رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

نویسنده و روزنامه نگار

رامین جهان پور

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

رامین جهان پور نویسنده البرزی درر گفتگو با روزنامه( پیام آشنا البرز)

  

 

افسانه‌ها و قصه‌های محلی دلیل علاقه‌ی من به ادبیات بود 

 

 

 

پیام آشنا: امیرمحمدحسینی

 

رامین جهان پور  متولد 1351 است و مدتی است که ساکن  محله کلاک جنوبی در استان البرز شده است. یادداشت های این نویسنده را حتما در روزنامه پیام آشنا خوانده اید. از او تا به حال هشت جلد کتاب در زمینه ادبیات داستانی منتشر شده است که مجموعه داستان «گردو ریزان»، «رودخانه ای که می رفتیم» و «دوبلور» برخی از آن ها هستند. همچنین  از جهان پور  نوشته های متعددی در زمینه قصه یادداشت و مقاله در نشریات بزرگسال و کودک و نوجوان کشور به چاپ رسیده است. همین دلایل کافی بود تا تصمیم بگیریم گفتگویی با او داشته باشیم و از علاقه او به نویسندگی و چگونگی خلق آثارش آشنا شویم.

 

 

 

از چه سن و سالی  اهل کتاب خواندن شدید؟

 

 خوشبختانه توی خانواده ای بزرگ شدم که از کودکی کتاب و نشریات مثل اسباب بازی در دسترسم بود. از همان سنین دبستان که اوایل دهه شصت بود و تیراژ کتاب ها هم بالا بود من خواندن کتاب های قصه را شروع کردم. به عنوان مثال یادم است که یکی از آشناهایمان  کتاب «قصه های من و بابام» ترجمه ایرج جهانشاهی را برایم هدیه آورد که خیلی از خواندنش لذت بردم. بعدها که به سن نوجوانی رسیدم کتاب های بیشتری خواندم در واقع هر کتابی را  گیرم می آمد با ولع می خواندم   از کارهای پاورقی رمانتیک وعاشقانه مثل «امشب اشکی می ریزد» نوشته کوروس بابایی و کتاب های بازاری  ر_اعتمادی مثل «کفش های غمگین عشق»  که جیبی و کاهی بود گرفته تا  کتاب های صمد بهرنگی، محمود دولت آبادی، رضا رهگذر، محمود حکیمی، ناصر ایرانی، جلال آل احمد، صادق هدایت، صادق چوبک و غلامحسین ساعدی. در مورد کتابه ای  ادبیات  خارجی هم کارهای ژان لافیت، امیل زولا، ویکتور هوگو، ژول ورن، عزیز نسین، بالزاک بیشتر دم دست بود. روزهای اول برایم فرق نمی کرد که نویسنده این داستان یارمان مربوط به کدام جناح سیاسی یا مکتب ادبی است. کاری به این کارها نداشتم. داستانی که لحظه هایم را لذت بخش می کرد را تا آخر می خواندم. اتفاقا پیروزی انقلاب باعث شد کتاب های زیادی تالیف و ترجمه شود و خیلی ها دنبال نوشتن بروند.

 

 

 

چه چیزی شما را به سمت ادبیات کشاند؟

 

چیزی که مرا به سمت ادبیات سوق داد فکر می کنم اول قصه ها و افسانه های محلی بود که از زبان مادر، خواهرها، خاله و فامیل های بزرگترم می شنیدم. چون درکودکی ما، شب نشینی های فامیلی به راه بود. مثلا ما تابستان ها برای هواخوری  به یکی از روستاههای رویایی اطراف رودبار گیلان می رفتیم. آن روزها در آن جا برق نبود و مردم از چراغ زنبوری استفاده می کردند و چون تلویزیون در روستا نبود شب ها در شب نشینی های فامیلی همیشه یک بزرگتر مثل مادربزرگ، عمه، خاله یا دایی، بچه ها وحتی بزرگترها را بعد از صرف شام جمع می کرد و قصه بلندی را تعریف می کرد. آن روز ها دهه شصت بود  و هنوز زندگی مردم روستا مدرن نشده بود. این هایی که گفتم در نویسندگی ام تا ثیرگذار بود  و بعد کتاب هایی را که در خانه و در دست برادر و خواهرهای بزرگترم می دیدم  می خواندم که  همه این ها  مرا به سمت و سوی ادبیات سوق داد.

