ماهنامه دوست نوجوانان-دی ماه 1393
گفتگو با حدیث لزر غلامی
شربت آلبالو
رامین جهان پور
............................................
دم دم های غروب بود که به دفتر انتشارات «چکه » در خیابان سهروردی شمالی رسیدم.چند دقیقه بعد خانم لزر غلامی از راه رسید ومصاحبه من با این نوسینده وشاعر کودک ونوجوان در دفتر کار ایشان شکل گرفت.بیشتر شعرها ، داستانها ،ویادداشتهای لزرغلامی در نشریات «آفتابگردان»،«سروش نوجوان »و «دوچرخه» به چاپ رسیده است همچنین بیش از بیست جلد کتاب هم ازاو به بازار کتاب آمده که برای نمونه می توانم از :«آلبالوهای بهشت رسیده اند» ومجموعه داستانهای دوستت دارم (داستان کودک )،روبی (رمان کودکان) بین ما شمعدانی است (شعر نوجوان )ومن وسرخ پوستم (مجموعه داستان بزرگسال ) نام ببرم .ضمنا خانم لزر غلامی مسئولیت کارگاه شعر وقصه کودکان ونوجوانان را در انجمن نویسندگان کودک ونوجوان بر عهده دارند ، مدیریت انتشارات چکه هم ازدیگر فعالیت های لزر غلامی است همچنین سال گذشته ،مجموعه شعر « اگر زن نبودم ، قطار بودم » ایشان در دومین دوره از جایزه سالیانه زنده یاد عباس یمینی شریف به عنوان کتاب برگزیده شناخته شد.
........................................
خانم غلامی قبل از هرچیز مختصری از خودتان بگویید؟
در سال 1360 در تهران به دنیا آمدم اما اصالتا اهل تنکابن مازندران (شهر پرتقال )هستم. در رشته کارشناسی ارتباطات، واحد روزنامه نگاری فارغ التحصیل شدم .ازدوران دبستان به شعر وقصه علاقه پیدا کردم ومی توانم بگویم که از 17 سالگی فعالیت حرفه ایم را در مطبوعات بزرگسال وکودک ونوجوان شروع کردم .در حال حاضر هم در سه زمینه کودک ،نوجوان و بزرگسال در زمینه شعر وداستان فعالیت دارم .
چطور شد که شاعر ونویسنده کودک ونوجوان شدید؟
یادم است در دورران کودکی توی محله نازی آباد تهران مادربزرگم اینها که خیلی دوستش داشتم یک خانه بزرگ وقدیمی داشتند ومن به همراه پدرومادرم همیشه کنار مادربزرگم بودیم .از آن خانه رویایی وقدیمی خاطرات زیادی دارم که در سرودن شعر ونوشتن داستانهایم تاثیرات زیادی داشت در آنجا من تابستانها کنار پنجره می خوابیدم وبه آسمان خیره می شدم .بعد همانطور که به ستاره ها نگاه می کردم برای خودم رویا می بافتم وقصه می ساختم .متاسفانه الان که به آن خانه پر خاطره فکر می کنم دلم می گیرد چون دیگراثری ازآن خانه نیست ویک ساختمان نوسازجایش را گرفته . بهرحال همان موقع ها بود که یکروز به همراه عمه ام که رابطه خوبی بامن داشت به نمایشگاه کتاب کودک رفتیم .در آنجا بود که من با آقای نقی سلیمانی، نویسنده کودک ونوجوان دیدار کردم وبه او گفتم که من یک داستانی نوشته ام که اسمش «طلایی» است . آقای سلیمانی وقتی شوق وذوق مرا دید به عمه ام گفت که مرا با خودش به دفترنشریه کیهان بچه ها ببرد. در ضمن به من گفت که هروقت آمدی قصه ات را هم برای من بیاور تا بخوانم. چندروزبعد عمه ام مرا به دفتر کیهان بچه ها در خیابان فردوسی برد. آن روز را هیچوقت فراموش نمی کنم .چون نویسنده های کودک ونوجوان آنقدر بامن مهربانانه برخورد کردند که آرزو کردم که چقدر خوب است که من هم یکروزی نویسنده شوم .یادم هست که خانم سوسن طاقدیس نویسنده کودک هم آن روز آنجا بود و چند تا کتاب کودک به من داد تا بخوانم .آقای سلیمانی هم قصه ام را گرفت و شروع به خواندن کرد.