رضا بابک (بازیگروکارگردان)
تألیف رمان نوجوان در ایران، پدیده ای تازه است. پیش از انقلاب،
همزمان با تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بخش انتشارات کانون، کارش را
با ترجمه آغاز کرد. بسیاری از نوجوانان دیروز ایران، رمان های کوه های سفید،
باخانمان و بی خانمان، کودک، سرباز، دریا و پولینا چشم و چراغ کوهپایه، لک لک
ها بر بام.... را فراموش نکرده اند، اما فقدان رمان بومی و تألیفی برای این گروه
سنی، نیاز و دغدغه ای بود که همیشه در جامعه ایرانی احساس می شد. آن روزها
قفسه های کتابخانه ها، چه در کانون و چه کتابخانه های شخصی و عمومی، خالی از
رمان های خوب ایرانی برای نوجوانان بود.
در چند دهه اخیر، گرچه گاه رمان های جذابی
از نویسندگان با ذوق ایرانی از جمله هوشنگ مرادی کرمانی، ناصر ایرانی، فرهاد حسن
زاده، حمید شاه آبادی و عباس جهانگیریان منتشر شده اما در میان صدها رمان چاپ شده،
تعداد رمان های ممتاز و ماندگار، به انگشت های دست نمی رسد.
رمان سایه هیولا به قلم عباس جهانگیریان، در
۲۷۴ صفحه اخیراً از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده که
به باور من صدایی تازه در ادبیات داستانی نوجوان ایران است؛ رمانی که اگر دست
بگیری تو را با خود می برد به «آلمه»، به پارک وحش گلستان، این بهشت گمشده ی ایران
که ساکنان بی پناه آن زیر سایه ی سهمگین هیولاها، زندگی های کوتاه و پر دلهره ی
خود را تجربه می کنند.
مارال ۱۵ – ۱۶ ساله، به همراه برادر کوچک
ترش تایماز، برای گذران تعطیلات تابستان به محل کار پدر در پارک ملی گلستان،
بزرگترین پارک وحش خاورمیانه می روند. ظاهر این حضور، دوستی و همزیستی با پرندگان
و توله ها و گوساله های آسیب دیده در قرارگاه محیط بانی آلمه است اما در پس آرام
این جنگل، حوادث تلخ و ناگواری به روی آن ها، آغوش گشوده است.
میان مارال و پلنگی که در دوران توله گی و
آسیب دیدگی تیمارش کرده، رابطه ی عاطفی استواری شکل می گیرد، تا این که فیلم ساز
جوانی به نام افرا، برای ساخت فیلم مستند داستانیِ ببر مازندران به قرارگاه آلمه
می آید و کم کم میان او و مارال که قرار است بازیگر فیلمش هم باشد، رابطه ی عاطفی
پنهان اما عمیقی شکل می گیرد. مارال با خوانش فیلم نامه افرا، خواننده را با خود
همراه می کند و به گذشته ای نه چندان دور می برد و داستان دوستی عمیق میان لاله و
چارچشم، آخرین ببر مازندران ورق می خورد و در این میان ناگهان اتفاقی تازه روی می
دهد که سکوت مرموز آلمه را می شکند و همه چیز به هم می ریزد و آدم های اصلی داستان
را بر سر دوراهی های تراژدیک و دشوار انتخاب قرار می دهد و نفس خواننده را در سینه
به بند می کشد.
سایه هیولا، اثری متفاوت در حوزه
ادبیات داستانی نوجوان است و از ظرفیت های خوبی برای ترجمه برخوردار است و می
تواند حتی مخاطبانی در آن سوی مرزهای جغرافیایی ما داشته باشد.
خواندن رمان های ایرانی متفاوت، همیشه از
نیازها و آرزوهای من و ما بوده و هست. به باور من این رمان اتفاقی تازه و
امیدوارکننده در عرصه ی رمان بومی و ایرانی است؛ چون تمامی ویژگی های پذیرفته شده
ی آثار ماندگار را در خود دارد.
موضوع رمان تازه و بدیع است. تاکنون هیچ
رمانی به موضوع انقراض ببر باشکوه ایرانی نپرداخته و پارک ملی گلستان به مثابه
زیباترین منطقه حفاظت شده در ایران، هیچگاه به عنوان لوکی شن و جغرافیای داستان،
مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته است.
ما در رسانه ها همیشه از خطرها و دشواری های
کار محیط بان ها؛ بخصوص درگیری های منجر به مجازات قصاص آن ها، بسیار شنیده ایم
اما آن ها هیچگاه به رمان ها راه نیافته اند. عباس جهانگیریان این جسارت را داشته
که برای اولین بار به سراغ چنین آدم ها و مضامینی برود. این کتاب می تواند میان
مخاطبان خود و محیط بان های زحمتکش سازمان حفاظت محیط زیست، همدلی، تعامل و مشارکت
جمعی سازنده ای به وجود آورد.
