مجله دوست نوجوانان مرداد1395
تا هشت سالگی فارسی بلد نبودم!
.....................................................................
گفتوگویی صمیمی با حبیب یوسفزاده، نویسنده و مترجم کتاب های نوجوانان
رامین جهان پور
........................................................................................................................................................................
آقای یوسفزاده برای آشنایی بیشتر خوانندگان نشریه با شما، مختصری از خودتان بگویید ؟
باتشکر از فرصتی که در اختیار بنده قرار دادهاید، باید بگویم اهل روستای قرهچای از توابع بستانآباد تبریز هستم و این کاملاً از لهجهام مشخص است! در سال 1344 متولد شدهام و خوشحالم که تقریباً نیمقرن بر چرخِفلکِ زمین سوار بودهام و هنوز پیادهام نکردهاند. اعتراف میکنم تا هشت سالگی چنان تُرک بودم که حتی یک کلمه فارسی بلد نبودم. البته در هفت سالگی مادرم سعی کرد با ناز و نوازش مرا به مدرسه بفرستد. اما در مدرسة روستا شاهد چنان خشونتی بودم که از مدرسه فرارکردم!
خوشحال می شوم بیشتر توضیح بدهید؟
آن روزها به دلیل کمبود معلم، سربازان باسواد را به عنوان معلم به مناطق محروم میفرستادند و اسمشان را «سپاه دانش» گذاشته بودند. از قضا آقای سپاه دانشِ روستای ما که با پوتین و لباس نظامی در کلاس حاضر میشد، علاقه زیادی به ورزشهای رزمی داشت و به هر بهانة کوچکی بچههای معصوم را زیر مشت و لگد میگرفت تا مثلاً آدم شوند و هر طور شده خودشان را به قافلة تمدن بزرگ برسانند. من که جانم را از سر راه پیدا نکرده بودم، با دیدن هنرنمایی آقا معلم، چنان وحشت کردم که با هیچ وعده و وعیدی حاضر نشدم بار دیگر پایم را در کلاس بگذارم. گاهی میرفتم بالای بام خانهمان و با ترس و دلهره ساختمان مدرسه را از دور دید میزدم و کیف میکردم از اینکه آنجا نیستم.!
یعنی واقعا قید مدرسه رفتن را زدید؟
نه.چون یک سال بعد پدرم که در تهران کارگر بود، مرا با خودش به پایتخت برد تا بیسواد بارنیایم و در آینده برای خودم چیزی بشوم! البته همیشه از اینکه ناامیدش کردهام، عذاب وجدان دارم. یادم هست روز اول مدرسه همة بچهها به کلاسهایشان رفتند، اما من که متوجه زبان عجیب آقای ناظم (یعنی فارسی) نمیشدم، مثل تک درختی در کویر، وسط حیاط ایستاده بودم. تا اینکه ایشان عصبانی از زباننفهمیِ من، سیلی محکمی به گوشم زد و شیرفهمم کرد که با زبان خوش به کلاس بروم و ...
نوشتن برای نوجوانان را از چه زمانی شروع کردید؟
بنده با افتخار میگویم که اولین مشقهایم را در عرصة قلم، با تشویقها و راهنماییهای زندهیاد امیرحسین فردی نوشتهام. میتوانم بگویم از روزی که ایشان را در اتاقک پشتِبامِ مسجد جوادالائمه در جنوب تهران ملاقات کردم، زندگیام ورق خورد و فهمیدم که اگر بنویسم، دیگران کمتر متوجه لهجهام میشوند! اولین نوشتههایم سال1372 در نشریه کیهان بچهها چاپ شد. و از آن زمان به بعد هم با سایر نشریات کودک و نوجوان در زمینه ترجمه و تالیف همکاری داشته ام.