 

 

 

آیا در کودکی فکر‌ می کردید  یک روز نویسنده شوید یا مثل بیشتر پسربچه ها آرزوی خلبان شدن داشتید؟

 

واقعا سوال به جایی بود. همه معلمعای دهه شصت می خواستند درانشاهایمان بنویسیم علم بهتراست یا ثروت؟ طبیعی است هیچ کس جرات نداشت بنویسد ثروت و به فکر ما هم نمی رسید وقتی ثروت به اندازه ای باشد که محتاج کسی در زندگی نباشی بهتر به علم و فرهنگ  می رسی. این موضوع انشا، صفر تا صد بود و حق داشتیم  از بین علم وثروت یکی را انتخاب  کنیم یا شغل هایی که بچه ها انتخاب می کردند مثل دکتر یا مهندس یا خلبان، اما من همیشه سر دو راهی نویسندگی و فوتبالیست شدن گرفتار بودم و از طرفی به هردو تایشان عشق می ورزیدم. دوستان همکلاسی ام در دوره راهنمایی و دبستان، آن هایی که مرا به خاطر دارند و حتی فامیل های نزدیک و اعضای خانواده ام می دانند که  بیشتر وقت من در زمان دانش آموزی با بازی فوتبال گل کوچیک در کوچه ها و خیابان ها و زمین های خاکی می گذشت و عاشق علی پروین و مارادونا، رومنیگه وزیکو بودم و دوست داشتم روزی فوتبالیست معروفی شوم و در همان روزها کتاب داستان هم خیلی می خواندم و عاشق زندگی نویسنده های بزرگی مثل صادق هدایت، محمود دولت آبادی، چخوف، چارلز دیکنز و ژول ورن بودم. یادم است در همان روزها یک رمان نوجوان ایرانی  از کانون پرورشی  فکری کودکان و نوجوانان  به دستم رسید به اسم «مدرسه من». آن کتاب را خودم از کتابفروشی خریدم و دوبار با دقت خواندم و از سطر سطر آن لذت بردم. انگار زندگی خودم بود اصلا. شخصیت اول آن داستان هم بین فوتبالیست شدن و طور دیگری زندگی کردن گیر کرده بود و از این دو نمی دانست کدام را انتخاب کند تا در جامعه بهتر بتواند روی مردم کشورش تاثیرگذار باشد عاقبت گرمای نوشتن و ادبیات بر فوتبالیست شدن او چیره می شود و در سطرهای پایانی کتاب با نگاه کردن  به آسمان و درخشش خورشید  تصمیم می گیرد نویسنده باقی بماند.

 

 

 

اولین داستانی را که نوشتید و در جمعی خواندید یادتان هست؟

 

 اولین داستانی که نوشتم زنگ انشا بود و من کلاس پنجم دبستان بودم و از طرف خانم معلم و بچه ها خیلی تشویق شدم. اما اولین داستانی که از من به صورت سراسری چاپ شد قصه کوتاهی بود به اسم «فردا به مدرسه می روم» که در نشریه شاهد کودکان آن زمان یعنی سال 13۶۶چاپ شد.

 

 

 

 

 

در شروع داستان نویسی چه کسانی برایتان الگو بودند؟

 

چون من کارهایم را با داستان کوتاه شروع کردم اوایل تحت تاثیر نویسنده هایی  بودم که به کارهای آن ها علاقه داشتم مثل نویسندگان ایرانی یعنی  علی اشرف درویشیان، صادق  چوبک ،احمدمحمود، اسماعیل فصیح، بهرام صادقی  و از کوتاه نویس های خارجی هم نویسندگانی مثل موپاسان، او.هنری، چخوف  و همینگوی. یعنی فضاسازی و شروع و پایان داستان هایم را از آنها الگو می گرفتم نه اینکه مثل آن ها بنویسم.