مدتی بعد ازآن ماجرا یکروزازدفتر مجله سروش نوجوان به من زنگ زدند وگفتند که داستانت در قسمت آثاربچه ها ی تازه قلم چاپ شده .خیلی خوشحال شدم چون فکر نمی کردم اولین کارم آنقدر قابل توجه باشد که دریک مجله منتشرشود .آقای سلیمانی که بعدها فهمیدم در مجله سروش هم کار می کند تشخیص داده بود که آن داستان در سروش چاپ شود ومن که یک کودک 10 ساله بودم درواقع یک قصه برای نوجوانان نوشته بودم.ازهمان روزها علاقه ام به کارهای مطبوعاتی وخواندن کتاب بیشتر شد.وبا سروش نوجوان که آنروزها فضای بسیار خوب ومتنوعی داشت آشنا شدم وآثارم را به آنجا تحویل می دادم .بعد هم خبرنگار افتخاری نشریه آفتابگردان شدم تا با فوت وفن نوشتن بیشتر آشنا شوم .
اسم اولین کتابی که چاپ کردید چه بود ودر چه سالی منتشر شد ؟
اولین کتابم یک مجموعه سه قصه ای بود برای کودکان به اسم قصه های کوچولوکه سال 1382 در انتشارات شباویز چاپ شد.
آیا برای چاپ اولین کتابت حق التالیف هم گرفتی ؟
بله من زمانی که این کتاب را دست ناشر دادم ، آثارزیادی ازمن در مطبوعات بزرگسال وکودک ونوجوان چاپ شده بودو تا حدودی شناخته شده بودم .کتابم مورد برسی قرارگرفت وخوشبختانه تایید هم شد.
چه صحبتی برای نوجوانهایی دارید که در چاپ شدن کتاب عجله می کنند ؟
به نظر من نوجوانها نباید برای چاپ کتابشان عجله کنند .متاسفانه بعضی ازنویسنده ها وشاعران نوپا با هزینه شخصی خودشان کتاب اولشان را چاپ می کنند . من اصلا موافق این کار نیستم چون اگر یک نویسنده یا شاعر تازه کار با تلاش بیشتر بتواند خود را به مراحل حرفه ای برساند ،مطمئن باشید که با استقبال ناشران مواجه خواهد شد و یک اثر خوب وماندگار هیچوقت روی دستش نمی ماند .
آیا درانتشارات چکه طرحی برای چاپ کتاب های شاعران یا نویسندگان نوقلم دارید؟
بله .در این انتشارات کارگاهی داریم به اسم اتاق تجربه که توسط نویسندگان مطرح کودک ونوجوان به آموزش نویسندگان نوپا می پردازیم وبه آنها کمک می کنیم تا یک رمان را به پایان برسانند .درواقع با این کار مهرتایید بر کتاب نویسنده ای می زنیم که اصول ومقررات نوشتن را به خوبی آموخته وهم اینکه اثری که به ناشر داده ارزش یک کار ایده آل را برای کودک ونوجوان دارد.وبه نویسندگان نوپا هم بگوییم که هرکاری را باید به صورت پایه ای واصولی از الفبایش یاد گرفت ورشته داستان نویسی هم یکی از آنهاست. نویسندگان نوپا باید بیاموزندکه نویسندگی یک کار هلو توگلو نیست واحتیاج به صبر وحوصله بیشتری دارد تا به ثمر نشیند .
وضعیت ادبیات کودک ونوجوان را در حال حاضرچگونه می بینید ؟
به نظر من توی دهه ای که زندگی می کنیم اوضاع ادبیات ونشریات ما کلا سخت تر ازگذشته شده است .با این که تکنولژی به کمک نشر وچاپ آمده اما نشریات وکتابهای ما درگیشه ونمایشگاهها رونق قبل را متاسفانه ندارند . شما اگر به یاد داشته باشید در دهه های شصت وهفتاد خورشیدی نوجوانان ما استقبال خوبی ازکتابها ونشریات نشان می دادند ومن فکر می کنم یکی از دلایلش همکاری ارگانهایی مثل آموزش پرورش وکانون پرورشی و دیگر نهادهای فرهنگی بود که در اطلاع رسانی وتوزیع این نشریات همکاری قابل توجه ای داشتند.نکته بعد اینکه ناشرها ومطبوعاتچی های ما مشکلات مالی حالا را درزمینه گرانی کاغذ نداشتند.بهرحال همه اینها در کلیت کار موثر است .