چند تا از کتاب های چاپ شده اتان را نام می برید؟
تا کنون هشت جلد کتاب از من منتشر شده که به عنوان نمونه به چند تا از آنها اشاره می کنم .در زمینه تالیف یک مجموعه داستان دارم با عنوان «هیندیشکا» که به معنی بوقلمون می باشد همچنین
زندگینامه داستانی زنده یاد علیاکبر صنعتی ـ نقاش و مجسمهساز معاصر- و زندگینامة داستانی شهید مهدی باکری که بخشی از آن را در کتاب درسی فارسی کلاس هشتم آوردهاند، از دیگر کتاب های من هستند. شبهای کمین( مجموعه خاطرات سردار حسنرستگار پناه) هم یکی دیگر از کتاب های من است. رمان «هریپاتر و یگان ققنوس» را با همکاری دوست مترجمم محمدعلی قربانی برای نوجوانان منتشرکردیم وآخرین کار ترجمه من هم رمان کلاسیک «بیخانمان» اثر هکتور مالو است که به بازار کتاب آمده است.
در چه دورهای سردبیری نشریة رشد نوجوان را بر عهده داشتید، برای ما از آن دوران بگویید؟
ازسال 1386 تا 1389 به مدت چهار سال سردبیر رشد نوجوان و یک سال هم سردبیر رشد معلم بودهام. البته قبل از سردبیری به عنوان مدیرداخلی مجلة رشد نوجوان در محضر آقایان احمد عربلو و استاد جواد محقق شاگردی کرده بودم. باید بگویم که تقلا برای ایجاد ارتباط و تدارک خواندنیهایی برای نوجوانان دوران شیرینی در زندگیم بود. یادم هست که نسبت به گرافیک مجله بیشتر از متن وسواس داشتم تا بتوانم مجلة جذابتری به دست بچهها برسانم. آن وقتها گاهی در تهران و شهرستانها به مدارس سر میزدیم و سعی میکردیم در محیطی دوستانه نظر بچهها را در خصوص مجله جویا شویم. الحق چیزهای زیادی از بچهها یاد میگرفتیم.
هنوز با مجلات رشد همکاری دارید؟
بله .در حال حاضر سردبیری دو مجلة «رشد روشن جوان» و «رشد روشن نوجوان» را به عهده دارم که به خط بِریل برای نابینایان منتشر میشود و خدا را شکر میکنم از توفیقی که نصیبم کرده است. چون دوستان نابینای من پیش از این، به جز روزنامة «ایران سپید» نشریة دیگری در این زمینه نداشتهاند.
زمانی که سردبیر رشد نوجوان بودید تعامل شما با نوجوانان اهل قلم چگونه بود؟
ما در مجله ،حدود چهار الی پنج صفحه را به آثار رسیدة مخاطبان اختصاص داده بودیم و سعی میکردیم ضمن چاپ آثار بچهها، نکتههای آموزشی نیز در کنارشان بیاوریم. اسم این بخش از مجله را هم «گلدان» گذاشته بودیم. که البته یادگار زمان سردبیری آقای جواد محقق بود و ما فقط «گلدان» ایشان را آب میدادیم.
خاطرهای از آن روزها دارید؟
خاطرهها زیاد است. مثلاً به یاد دارم روزی پیرمردی با دفتر مجله تماس گرفت بود تا بپرسد چطور میتواند نوههایش را که در خارج از کشور زندگی میکردند، مشترکِ مجلة رشد نوجوان کند. میگفت دوست ندارم نوههایم زبان فارسی را فراموش کنند. برای همین دنبال این هستم که هر ماه یک مجلة خواندنی به دستشان برسانم.
بیشتر به ترجمه گرایش دارید یا تالیف برای نوجوانان؟
- راستش خودم را در ترجمه توانمندتر حس میکنم و اصلاً تحصیلاتم (کارشناسی ارشد) در همین زمینه است. یادم هست وقتی رمان بیخانمان را برای نشر افق ترجمه کردم، روزی کارشناس آن انتشارات که خود نویسنده و مترجم ارجمندی است، خواست که به دیدنش بروم. ایشان ضمن اشاره به برخی نکتههای ویرایشی در ترجمة من گفت: از من به تو نصیحت؛ در این مملکت سردبیر زیاد است. اما مترجم خوب کم داریم. جای تو باشم میچسبم به ترجمه...
البته با وجود وظایف شغلی متعدد اداری، هنوز نتوانستهام آنطور که دلم میخواهد به ترجمه بچسبم! اما امیدوارم هر چه زودتر فرصت این چسبندگی فراهم شود یا خودم بتوانم آن را فراهم کنم.