انتخاب تکنیک داستان در داستان، از جذابیت
های برجسته ی رمان سایه هیولاست. دو داستان اصلی (رابطۀ دوستی مارال با پلنگ که در
اکنون می گذرد و رابطه دوستی لاله با ببر، آخرین ببر ایران که در پنجاه سال پیش
روی داده) با تمهیدی متفاوت و کاملاً هوشمندانه روایت می شود. این دو داستان گاه
به صورت موازی جلو می رود، گاه به هم می پیچد و در هم می تند و به پیش می رود.
جهانگیریان، به دلیل رشته ی تحصیلی و آشنایی
اش با سینما، توانسته با درآمیختگی سینما و ادبیات و به تعبیری کلام و تصویر، ما
را با سبکی تازه در رمان نوجوان رو به رو کند. رمان را که می خوانی احساس می کنی
در حال مرور نماهای یک فیلم سینمایی هستی و گویا فیلم نامه ای در دل رمان
جاریست. نویسنده در خلق و پرداخت شخصیت هایش موفق است. آدم های داستانش
را به خوبی می شناسد. تو گمان می کنی آن ها را آن طور که هستند روایت کرده،
نه آن طور که باید باشند و این آدم های بزک دوزک نشده و نزدیک به واقعیت، خواننده
را با خود همراه می کند.
شخصیت ها چند بعدی اند و خواننده با بد و
خوب آن ارتباط برقرار می کند و این هم حسی میان خواننده و آدم های داستان، از نقاط
قوت رمان است. جز شخصیت تایماز که کمی کمرنگ است، بقیه کنشگر و پیش
برنده اند. شخصیت های رمان سایه هیولا، بی تردید در خاطره ی خواننده می مانند
و فراموش نمی شوند.
از ویژگی های برجسته رمان سایه هیولا، نثر و زبان روان و
پرحس اثر است. بدون معماری صبورانه ی کلمات، نمی توان به چنین نثری دست یافت. زبان
در یک قالب موسیقایی به پیش می رود و گویا کلمات بر بستر یک هارمونی دلنشین جا خوش
کرده است.
توصیف های خوب، مناسب و تأثیرگذار و فضاسازی
های برگرفته از مکان و جغرافیای داستان، پیوند میان آدم ها و عناصر طبیعت را محکم
تر و باورپذیرتر می کند و میان خواننده و آدم های داستان، هم حسی بیشتری به وجود
می آورد: «عقربی سیاه انگار چنگ انداخته به عقربه ی ساعت دیواری، تا زمان در آلمه
متوقف شود ». این توصیف به جا، شرایطی را القا می کند که گویا بر همه ی تاروپود
زندگی در آلمه، قفل زده اند تا هیچ گرهی از بی شمار گره های مارال باز نشود و یا
برای توصیف حالت ذلت و خواری الیاس متجاوز آورده: «الیاس لنگان لنگان، در حالی که
ردی از خون بر جا می گذاشت، به طرف خانه اش به راه افتاد. ماه، تمام می درخشید؛
انگار عمدی داشت تا لاله ی مغموم، ذلت الیاس بدکار را بهتر تماشا کند ».
از دیگر ویژگی های زبان در سایه هیولا،
احترام نویسنده به مخاطبی است که عمدتاً از سوی نویسندگان، دست کم گرفته می شود.
جهانگیریان شعور او را باور دارد و می کوشد او را از پخته خواری در فهم نشانه ها و
عناصر پیدا و ناپیدای اثر، منع کند و فرصت تفکر به او بدهد و در اغنای حس زیبایی
شناختی خواننده، با او تعامل کند. اصولاً نوجوانان از خوانش رمان ها با لحن
کودکانه، و یا نصیحت مآبانه و نیز آموزش مستقیم مفاهیم پرهیز می کنند.
گفته اند آنچه یک رمان را جذاب، تأثیرگذار و
ماندگار می کند، میزان ارتباطی است که آن اثر با مخاطب خود برقرار می کند. از این
روی اگر این عیار و ملاک درست باشد، سایه هیولا از جمله رمان هایی است که خواننده
را بی وقفه با خود می کشد و در او احترام و حسی عظیم نسبت به محیط بان های معصوم
پدید می آورد.
خواندن این رمان را به همه ی نوجوان ها و حتی جوان ها
و بزرگسالانی که مهری از طبیعت و گونه های جانوری در معرض انقراض ایران، در سینه
دارند، پیشنهاد می دهم.