعهی کتاب مجازی نمیبرم. هر کدام از اینها خوبیهای خودشان را هم دارند. آدم گوشی و تبلت را تقریباً همه جا میتواند با خودش ببرد و دهها کتاب را میشود داخل تبلت و گوشی ریخت و در فرصت مناسب مطالعه کرد، این از مزایای کتاب مجازی است اما باز هم میگویم لذت ورق زدن کتاب، چیز دیگری است.
با تمام سختیهایی که در کار نویسندگی در جامعه ما وجود دارد آیا حاضرید داستاننویسی را کنار بگذارید؟
به هیچ وجه! هرکار زیبایی سختیهایی دارد. من دوست دارم حرف دلم را به دیگران بگویم و لذتها و غمهایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و برای این کار، جز نوشتن، راه دیگری نمیشناسم.
- ۹۵/۰۳/۱۸