 

 

 

در دوره های مختلف زندگی گرایش های  ادبی و نوشتاری شما هم تغییر کرده؟

 

 بله صددرصد تغییر کرده، من شروع داستان هایم با الهام از کلاسیک نویس ها بود اما بعدها که نوشتن برایم جدی تر شد سعی کردم ادبیات روز کشور و دنیا را از طریق کتاب ها و رسانه ها دنبال کنم واطلاعاتم دراین زمینه به روز باشد. مثلا رفتم دنبال کارهای مدرن تر که در نوجوانی نخوانده بودم مثل کارهای «کارور»، «سلینجر»، «پل استر» و«موراکامی».

 

 

 

شما هم داستان کودک و نوجوان نوشتید هم در ادبیات بزرگسال فعالیت داشته اید. خودتان را نویسنده کدام یک از این گروه سنی  می دانید؟

 

 من را بیشتر درادبیات کودک و نوجوان می شناسند و با نویسنده های قدیمی و جدید کودک و نجوان بیشتر تعامل دارم و با آن ها رفیق هستم چون هم صنف و همکار  هستیم و جریان مکتبی و فکری ما هم تقریبا یکی هست و همه ما برای آینده سازان این سرزمین دغدغه نوشتن داریم .من شروع داستان نویسی ام با کار کودک و نوجوان و برای نشریات این گروه سنی  بوده است آن هم در پانزده سالگی که کشور ما فقط چهار تا نشریه کودک و نوجوان داشت. هم چنین از آن دسته از نویسندگانی  هم نبودم که یک شبه یک کار فانتزی و مصورکودک را به فلان ناشر بدهم و10 هزار تیراژ داشته باشم و اسمم راه م بگذارم نویسنده کودک و نوجوان. من با نشریات کودک و نوجوان  شروع کردم یعنی از 10 تا کارم که توسط کارشناسان رد شد یکی اش در مهر شصت و شش منتشر شد. در واقع تمام نوشته های من که شامل هفت کتاب و تقریبا ۱۲۰اثر برای این گروه سنی است از غربال نشریات کودک و نوجوان کشور مثل کیهان بچه ها، سلام بچه ها، رشد نوجوان، دوچرخه و... که توسط نویسندگان و شاعران تراز اول کشور اداره می شوند بیرون آمده است. من فقط یک مجموعه داستان بزرگسال دارم به نام «دوبلور» که تجربیاتی از روزهای جوانی خودم در نوشتن است و بیش تر خودم را داستان نویس نوجوانان می دانم تا بزرگسال .

 

نویسنده هایی داشتیم که به خاطر بی رونقی بازار کتاب بزرگ سال به سمت ادبیات  کودک و نوجوان رفتند. یا نوشتن در قالب کودک و نوجوان برایشان فقط بهانه ای برای مطرح کردن مطالبی بود که در ادبیات بزرگسال ممکن نبوده. شما با چه رویکردی سمت داستان کودک و نوجوان رفتید؟

 

عرض کردم شروع کارهای من با ادبیات  کودک و نوجوان بوده و به خاطرهمین من چندسال بعد از کار مداوم  برای  بچه ها تصمیم گرفتم با نوشتن داستان برای بزرگسالان خودم را محک بزنم، نتیجه اش یازده داستان تقریبا اجتماعی شد با تم عاشقانه و تحت تاثیر کارهای کارور و سلینجر این قصه ها را نوشتم و بعداز چاپ در نشریات بزرگسال  توسط انتشارات روزگار به نام دوبلور منتشر شد. البته لازم به یادآوری است که من همین الان هم برای بزرگسالان می نویسم. مدیر مسئول  محترم روزنامه سراسری «امین»؛ آقای پیرایش از من خواست درصفحه پایانی روزنامه شان  هر روز یک داستان کوتاه بنویسم. کارسختی بود اما قبول کردم و الان هم زیرسنگ هم شده باید این داستان را هر روز صبح به روزنامه برسانم. به نکته دیگری که باید اشاره کنم  این است که من در کنار داستان،  فعالیت روزنامه نگاری  هم  دارم و رشته  تحصیلی ام هم «خبر و رسانه» است درکارهای ژورنالیستی ام، اما کاملا درخدمت گروه سنی بزرگسال هستم.