در چه جشنوارههایی به عنوان داور حضور داشتید ؟
در جشنوارههای متعددی افتخار داوری داشتهام. از جمله:
جشنواره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس ( در رشته زندگینامه و خاطره)- پنج دوره
جشنواره کتاب «گام اول» - ویژه نوقلمان- وزارت ارشاد، دو دوره
جشنواره کتاب سال شهید حبیب غنیپور –هفت دوره
جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- دو دوره
کمی در مورد همایشهای ادبی کشورمان صحبت کنیم. به نظر شما این همایشها چه سودی برای اهل قلم دارند؟
به طور کلی این رویدادهای فرهنگی، مروج و معرف ادبیات کشور ما هستند به هر صورت این قبیل آیینها و تجلیل از نویسندگان برتر، میتواند در آنها انگیزه و رغبت مضاعفی برای ادامة کار ایجاد کند و شاید بتوان آنها را نوعی مانور فرهنگی قلمداد کرد که فرصتی است برای محک خوردن اهل قلم.
در این همایش ها کمتر دیدهایم کتابی از نویسندگان نوقلم یا گمنام برگزیده شود. چرا؟
یک دلیلش میتواند همان نوقلم بودن نویسندهها باشد. به هر حال یک نویسندة حرفهای معمولاً آثار باکیفیتتری ارائه میکند و شانس بیشتری برای ربودن گویِ رقابت دارد. دلیل دیگر نیز به معیارهای ذهنی داوران بازمیگردد. بنده به نوبة خودم، موقع قضاوت دربارة یک کتاب هرگز به نام نویسندهاش توجه نمیکنم و امیدوارم همة دوستان داور نیز همینطور عمل کنند.
از نگاه شما، نوجوان امروز چه فرقی با نوجوان دیروز یعنی زمان خودتان دارد؟
- نوجوان امروز تجربة زندگی کم و اطلاعات فراوانی دارد! و این رشد ناموزون، او را در مواجهه با فراز و نشیبهای زندگی آسیبپذیر میکند. برای نوجوان دیروز، «کارکردن» جواز ورود به دنیای بزرگترها بود. اما اغلب نوجوانان امروز متأسفانه در یک شرایط آکواریومی رشد میکنند و نگهداری این آکواریوم هزینه و زحمت زیادی به خانوادهها و جامعه تحمیل میکند. بهترین کاری که میتوان برای یک نوجوان انجام داد، این است که او را زودتر از این آکواریم خارج کنیم تا دریا را با تمام امواج و خصوصیاتش تجربه کند. البته این معضل در میان نوجوانان روستایی کمتر است. آنها زودتر مسؤولیت میپذیرند و سرد و گرم روزگار را بهتر میچشند. هرچند شاید بعضیها بگویند، فلانی چون خودش دهاتی است، برای دهاتیها نوشابه باز میکند!
در چند ساله گذشته کمتر کتابی از نویسندگان کودک ونوجوان دیدهایم که در رسانهها مورد نقد و بررسی قرار بگیرد آیا واقعاً در این زمینه منتقد ادبی نداریم یا اصلاً این سنت دارد برچیده میشود؟
- در این مورد نظر خاصی ندارم. شاید یک دلیلش این باشد که چیزی گیر منتقد نمیآید. باید ساعتها و روزها وقت بگذارد تا اثری را موشکافی کند. در پایان هم از نگاه بعضیها ممکن است یک آدم ایرادگیر و عیبجو جلوه کند. به نظر بنده فضای نقد ادبی شبیه بازار عرضه و تقاضاست. اگر از منتقد قدر دانی بشود، این بازار رونق میگیرد و اگر دشنام بشنود، با رکود مواجه میشود. البته خود این قدر نهادنها در گرو عوامل زیادی است که فراهم آمدن آنها به این سادگی نیست. به قول خواجة شیراز: چون جمع شد معانی / گوی بیان توان زد!
آیا در حال حاضر کتابی در دست چاپ دارید؟
- اخیرا در تدوین کتابی با عنوان «نبردهای دفاعی ایرانیان» - که البته این عنوان هنوز قطعی نیست- با نشر طلایی همکاری دارم. بعلاوه ترجمة کتابی با موضوع آموزش داستاننویسی برای کودکان نیز از سوی همین ناشر به بنده محول شده است که امیدوارم به نمایشگاه کتاب برسد.
....................................
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۴