گفتگو با خسرو باباخانی نویسنده کودک ونوجوان
رامین جهان
پور
تلاش وجدیت درنوشتن
خسرو بابا خانی متولد 1338 تهران می باشدو مثل بسیاری
دیگر از نویسندگان کودک ونوجوان کشور فعالیت های ادبی خود را از دهه 1360 با نشریه
کیهان بچه ها آغاز کرد .دبیری و کارشناسی در جشنواره های ادبی بسیج ،یوسف ، ،و داوری در جشنواره کتاب سال
جمهوری اسلامی و شهید غنی پور وداستان ا
نقلاب حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
از جمله فعالیتهای فرهنگی این نویسنده
در کنار کار نویسندگی می باشد . از
بابا خانی تابه حال کتاب های متعددی در زمینه نوجوانان منتشر شده که به عنوان مثال
می توانیم از مجموعه داستانهای «برفراز
گندمزار »،«خاک »،«نان و زنجیر » ،«پرواز
» ، «پلنگان هم می میرند »و رمانهای «گنج
قلعه متروک »و «پیمان شکنی » را نام
ببریم.
آقای باباخانی چطور شد که داستان نویس
نوجوانان شدید؟
واقعیتش من متعلق به نسلی هستم که هم پیروزی انقلاب را از نزدیک دیدیم و هم جنگ را
احساس کردیم . از میان بچه های هم نسل من بخاطر گرایش های زیادی که به معنویات
داشتند، کتاب خوانهای زیادی بیرون آمد .من خودم یکی از کسانی بودم که که هر رمان
وداستانی که از نویسندگان ایرانی وخارجی گیرم می آمد با ولع می خواندم.و همین کتاب
خواندن های زیاد من باعث شد که پایم به جلسات
داستان خوانی کیهان بچه ها در اوایل دهه شصت باز بشود ودر محضر نویسندگانی مثل مرحوم امیرحسین فردی، حسین فتاحی ، و باقی
دوستان نهایت استفاده را بکنم.در آن ایام ما هفته ای یکبار در نشریه کیهان بچه ها
دور هم جمع می شدیم وبه نقدو برسی داستان های هم می پرداختیم و اگر داستانی درآن
جمع انتخاب می شد در کیهان بچه ها به چاپ می رسید.از همان روزها بود که داستان
نویسی برایم جدی شد وتا بحال هم ادامه دارد.
کمی از حال وهوای آن روزهای جلسات
داستانی کیهان بچه ها برای ما بگویید؟
قبل از هرچیز به این نکته اشاره کنم که تعداد زیادی از
نویسندگان کودک ونوجوان ما که امروزه اسم ورسمی پیدا کرده اند وجز نویسندگان حرفه
ای این گروههای سنی می باشند از همان جلسات داستان بیرون آمده اند که به عنوان
مثال می توانم از خانمها سوسن طاقدیس ، شکوه قاسم نیا ،فروزنده خداجو،و آقایان
محمدرضا بایرامی ، نقی سلیمانی وداود غفارزادگان نام ببرم آن روزها یادم است که داستانها بدون هیچ تعارفی
با وسواس زیاد که گاهی توام با سختگیری بود
نقد می شدتا نویسنده به اشتباهات نگارشی اش پی ببرد.
آیا نویسندگان حاضر در جلسه بخاطر این سختگیری ها ناراحت نمی شدند؟
چرا ،گاهی اوقات بعضی از نویسنده ها به خاطر نقدهای تندی که به آثارشان می شد از
هم دلگیر می شدند اما فضا آنقدر صمیمی بود که این ناراحتی ها خیلی
زود فراموش می شد.به هرحال نویسندگی
در حین شیرین بودن ،کار طاقت فرسایی است ونیاز به دقت ، وصبوری دارد.