 

 

 

در این سال ها از چه راه هایی امرار معاش کردید؟ آیا نویسندگی منبع درآمدتان بوده؟

 

والله به قول ماکسیم گورکی نویسنده فقید  روس،  من ادبیات کارگری را هم طی  کرده ام . کودکی و نوجوانی من که در  رفاه نسبی گذشت، پدرم خدابیامرز هیچ وقت نمی گذاشت بفهمیم که چقدر زحمت می کشد تا بچه هایش  در زندگی، سختی را احساس نکنند. بعد از سربازی اماقضیه فرق کرد ودیگر نمی شد بیکار ماند، هرچند گاهی جامعه خیلی بی رحم می شود، یک مدت  که در قزوین زندگی می کردم، بیکار بودم و روزهای سخت و بدی بود. بعد از تجربه کردن کارهایی مثل فروشندگی نان فانتزی و کیف و کفش و کار در شرکت های جاده سازی و کارگری ساختمان و کار در نانوایی  و فروشندگی موادغذایی و سیم کشی تلفن  که از هیچ کدامشان  راضی ام نمی کرد، خدا را شکردر سال ۱۳۸۷ در نشریه ای دولتی به عنوان یک نویسنده    به کارمشغول شدم. هرچند بعدا از من خواستند که کارهای اجرایی آن نشریه را انجام دهم، چون نشریه علمی تحقیقاتی بود و حیطه من  هم فرهنگ و ادب بود، الان هم در همان نشریه به عنوان ویراستار ثابت ادبی  به کار مشغولم  و خوشحالم که در فضای مطبوعات و کلمات نفس می کشم. در مورد درآمد زایی از راه نوشتن هم باید عرض کنم که دفتر رسانه هم مثل همه اداره هاست و فرقی نمی کند. اگر کارمند ثابت یک مجله، روزنامه یا خبرگزاری باشی و حقوق  ماهیانه  داشته باشی خیلی هم عالی است. اما اگر مثل خیلی از خبرنگارها و نویسنده ها به صورت حق الزحمه  کار کنی  شغل دوم یا سوم محسوب می شود. بنده هم عرض کنم که تا به حال و از راه نوشتن دستمزدهای خوبی هم  گرفته ام، صادقانه می گویم  که من حق التالیف های زیادی تا به حال  برای نوشته هایم در نشریات مختلف گرفته ام، البته تلاشم هم در زمینه نوشتن زیاد بوده است و خدا را هم شکر می کنم که از حرفه ای نان می خورم که برایش زحمت های زیادی را متحمل شده ام .

 

 

 

چه عناصری شما را به ادبیات پایبند می کند؟

 

 از نگاه من وخیلی از نویسنده ها که به نوشتن، دیوانه وار عشق می ورزند ادبیات به زندگی معنا می بخشد و خوش به حال آن هایی که در زندگی تکراری و خسته کننده و سرشار از کلیشه و تلخی و رنج و روزمرگی، تکیه گاهی به اسم ادبیات دارند.

 

 

 

تاریخ درباره آدم ها بی رحمانه قضاوت می کند. دوست دارید شما را چه طور به خاطر بیاورند؟

 

 دوست دارم تاریخ از من به عنوان یک نویسنده کوچک کودک و نوجوان که کارش را عاشقانه دوست داشت یاد کند.

 

 

 

و در آخر؟

 

ممنون از شما و از روزنامه وزین پیام آشنا البرز که به من چنین فرصتی را دادید تا درخدمتان باشم. امیدوارم که مردم خوب کشورم مطالعه نشریات و کتاب را از برنامه زندگی خود و فرزندانشان حذف  نکنند، چون دانایی، صمیمی ترین  همراه انسان  برای بهتر زندگی کردن است.

 

 

 


  • ---