نقش شعر وداستان در زندگی بچه ها؟
همانقدر که یک مادر مهربان ، یک خانواده دلسوز ، یک فیلم خوب ویک موسیقی سالم در رشد فکری واجتماعی فرزندان ما موثر است یک شعر وقصه ماندگار هم می تواند درشکل گیری شخصیت یک کودک یا نوجوان تاثیر گزار باشد. مطمئن باشید که نقش هنر وادبیات کمترازنقش هوای پاک وتغذیه مناسب در زندگی نیست. ادبیات وهنر ما ، باعث می شود ازیکنواختی زندگی بیرون بیاییم و بهتر زندگی کنیم.
یک تعریف ازنوجوانی؟
نوجوانی برای من خلاصه میشود در این کلمات که یاد آور خاطرات آن روزهای من هستند: خانه مادر بزرگم درنازی آباد ، شربت آلبالو ، امتحان شیمی ،آزمایشگاه مدرسه ،وگوجه سبز!
کتابهایی که در نوجوانی خواندید؟
ازنوجوانی خیلی کتاب می خواندم .بیشترکتابهایی راهم که می خواندم شعر وداستان بود. من علاقه زیادی به کارهای «ژوزه مائورو» نویسنده برزیلی داشتم وبا آن همزات پنداری می کردم ازکارهای ماندگاری که از این نویسنده خواندم وهنوز یادم است می توانم از «خورشید را بیدارکن »و«درخت زیبای من »،اسم ببرم که برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده بود و کتاب «چشم وچراغ کوهپایه »از آنا ماریانا ماتوته نویسنده اسپانیایی هم از جمله کارهایی بود که بسیار به آن علاقه مند بودم .در زمینه کتاب های شعر هم باید بگویم که به قول معروف خوره شعر بودم خواندن شعر را ازنوجوانی با غزل های حافظ، سایه ،فروغ ، اخوان وسهراب سپهری شروع کردم که هنوزهم خواندن این آثار مثل یک عادت شیرین بامن است.
یک خاطره ازدوران نوجوانی؟
یکی از خاطراتی که به دوران نوجوانی من پیوند خورده وهمیشه با من است مربوط به روزهایی است که در نوجوانی با نشریات سروش نوجوان وآفتابگردان همکاری می کردم.مسیر خانه ما ازجنوب شهر تهران تا محله هایی که این دو نشریه درآنجا واقع بود فاصله زیادی داشت .هرروزعصرمادرم به دست مرا می گرفت وبه دفتر این دونشریه می رساند . آن روزها در این نشریات جلسات زیادی در زمینه داستان نویسی وروزنامه نگاری وشعربا حضور نویسندگان وشاعران مطرح کودک ونوجوان برگزار می شد ومن هم دوست داشتم در این جلسات شرکت کنم ،چون دوستها وهمسن وسالهای خودم رادرآنجا می دیدم وازبودن درآن محیطهااحساس خوبی به من دست می داد. مادر مرابه دفتر نشریه آفتابگردان می رساند بعد تا تمام شدن جلسه توی سالن می نشست. گاهی زمستانها جلسات تا تاریک شدن هوا طول می کشید ومن ومادرم دست در دست هم باید ازکوچه بلند ویخ زده محله جردن با پای پیاده، مسیری طولانی را طی می کردیم تا به خیابان اصلی برسیم ومن توی راه با شوروشوق ازاتفاقهایی تعریف می کردم که توی جلسات پیش آمده بود ومادربا حوصله به حرفهایم گوش می کرد تا به خانه می رسیدیم.مادر همیشه پشتیبان خوبی درزندگی من بود وهست.
- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۵