اولین کتاب شما در چه سالی منتشر شد؟
مجموعه داستان «مثل دستهای مادرم »را در سال 1369 برای
چاپ به ناشر سپردم .آن مجموعه شامل
داستانهای نوجوانانه ای بود که
پیش تر در کیهان بچه هاچاپ شده بود .یادم است که این کتاب مورد استقبال زیادی قرار
گرفت وچند بار تجدید چاپ شددر ضمن چندتا جایزه مهم هم از جشنواره های سراسری دریافت کرد.
از آن روزها آیا خاطره ای دارید برای ما
تعریف کنید؟
در همان روزهای اوایل دهه شصت که جنگ هم بود یکروز توی جلسه داستان نویسی نشسته بودیم و یکی از همکارن
داشت داستانش را قرائت می کرد .سکوت سنگینی هم فضای دفتر نشریه را فراگرفته بود که
یکهو صدای انفجار مهیبی دفتر نشریه را لرزاند. صدا آنقدر وحشتناک بود که یک لحظه
فکر کردیم سقف اتاق دارد روی سرمان می ریزد.مرحوم فردی سعی می کرد با خونسردی هرچه
تمام تر فضا را آرام کند.با شنیدن این صداچند تا از خانم های نویسنده که توی جلسه
بودند با هم جیغ کشیدند.وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردیم دود سیاهی از فاصله ای
نه چندان دور به هوا برخاسته بود .چند لحظه بعد به ما خبر رساندند که عراقیها اطراف خیابان فردوسی را بمباران کرده اند.البته آن روز ما
جلسه را تعطیل نکردیم وبه داستان خوانی امان ادامه دادیم.
بهترین دوران فعالیت داستان نویسی شما به چه سالهایی برمی
گردد؟
در طول دوران همکاری ام با کیهان بچه ها در اواخردهه شصت
به مدت دوسال مسئول پاسخگویی به داستانهای بچه ها یی بودم که از سراسر ایران به
این نشریه داستان می فرستادند.دوران بسیار به یادماندنی بود چون با داستان نویسان
نوقلم ،ارتباط ادبی وعاطفی خاصی پیدا کرده بودم .شاید برای بچه های نوجوان حالا
قدری عجیب باشد ولی تعدادنامه ها وداستانهایی که به دستم می رسید آنقدر زیاد بود
که وقت زیادی از من می گرفت . هفته ای حداقل پنجاه تا قصه بدستم می رسید ومن خیلی
سریع باید پاسخ همه آنها را به صورت نامه می فرستادم وراهنمایی اشان می کردم
.داستانهای نویسندگانی که اثرشان کمی قوی تر بود به نوبت درنشریه چاپ می شد
اما پاسخ آنهایی را که هنوز اول راه بودند واحتیاج به راهنمایی
داشتندرا برایشان پست می کردم.
از آن بچه ها آیا خبری دارید؟
مدتی قبل در مراسمی
جوانی را دیدم که دانشجوی فلسفه بود این آقا وقتی مرا شناخت رو به من گفت خیلی
خوشحالم که شما را از نزدیک می بینم من یکی از دانش آموزانی هستم که در دوران
کودکی برای شما داستان می فرستادم وهمیشه پاسخم را می فرستادید.این جوان با یادآوری
آن روزها می گفت :من ودوستانم ، هر سه شنبه ساعتها جلوی کیوسک مطبوعاتی می
ایستادیم تا نشریه شما از راه برسد.در آن روزها کیهان بچه ها خیلی زود از روی
پیشخوان دکه های مطبوعاتی فروخته می
شدواگر دیر می جنبیدیم از دستمان می رفت.
آنطور که از صحبتهای شما پیداست دردهه شصت
و هفتاد خیلی از دانش آموزها خصوصا
نوجوانان دوست داشتند در آینده شاعر یا نویسنده شوند؟
بله دقیقا.آن روزها تعامل زیادی بین نشریات کودک و مخاطبین وجود داشت .همچنین کتابها ونشریات ادبی در بین دانش
آموزان طرفداران زیادی داشتندوهمین باعث می شد بچه ها به نوشتن علاقه پیدا کنند.
نشریات به شکل مطلوبی توزیع می
شد.البته ناگفته نماند مدارس هم نقش مهمی در اطلاع رسانی نشریات کودک
ونوجوان داشتند و همه اینها در آشنا شدن بچه ها با فعالیت های ادبی تاثیرگذار بود.
به نظر شما آن بچه هایی که طرفدار ادبیات کودک ونوجوان بودند کجا رفتند
آیا به آرزویشان رسیدند یا محو شدند؟
در همان دوران خیلی از نوجوانها تلاش می کردند تا از
طریق همکاری با نشریات کودک ونوجوان مطرح شوند ودر این مسیر پیشرفت کنند اتفاقا
تعدادی از بچه هایی که حتی از شهرستانها با نشریات پایتخت در ارتباط بودند
توانستند به هدفشان برسند و درحال حاضر جز
شاعران ونویسندگان خوب ما محسوب می شوند اما خیلی از بچه هاهم نا امید شدند و قید
نویسنده شدن را برای همیشه زدند.
فکر می کنید چرا این اتفاق افتاد؟
دلایل زیادی برای این حرف وجود دارد یکی اینکه همانطور
که عرض کردم. نویسندگی مثل هرکاردیگری احتیاج به استقامت و سرسختی وتلاش دارد بعضی
ها چون حساس تر بودند از انتقاد رنجیدند وشاید هم به این نتیجه رسیدند برای این
کار مناسب نیستند.بعضی ها هم ناامید شدند واین کار را رها کردند البته دلیل دیگرهم
برمی گردد به متولیان فرهنگی ما که
به نویسندگان نوپا بی توجه ای کردند وبه
هنر آنها آنطورکه باید وشاید بها ندادند.
دقیقا به نکته خوبی اشاه کردید من دوستان
نویسنده ای داشتم که در دورانی با نشریات همکاری داشتند وخیلی هم پرکار بودنداما
مدتی بعد همان نشریات آنها را فراموش
کردند ودیگر سراغی از آنها نگرفتند؟
البته این رابطه
باید دوطرفه باشد.من قبول دارم که بعضی از همکاران خود من هم در این مسیر کم لطفی می کنند. من در دوره ای که مسئول پاسخگویی به
بچه های داستان نویس بودم استعدادهای درخشانی را می دیدم که بعدها خبری از آنهانشد.
شما قبول دارید که ادبیات کودک ونوجوان ما
هنوز وابسته به نویسندگان دهه شصت است و از نسل جدید خیلی خبری
نیست؟
بله ما پیشکسوتها باید فضا را برای رشد وشکوفایی جوانترها مهیا کنیم آنها به
تشویق و حمایت ما احتیاج دارند.البته از
نقش مهم ارگانهای فرهنگی هم نمی توان چشم پوشی کرد که حمایت از نویسندگان وشاعران
گمنام را سرلوحه اهدافشان قرار بدهند .با
همه این حرفها توصیه ام به بچه های های
نسل جدید این است که نوشتن آنقدر حرارت دارد که هیچ مانعی نخواهد توانست سدراه
پیشرفت و شکوفایی استعداد آنها شود .
نوجوان حال حاضر، باید با تلاش وجدیت درنوشتن، تمام این سختی ها و بی مهری ها را
پشت سربگذاردتا به هدف واحقاقش برسد.
برای ما از کتاب های تازه چاپ شده ودردست
چاپتان بگویید؟
یک رمان نوجوانانه دارم به نام «پیمان شکنی» که به تازگی منتشر شده
است.کتاب دیگری دارم به اسم « آدم وحوا» که دردست چاپ است همچنین در حال حاضر
مشغول نگارش و تکمیل کردن رمانی برای
نوجوانان هستم که «پشت دروازه های بهشت»
نام دارد .